eitaa logo
گلـبرگ ســرخ
968 دنبال‌کننده
2هزار عکس
821 ویدیو
5 فایل
«ڪانـال گلـبرگ ســرخ» 🕊️🌹هـدیـہ بـہ شـهداے استـان مـرڪزے کانال نائب الشهید @nayeboshahid 📱ارتبـاط بـا ادمیـن: @Khademshohadiran حرفاتون، نظراتتون، پیشنهاداتتون رو اینجا بهمون بگید.😊 📎لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17025832207590
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پنجِ پنج
📚 سردار بی سر _فرمانده میشه یه سوال بپرسم؟ دوست داری چه مدلی شهید بشی؟ _من کجا و شهادت کجا؟! _جدی، بهش فکر نکردی؟ _خُب از خدا خواستم با گلوله مستقیم تانک شهید بشم، آخ نمیدونی چه کیفی داره اون لحظه‌ای که سرت از بدن جدا بشه. فرمانده این‌ها را که می‌گفت، بند بند وجودم می‌لرزید. زمزمه‌ی عملیات رمضان که در منطقه پیچید. فرمانده‌ی محور همه ما را به خط کرد. مثل هر عملیات دیگری نگاهی به تک تک ما انداخت. همه می‌دانستیم وقتی او فرمانده باشد، دلمان قرص است. خبر داشتیم چه‌ کارها که نکرده بود. شجاعتش در عمليات فتح شياكوه و رشادتش در گيلانغرب، همه فرماندهان را شگفت زده كرده بود، همان‌جا لقب «فاتح فتح شياكوه» را به او دادند. دو بار مجروح شده بود، اما روحش آرام و قرار نداشت.شاید شهادت را در جنگ‌های چريكی نامنظم در كنار شهيد چمران جستجو می‌کرد. شاید عمليات‌های فتح المبين و بيت المقدس، نمی‌دانم. زمان مرا برد به عملیات آزادسازی جاده‌ی بانه و سردشت در سال پنج و نه، وقتی دو روز تمام در منطقه درگیر بودیم. خبر رسید یکی از نیروها، بالای تپه به شدت مجروح شده است. آرام و قرار نداشت. با چند نفر از بچه‌ها رفت. آتش دشمن اجازه نزدیک شدن را نمی‌داد. اما قلبش در سینه بی‌تابی می‌کرد. با تمام وجود جنگید. خود را به بالای تپه رساند، دشمن را عقب زد و نیرویش را با خود آورد. انگار منافقين همه اینها را می‌دانستند که بارها تهدیدش کردند که ترور می شوی، اما او با خیالی آسوده بیرون از سنگر نماز شبش را می‌خواند. امشب هم، می‌دانستیم در کنار او پیروز میدان هستیم. وقتی فرمانده «یا صاحب الزّمان» را گفت، از جا کنده شدیم. اراده‌هایمان را برای آزاد سازی پاسگاه زید، یکی کردیم. انگار در شب اول عملیات، هیچ‌کس باورش نمی‌شد که به دل خاک عراق زدیم و قسمتی از آنجا را گرفتیم. تعجب را در نگاه تک تک فرماندهان عراقی می‌شد، دید. بعد از عمليات، عراقی‌ها با تانک‌هايشان محاصره‌مان کردند. من در سنگر ستاد بودم. نگاهم به سمت فرمانده رفت. انگار یک‌باره تركش گلوله تانک‌تی ۷۲ مامور شد که فرمانده‌ی محور عملیاتی لشکر ۱۷ اعجوبه نظامی را به آرزویش برساند. ✍اعظم چهرقانی 🔸تقدیم به سردار بی سر؛ (فرمانده محور) 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۱۲ روز مانده تا..... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
﷽🕊 🍃أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.💞
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝ‌ܢ̣ߺ ߊ‌ܠܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ ࡐ‌ ߊ‌ܠࡎܥ‌‌ࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭ 🗓 🌱شهید حسین نیک بخشی 📅تاریخ تولد: ۱۳۴۹/۰۱/۱۱ محل تولد: اراک 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۰۴/۲۵ محل شهادت: کانال پرورش ماهی - شلمچه عراق 💎نشانی: اراک، قطعه ۵، ردیف ۱۰، شماره ۶ 📜برشی از خاطرات شهید: یک روز آمد و گفت: «پول میخواهم.» هرچه پرسیدم برای چه کار؟ نگفت! مدتی گذشت. از طرف بنیاد شهید به در خانه آمدند و گفتند:«نامه حسین آمده بنیاد» تعجب کردم. آخر همیشه می آمد در خانه خودمان. به دخترم گفتم:«زنگ بزن ببین داستان چیست؟» دخترم متوجه شد حسین شهید شده. برای شناسایی رفت. اما حسین، ماشاالله آنقدر هیکل به هم زدم بود که نشناختش. گفت:«حسین ما نیست.» بنیاد عکس میخواست. نداشتیم. قفل کمدش را شکستیم. 18 عکس رنگی سه در چهار و یک عکس بزرگتر توی کمد بود. نامه ای نوشته بود که این عکسها را برای شهادتم انداختم. این راه را خودم انتخاب کردم و از پدر و مادرم معذرت میخواهم. تازه متوجه شدم آن پول را برای چه میخواست. 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید. و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
هدایت شده از پنجِ پنج
📚 صدای بلندی گوش شهر را کر کرد. به آسمان خیره شدم. جنگده‌های بعثی بمب‌هایشان را بر سر کارخانه‌ آذرآب ریختند و رفتند. به سرعت به طرف در اصلی کارخانه دویدم. باید کاری می‌کردم. دود آنقدر غلیظ بود که مانع شد در را پیدا کنم. سراسیمه به طرف در انبار مشترک دویدم. گرمای مرداد بیداد می‌کرد و آتش حاصل از انفجار گرمترش کرده بود. عرق از پیشانی پاک کردم که دوباره صدای جنگنده‌ها به گوشم رسید. سر بلند کردم. خودشان بودند. دوباره بمبی را رها کردند و رفتند. موج انفجار به گوشه‌ای پرتابم کرد. خیلی نگذشت که ایستادم. خودم را به در انبار مشترک رساندم. سقف کارخانه آوار شده بود. کف پر از شیشه بود. با احتیاط قدم برداشتم. گرد و خاک توی هوا پخش بود. صدای ناله‌ای به گوشم رسید. محسن بود. دستش قطع شده بود. با چشم‌های بی رمق به دستش اشاره کرد: _ کمک کن دستم رو ببندم تا خون فوران نکنه. کنارش زانو زدم. نگاهی به دستش انداختم. با ترکش قطع شده بود و رگ‌هایش سوخته بود. خون بیرون نمی‌آمد. محسن توی بهت بود. دستش را کمی تکان دادم. خواستم فکر کند دستش را بستم و خیالش راحت شود. - خیالت راحت دستت رو بستم. خیلی زود با کمک بچه‌ها به آمبولانس منتقلش کردم. سریع برگشتم. به طرف جلیل رفتم. روی زمین افتاده بود. چند ترکش به تنش نشسته بود. به او نزدیک شدم. بوی خون زیر دماغم زد. درد از چشم‌هایش بیرون می‌ریخت. بلندش کردم و راهی آمبولانسش کردم. دیدن رفقایم با چهره‌های خونی بر دلم آتش می‌زد. روز کش آمده بود. خبرهای بمباران پنج کارخانه اراک پخش شد. همه جا صحبت از ۵/ ۵/ ۱۳۶۵ بود. روزی که ۸۷ رزمنده جبهه صنعت پر کشیدند. روزی که تا ابد کنج سینه‌ام خواهد ماند. (برگرفته از خاطره آقای ولی باقری، کارمند کارخانه آذرآب) ✍️فرشته عسگری 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۱۱ روز مانده تا..... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
هدایت شده از پنجِ پنج
📚 مرد جوان در خانه‌ی همسایه را چند بار کوفت. دانه‌های عرق را با آستین پاک کرد و فریاد زد: -اکبر آقا کجایی پس؟! در باز شد و مردی لاغراندام با پیراهنی که دکمه‌هایش تا به تا بسته شده بود، بیرون آمد: -صبر کن آقا هاشم! نذاشتی لااقل درست و حسابی لباس بپوشم. مرد جوان در مینی‌بوس را باز کرد و پرید پشت فرمان. استارت زد. شیشه را پایین کشید و رو به مرد لاغراندام گفت: -سریع کامیون رو روشن کن و پشت من راه بیفت. نامردا زدن خیلی از مردم رو لت و پار کردن.‌ بزن بریم شاید کاری از دستمون بر بیاد. ساعتی بعد، روی سقف مینی‌بوس و پشت کامیون، تابوت‌ها شانه به شانه‌ی هم قطار شدند. ✍️مولود توکلی 🔸️تقدیم به شهدای بمباران کارخانه‌های اراک در ۱۳۶۵/۵/۵. 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۱۰روز مانده تا..... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽🕊 🍃أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.💞
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝ‌ܢ̣ߺ ߊ‌ܠܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ ࡐ‌ ߊ‌ܠࡎܥ‌‌ࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭ 🗓 🌱شهید قدرت الله محمودی 📅تاریخ تولد: ۱۳۲۴/۰۳/۱۷ محل تولد: اراک 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۲۶ محل شهادت: غرب پاسگاه زید - عراق 💎نشانی: اراک، قطعه ۷، ردیف ۱، شماره ۱۳ 📜برشی از وصیتنامه شهید: در سخت‌ترین دوران مسئولیت زندگی‌ام و در سخت‌ترین وضعیت حماسه‌آفرینی خود که در حال نبرد با کفر بعثی هستم، گفتارم را با شما شروع می‌کنم و بهترین لحظات عمرم را با حکایتی چند شروع می‌کنم. میدان‌های نبرد را علی‌اکبرها(ع) و قاسم‌ها(ع) و عباس‌ها(ع) و یاران با وفای امام حسین(ع) پر کرده‌اند و با گذاشتن سرخی خونشان می‌روند تا دنیای مرده قدیمی را سر و سامانی بدهند و فقر و فلاکت را به سوی مرگ کشاندند. آری، من هم یک پاسدار جانباز هستم که به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین(ع) زمان، لبیک گفته‌ام و دنیا را رها کرده و بر نفس اماره چیرگی یافته‌ام. به سوی حق شتافتم. رفتم تا انتقام خون شهیدانمان از هابیل تا ابراهیم(ع) و پیغمبر بزرگوارمان محمد مصطفی(ص) تا خمینی(ره) کبیر بگیرم. می‌روم تا با اهدای خون مرده خود و تزریق آن به رگ‌های تنومند پیکر اسلام، ریشه عدالت و راستی را تقویت کنم. می‌روم تا ببینم در کجا لیلاهای جوان از دست‌ داده با من همساز هستند و می‌روم تا با آخرین سفیر گلوله‌ام، سینه‌های دشمن کافر را بشکافم. 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید. و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝ‌ܢ̣ߺ ߊ‌ܠܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ ࡐ‌ ߊ‌ܠࡎܥ‌‌ࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭ 🗓 🌱شهید حمید صفاری 📅تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۰۵/۰۳ محل تولد: سرسختی علیا - شازند 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۲۷ محل شهادت: غرب پاسگاه زید - عراق 💎نشانی: اراک، قطعه ۷، ردیف ۲، شماره ۱۲ 📜برشی از وصیتنامه شهید: پدر و مادر بزرگوارم! از این مکان مقدس که برای هر وجب از خاکش یک گل پرپر شده است، سلام از جایی می‌فرستم که خاک‌های گرم خوزستان آغشته به خون نوجوانان شده است. از اینکه فرزندی نیکو و با ایمان دارید که در جبهه حق علیه باطل آمدم، خوشحال باشید و افتخار کنید. پس از عرض سلام، سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم.. مادر عزیزم! برای من نگران و ناراحت نباشید زیرا من در اینجا حالم خوب است .نباید هیچ گونه ناراحتی و نگرانی داشته باشید. خدمت برادران و خواهرانم سلام برسانید. 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید. و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
هدایت شده از پنجِ پنج
📚 وطنِ پایدار تیر ماه از نیمه گذشته بود که زمزمه‌ی عملیات رمضان را شنید. دلش در سینه بی‌تابی می‌کرد. در جای خود، غلطی زد. خواب به چشم‌هایش نیامد. آرام از جایش برخاست. سکوت همه‌ی سنگر‌ را فرا گرفته بود. کار هر شبش بود. یکی یکی نیروهایش را از نظر گذراند. انگار خود را مسئول مراقبت از جان تک تکشان می‌دانست. بار امانتداری روی دوشش سنگینی می‌کرد. از سنگر بیرون رفت. وضو گرفت و در دل شب با خدای خودش نجوا کرد. از خدایش خواست که فردا نیز مثل همیشه هوایش را داشته باشد. مبادا فرماندهی گردان مغرورش کند. مبادا جلوتر از او رزمنده‌ای برای فدا شدن پا تند کند. آخر چهار ساله بود که دیگر گرمای دستان پدر را بر سرش حس نکرد. شاید امروز و اینجا دلش نمی‌خواست فرزندی مثل او، طعم یتیمی را بچشد. عملیات که شروع شد مثل همیشه جلودار بود. فریاد زد: _تيرها و تركش‌ها! اگر با كشته شدن من، وطنم پايدار می‌ماند، مرا در برگيريد. چیزی نگذشت که در اولین روز عملیات رمضان، تیر سربی از میانه‌ی پیکرش رد شد. خون بر زمین جاری شد. وطن پایدار ماند. ✍اعظم چهرقانی تقدیم به شهید محمد طاهر لطفی (فرمانده گردان) 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۹روز مانده تا....... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 - قسم‌به‌تربتت‌قسم؛خسته‌یِ دَردَم چقدربامُهرِتربتت‌دردودل‌کردم این‌دفعه‌کربلابیام‌‌برنمی‌گردم:) آغاز ماه عاشقی حضرت ارباب اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام)خدمت همه عاشقان حضرت، تسلیت باد🖤 🏴 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
هدایت شده از پنجِ پنج
📚 به نام خلق می‌کشیم دیوار‌نگاره میدان امام خمینی(ره) من را به سی سال قبل برد. سوم تا پنجم مرداد سال ۶۷. جنازه‌هایی که در این میدان، هرکدام به یک طرف افتاده بودند. از کودکِ عروسک به بغل که در خون خود می غلطید تا زنِ باردار که در راه بیمارستان، ترور شد و هیچ وقت فرصت در آغوش کشیدن فرزند را به خود ندید. روزی که همه بیماران بیمارستان را به‌ روی هم ریختند و به رگبار بستند. برایشان فرقی نداشت. از بیمارانِ بستری که صدای ناله و نفرین‌شان بلند بود تا آنهایی که سِرُم به دست، در انتظار خالی شدن تخت‌ها، از درد به خود می‌پیچیدند. از پزشکان و پرستاران تا نیروهای امدادی و بسیجی، همه و همه از دم گلوله‌ها گذشتند. بیمارستانی که در طول جنگ، مجروحین زیادی را نجات داد، قتلگاه عده زیادی از پیرمردان، کودکان و زنان بی‌گناه شده بود. تمام شهر مثل آتش می‌سوخت. سهم‌ مردمش از شعار آزادیِ خلق؛ کشتار در روزهای تابستانی بود که منافقین ازشان به تنگ آمده بودند. همه جا رنگ ترس و وحشت داشت. هرکسی که می‌توانست با زن و بچه فرار می‌کرد. کسی هم که نمی توانست، محکوم بود به مرگ. همان روز من هم پا تند کردم به سمت خانه تا همسرم را راضی کنم، دست از خانه و زندگی بکشد و محله را ترک کنیم. در را که باز کردم همسرم با رنگ پریده و صورت خراشیده جلویم ظاهر شد. وحشت زده بود. مدام انگشت اشاره‌اش را به سمت اتاق تکان می‌داد. به داخل اتاق که پا گذاشتم و دخترک سه ساله‌ام را دیدم، شوکّه شدم. او هنگام بازی در حیاط، سرش از دمِ تیغ شغال‌ها گذشته و حالا در گوشه‌‌ای از اتاق به تماشای ما نشسته بود. نمی توانستم تصمیم بگیرم: "برای عزایش اشک ماتم بریزم و سینه چاک کنم، یا اول دفنش کنم تا همین سر جدا شده‌اش دوباره به دست شغالان نیفتد؟! نکند پوست سرش را مثل کودک همسایه، جلوی چشم‌هایمان جدا بکنند؟" به خودم نهیب زدم: " نه. نه! نباید مجال از دست داد. باید برای زن و بچه‌‌ام کاری کنم. حداقل آنها را نجات بدهم." زبان پسرم بند آمده بود. بالاخره پا روی دلم گذاشتم و دخترم را به خدا سپردم. دست پسر را گرفتم و با مادرش، خانه را به قصد کوه و بیابان ترک کردیم. رادیوِ مجاهدین خلق بعد از سه روز جنایت، به مردم کرمانشاه نوید داد که فردا به سوی آنها روانه می‌شوند. اما این‌بار فردایی به خود ندیدند... 💠💠💠💠 🍃 برگی از جنایات مجاهدین خلق در اسلام آباد غرب و شکست‌شان توسط دلاورمردان اراکی در پنجِ پنجِ شصت و هفت ✍فرهوده جوخواست 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۸ روز مانده تا..... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽🕊 🍃أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.💞
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝ‌ܢ̣ߺ ߊ‌ܠܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ ࡐ‌ ߊ‌ܠࡎܥ‌‌ࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭ 🗓 🌱شهید مجتبی شجاعی ابلاغی 📅تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۰۷/۰۱ محل تولد: اراک 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۲۸ محل شهادت: غرب پاسگاه زید - عراق 💎نشانی: اراک، قطعه ۷، ردیف ۱، شماره ۱۲ 📜برشی از وصیتنامه شهید: به نام خداوند بخشنده مهربان که جان دهد بر آدمیان و جان بگیرد از آنان. مادر جان، تو شیر نهادی بر دهانم چو جان و شب‌ها تا صبح بر بالینم نشستی و چه کارهای گران‌بهایی که برایم انجام دادی! مرا حلال کن، از ته دل حلالم کن و تو، پدر عزیزم، چه کارهای گران‌بهایی که برای من انجام دادی! شما هر بدی و کار ناشایسته‌ای که از من دیدی نادیده بگیرید و مرا حلال بنمایید. من شهیدم و شهید هم زنده است؛ پس در بهشت زهرا برای من اشک نریزید؛ چون مرا ناراحت خواهید کرد. مرا از دیگران بالاتر نپندارید؛ چون من از همه کمتر هستم و بس. با آرزوی طول عمر برای رهبر کبیر انقلاب امام خمینی(ره) و به امید این که ان‌شاءالله هر چه زودتر رزمندگان دلیر و شجاع، ضربه نهایی را بر پیکر پوسیده صدامیان کافر وارد کنند. قسم یاد می‌کنم تداوم‌بخش راه کلی شهدا باشیم. 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید. و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پنجِ پنج
📚 بال برد نبوغ آسا نمی‌دانستم اسمش را درست شنیدم یا نه؛ اما چیزی را که شنیدم سرچ کردم. صفحات گوگل را پشت سر هم بالا پایین می‌کردم. هلی برد هلی بر هلی... بالاخره پیدایش کردم. باید تکنیک جالبی باشد. روی صفحه کلیک کردم. خواندم: در پنجم مردادماه، سال ۶۷ در عملیات مرصاد از تاکتیک خاصی به نام هلی‌برن استفاده شد. این تاکتیک، ریسک بسیار زیادی برای نیروها داشت. در‌ این نبرد، نیروها و تجهیزات از طریق بالگرد به منطقه مورد نظر منتقل می‌شد. حاشیه‌ی سمت چپ صفحه، عکس شهیدی توجه‌ام را جلب کرد. روی عکس کلیک کردم. احتمالا باید مربوط به این عملیات باشد: شهید حمیدرضا ناظم‌زاده، متولد تهران. مشتاق شدم بیشتر راجع‌ به ایشان بدانم. اولین سطر از وصیت‌نامه‌ی شهید توجه‌ام را جلب کرد. «هر وقت که امام صلاح بداند باید در همه سنگرها خدمت کنیم. تا چون کوفیان برای حسین نباشیم. شما هم مرا دعا کنید در این امر بتوانم از گذشته‌ای تاریک به آینده‌ای نورانی ارتقاء یابم.» ذهنم با خواندن این جمله درگیر شد‌. حتما من هم در این دوران وظیفه ای دارم. باید بدانم امام زمانم مرا در کدام سنگر فرا می‌خواند؟ تا من هم به این آینده روشن برسم. ادامه متن‌ را خواندم: ایشان جوانی بیست و سه ساله بود که به‌ همراه برادرش به جبهه اعزام شد. او در عملیات مرصاد که در ۶۷/۵/۵ اتفاق افتاد به خیل شهدا پیوست. ⚜تقدیم به شهدای غیور عملیات مرصاد⚜ ✍️نرجس خوش‌گفتار 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۷ روز مانده تا..... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽🕊 🍃أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.💞
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝ‌ܢ̣ߺ ߊ‌ܠܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ ࡐ‌ ߊ‌ܠࡎܥ‌‌ࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭ 🗓 🌱شهید نادر تورانی 📅تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۰۶/۰۱ محل تولد: امان آباد_اراک 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۰۴/۲۹ محل شهادت: جاده دیوان‌دره - سنندج 💎نشانی: اراک، قطعه ۱۳، ردیف ۱، شماره ۴ 📜برشی از خاطرات شهید: نادر بسیار مهربان و صبور بود. خیلی خیلی به ما کمک می‌کرد. من نان می‏پختم، نادر هم نان می‌پخت. من قالی می‌بافتم ،نادر هم قالی می‌بافت. من به نادر گفتم: «نادرجان می‌خواهم دوست خواهرت را برایت بگیرم». گفت: «مادر اگر این دفعه بگویی من دیگر مرخصی نمی‌آیم. تازه مقدار کمی به انقلاب کمک می‌کنیم. فعلاً وقت این کار نیست». 🗣راوی: مادر شهید 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید. و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh