#امام_زمان_ولادت
صف به صف خیل ملائک به فلک استادند
بال بربال زنند و زطرب دلشادند
همه خاموش زهر ولوله و فریادند
خبر از خلقت طاووس بهشتی دادند
دست برسینه نهاده، همه گُل دردستند
دل زکف داده و آماده ی وصلش هستند
ناگهان شور ونشاط دگری برپاشد
صحبت از قطره نبود وسخن از دریاشد
همه جا غرق تماشا همه جا زیبا شد
آخرین مهرجهانتاب ولا پیدا شد
واژه های همه ی شعر مرا برهم زد
«عشق پیدا شد وآتش به همه عالم زد»
آه ای عشق تو مارا به کجاها بُردی
از زمین اوج گرفتی به ثریا بُردی
دل مارا به سوی گلشن طاها بُردی
نام زیبای گل نرگس مارا بُردی
لحظه ای صبرکن ای عشق،که آماده شویم
صلواتی بفرستیم و دل آزاده شویم
کاش رخصت بدهد تا که ترابش باشیم
مست از عطر دل انگیز و گلابش باشیم
همه جا هم نفسان تب وتابش باشیم
آمده در ره او پا به رکابش باشیم
شکرلله که چنین غرق ارادت شده ایم
باز دعوت شده ی جشن ولادت شده ایم
چندسال است که ما جشن ولادت داریم
با خیال خوش تو ذکر و عبادت داریم
گرچه دوریم زتو بر تو ارادت داریم
چشم بر راه تو ای صبح سعادت داریم
کاش جشنی به حضور تو به پا میکردیم
جان خودرا به قدوم تو فدا میکردیم
کافران از خبر آمدنت آشفتند
عرشیان اشک زمژگان به وصالت سفتند
عاشقان مثل گُل از مقدم تو بشکفتند
عطر انفاس تو پیچید وملائک گفتند
«نفس باد صبا مُشک فشان خواهدشد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد»*
ای جلال لله و ای نور علی نور، بیا
معنی آیۀ والشّمسی و والطّور، بیا
لیله القدر بشر، آیۀ مستور، بیا
محیی دین، نفست نفخه ای ازصور، بیا
هستی دین خداوند زهست تو بود
پرچم نصرمن الله به دست تو بود
گرچه درجان همه شوق تمّنا باقی است
قطره فانی شود وجلوۀ دریا باقی است
جمعه ی روز ظهور تو به دنیا باقی است
چندجمعه دگر از زندگی ما باقی است
اشک حسرت زچه درهجر نپاشیم همه
حیف باشد که در آن جمعه نباشیم همه
از توّلای تو ما نور خدایی داریم
پیش خورشید فلک جلوه نمایی داریم
کی زدرگاه تو ما فکر جدایی داریم
این سخن را همه با شعر«وفایی» داریم
گرچه سخت است ولی منتظرت می مانیم
#سیدهاشم_وفایی
🌷🌺💐🌷🌺💐
#امام_زمان_ولادت
#رباعی
این گلبن نرگس از کدامین چمن است ؟
کز نور جمال، ماه هر انجمن است
سر تا سر کائنات در نور و سرور
از یمن قدوم حجه بن الحسن است
#قاسم_رسا
.....
ای دلشدگان ، شاهد مقصود آمد
در پرده ی غیب آن که نهان بود آمد
گر بوی گل محمدی می شنوید
محبوب خدا ، مهدی موعود آمد
#محمدجواد_غفورزاده #شفق
......
خورشید فدای روی تابان تو باد
جان همه ی جهان به قربان تو باد
تو حضرت صاحب الزمان هستی پس
هر ماه فدای ماه شعبان تو باد
#عاصی_خراسانی
🌷💐🌿🌷💐🌿
#امام_زمان_ولادت
#رباعی
تا معجزه ای از کلمات آوردم
منظومه ای از تجلیات آوردم
یک دسته ی گل به پاس میلاد شما
از گلشن سبز صلوات آوردم
#سیدهاشم_وفایی
......
ای عشق بیا که موسم میلاداست
آل علی وآل محمّد شاداست
دور و بر گهواره ی مهدی از شوق
نجوای فرشتگان مبارک باد است
#سیدهاشم_وفایی
.....
وَالفجر بخوان که صبحِ مسعود آمد
خورشید سپهر کرم و جود آمد
حق وعده نموده بود او می آید
اَلوعده وفا مهدی موعود آمد
🍀🌾🌺🍀🌾🌺
#امام_زمان_ولادت
الا که روی تو ما را بهار زیبایی است
بهشت چهره ات آئینۀ تماشایی است
شکفتن تو خبر داد ای گل نرگس
جهان ز یمن قدومت بهشت زیبایی است
ز شوق دیدن تو ای ستاره ی سحری
فضای سامره غرق سرور و شیدایی است
شعاع حُسن تو از کهکشان گذشته وباز
جمال مهر منیرت در عالم آرایی است
به قامتت که نظر کرد آسمان می دید
که سرو قامت تو در کمال رعنایی است
فرشتگان به نثارت گلاب و گل پاشند
سپهر غرق تماشای این پذیرایی است
صدا زدند که طاووس جنت آمده است
طنین نام تو در این سپهر مینایی است
به آیه آیه ی نام مقدست سوگند
نگاه مرحمت تو دم مسیحایی است
محیط جود تو بحری است بی کران ما را
هر آن که قطره ی لطف تو گشت دریایی است
خدا کند که به چشمم رسد غبار رهت
که خاک مقدم تو توتیای بینایی است
هزار شکر خدا را به گلشن دل ما
نهال مهر و ولای تو در شکوفایی است
چه می شود که بیایی سپیده سربزند
که شام تار فراقت همیشه یلدایی است
مگر به خواب بچینم گلی ز گلزارت
خیال وصل تو ای گل بهشت رؤیایی است
مرا به نیم نگاهی تو بنده ی خود کن
که بندگیت مرا رتبه ای ز مولایی است
شعور شعر «وفایی» به شور آمد وگفت
نگاه ذرّه به این آفتاب دانایی است
#سیدهاشم_وفایی
🍃💐🌺🍃💐🌺
#امام_زمان_ولادت
سامرا امشب ز شبهای دگر زیباتری
در جلال و در شرف اُمّ القرای دیگری
سر به سر لبریز از عطر گل پیغمبری
مهدی از تو، تو دل از خلق دو عالم میبری
هست و بود کبریا را در بغل بگرفتهای
جان ختم الانبیا را در بغل بگرفتهای
کعبه را در بر گرفتی، قبلۀ دلها شدی
با صفاتر از حرم، خُرّمتر از سینا شدی
روحبخش روح عیسی، طور صد موسی شدی
نوربخش چشم خورشید جهانآرا شدی
مهدی آمد تا جهان را جنّت اعلی کند
مهدی آمد تا گره از کار عالم وا کند
چشم وا کن نقش جاء الحق به بازویش ببین
ذوالفقار حیدری در تیغ ابرویش ببین
یک جهان توحید در چشم خداجویش ببین
صوت قرآن بشنو و لعل سخنگویش ببین
اوست آقایی که بر عالم امامت میکند
قائم است و با قیام خود قیامت میکند
عاشقان با بذل جان گلبانگ جانان بشنوید
بانگ تبریک از خدای حیّ منّان بشنوید
ذکر جاء الحق ز نخل و باغ و بستان بشنوید
اهل قرآن از زبانش صوت قرآن بشنوید
سورۀ قدر از دهان او طنین انداخته
شورها در آسمان و در زمین انداخته
او چراغ آرزوی دودمان آدم است
او نه یک آیت که در معنی کتاب محکم است
انبیا را اوّل است و اولیا را خاتم است
او مسیحای عزیز یازده عیسیدم است
او همه بود و همه هست امام عسکریست
همچو قرآن بر سر دست امام عسکریست...
ای کویر دل بهار از ابر رحمتبار تو
ای چراغ آفرینش روشن از رخسار تو
آفتاب آورده سر بر سایۀ دیوار تو
عید ما یک لحظه، آن هم لحظۀ دیدار تو
«یوسف گمگشته» تو، «کنعان» همه عالم، بیا
ای یگانه منجی ذرّیۀ آدم بیا
آفتاب کعبه! کعبه بیقرارت تا به کی؟
باغبانا! تشنه گلهای بهارت تا به کی؟
چشم مظلومان عالم اشکبارت تا به کی؟
پرچم ثاراللَّهی چشم انتظارت تا به کی؟
کی شود عدل تو در کلّ زمین کامل شود؟
با ظهورت آیۀ اکمال دین کامل شود
ای خدا را دست و بازو! دست بر شمشیر کن
آیۀ فتحاً مبین را بر همه تفسیر کن
آفرینش را پر از گلواژۀ تکبیر کن
کلّ عالم را به تیغ عدل خود تسخیر کن
ای خدا را دست قدرت! ای علی را نور عین!
تا به کی فریاد ما اَین الحسن اَین الحسین؟...
#غلامرضا_سازگار
🍃🌹🌿🍃🌹🌿
#امام_زمان_ولادت
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجایِ زمین نقشی از بهار زدند
فرا رسیدن نوروز و موکب گل را
به نغمه، جارچیانِ بهار، جار زدند...
به هر کجای در آید نسیم، عطرافشان
مگر که بر نَفَسش بوی زُلف یار زدند؟
به روی جامۀ سبزی که بر تنش کردند
هزار برگ به پیراهن چنار زدند
هزارها عَلَم سرخ و زرد و آبیِ گل
به این نوید به گلزار و کوهسار زدند...
شکوه موکب میلاد حضرت مهدیست
که بر زمین و زمان این همه نگار زدند
رسید مهدی موعود کز ولادت او
به فرق عشق و وفا تاج افتخار زدند...
عصارۀ همه گلهای احمدی مهدیست
گُلِ همیشه بهار محمدی مهدیست
::
طلایهدار سحرگاه نور میآید
امير قافلۀ شوق و شور میآید...
گشوده پنجرۀ نور بر زمین و زمان
امام نور که در سال نور میآید
امام يازدهم را به شادی و تبريک
مَلَک ز هر طرفی در حضور میآید
به منزل دل ویران ما بُوَد نزدیک
طنین قافله کز راه دور میآید
ز شوق تابش این آفتاب آزادی
ز ذرّه ذرّه سرود سرور میآید
پس از سه روز سفر در عوالم ملکوت
ز ميهمانی ربِّ غفور میآید
ز غیب یافته اَلواح مهدویّت را
کَلیم عالَم رَجَعت ز طور میآید...
بُوَد کريم و همين بس کرامتش که مدام
از او عنايت و از ما قصور میآید
عصارۀ همه گلهای احمدی مهدیست
گُلِ همیشه بهار محمدی مهدیست
::
نظامبخش جهان و جهانِ جان، مهدیست
امام منتقم و صاحبالزمان، مهدیست
کسی که عدل علی را به معنی اعلی
برای نوع بشر آرَد ارمغان، مهدیست
کسی که با کلماتش به ظاهر و باطن
کتاب حُسن خدا راست ترجمان، مهدیست
کسی که رجعت والای صالحان زمین
برای یاری او میشود عیان، مهدیست
کسی که فیض نگاه ولایتش امروز
نگاهدار زمین است و آسمان، مهدیست
وجود او همه لطف است و غیبتش همه لطف
کمال لطف خدا بر جهانیان مهدیست...
کسی که زمزمۀ عاشقانهاش آرد
نزول بارش رحمت به انس و جان، مهدیست...
عصارۀ همه گلهای احمدی مهدیست
گُلِ همیشه بهار محمدی مهدیست...
#سیدرضا_مؤید
🌿🌸💐🌿🌸💐
#امام_زمان_ولادت
پلکی زدی و صبح زمستان بهار شد
خورشید در حرارت چشمت غبار شد
تقدیر خاک روشنی انتظار شد
تیغ نگات خاطره ی ذولفقار شد
چشم تو بهترین هنر آفرینش ست
نامت همیشه تاج سر آفرینش ست
عصر سیاه رنج به پایان رسیده است
بر دست باد زلف پریشان رسیده است
جان جهان و حضرت جانان رسیده است
دیگر چه غم که صاحب دوران رسیده است
دنیا رسیده است به پایان خط خون
ای رستگاری دل تنهای مؤمنون
چشمت بهشت را به تماشا گذاشته ست
آیینه ای برابر زهرا گذاشته ست
نقاش دهر نقش تو یکتا گذاشته ست
با تو چه منتی سر دنیا گذاشته ست
ای نام دلربای تو تسبیح فاطمه
ذکر قنوت و جان مفاتیح فاطمه
ای انتظار سبز تمام پیمبران
تنها امید و روزنه ی آخرالزمان
باز است با تو پنجره ای رو به آسمان
جاءَالحقِ خدا زَهقَ الباطلی بخوان
ای مرهم جریحه ی اعصار بردگی
بشکن خلیل معجزه دیوار بردگی
کوه گناه در غم عشقت مذاب شد
سقف بلند دلهره هایم خراب شد
خال سیاه روی لبت آفتاب شد
یک قطره از وضوت چکید و شراب شد
"ساقی به نور عشق برافروخت جام ما
تو آمدی و کار جهان شد به کام ما"
ماییم همیشه ریزه خور رحمت شما
سلطان تویی و ما همگی رعیت شما
احسان_عروج آدمیان_عادت شما
حیف است جان ما نشود قسمت شما
قلبم فقط به یاد تو آرام می شود
هر روز با خیال تو همگام می شود
بی اختیار قلب خرابم دچار توست
هر چند سر به کار ولی بی قرار توست
"با تو سفر نکرده ولی در کنار توست"
عاشق که می شوم به خدا کار کار توست
عاشق که می شوم نفسم خوب می زند
نبضم فقط به یاد تو مطلوب می زند
بر خاک تا که گوشه ی چشمی نشان دهی
جان جهان بی حرکت را تکان دهی
از کعبه با صلابت حیدر اذان دهی
لرزه به قاب هرزگی دشمنان دهی
ما زنده ایم صبح ظهور تو را بگو؟
غائب نمی شویم حضور تو را بگو؟
با ندبه ی فراق نفس تازه می شود
فرزند مهزیار پر آوازه می شود
قران به محض نور تو شیرازه می شود
معیار دین به مهر تو اندازه می شود
ماییم و رنج برزخ این آخرالزمان
محتاج یک نگاه تو الغوث و الامان
بی تو شب جهان به تألم گذشته است
دریای درد از سر مردم گذشته است
دور از نگات دور تفاهم گذشته است
امواج حادثه ز تلاطم گذشته است
ای عشق خسته جان همه منزلت کجاست؟
آقای مهربان من امشب دلت کجاست؟
دیگر بس است هر چه که بی تو به سر شده است
عمری که بی تو لحظه به لحظه هدر شده ست
قلبی که در خیال سفر در به در شده ست
این زندگی برای همه درد سر شده است
بی تو گذشته حال و هوای جوانی ام
"شرمنده ی جوانی از این زندگانی ام"
دیگر هوای عشق تحمل نمی شود
بذر امید هیچ کسی گل نمی شود
چشمی دوباره خیس توسل نمی شود
دستی برای آمدنت پل نمی شود
یعقوب وار نیست دلی بی قرار تو
یوسف چرا نکشته مرا انتظار تو؟
ذکر قیام فاطمه یا صاحب الزمان
کار علی ست زمزمه یا صاحب الزمان
شعر امیر علقمه یا صاحب الزمان
باشد امید ما همه یا صاحب الزمان
دریاب این زمانه ی از بد گذشته را
اندوه بی کرانه ی از حد گذشته را
مادر کنار راه تو را میزند صدا
تنها و بی پناه تو را میزند صدا
با بازوی سیاه تو را میزند صدا
خون ناله های چاه تو را میزند صدا
جان حسین و لحظه ی آخر شتاب کن
جان گلوی کوچک اصغر شتاب کن
#حسن_کردی
🌺🌿🌼🌺🌿🌼
#امام_زمان_ولادت
#بحر_طویل
کشتی برده فروشان، ز ره دور عیان است که برعرشه ی آن بانوی مُلک دو جهان است، بگو فخر زنان است، بگو مادر مولای زمان است، بود منتظر مقدم او بُشر سلیمان که به عنوان کنیزش بخرد، تا ببرد بر ولی قادر منّان، حسن عسکری آن یازدهم اختر تابان ولایت، به کف بُشر یکی نامه از آن شمس هدایت ،که ز اسرار خدا داشت حکایت، نگه دخت یشوعا چو بر آن نامه بیفتاد، قرار از کف خود داد و ببوسید و روی چشم نهاد و گـُل لبخند به لب گفت که: این نامه ی یاراست، خطش را خبر از وصل نگاراست، سپس گفت که ای بُشر مپندار کنیزم که زده فاطمه گل بوسه به پیشانی و خوانده است عزیزم، شرفم بس که عروس علی و فاطمه ام، داده خداوند به من این شرف و قدر و بها را.
من از نسل یشوعا که همان دختر شاهنشه رومم، چه بسا ماه وشانی که ز عزت همه بودند کنیزم، چه بسا سرو قدانی که به محفل همه بودند غلامم، دو پسر عم که مرا شیفته بودند و ز من خواستگاری بنمودند، کشیشان همه انجیل گشودند، یکی را به سر تخت نشاندند، گـُل و لاله فشاندند که دامادِ نگون بخت به کام اجل خویش نگون شد، ز سر تخت، شب آمد، به سر دست و قضا چشم مرا بست که در عالم رویا نگه اُفتاد مرا بر رخ زیبا پسری، نخل شرف را ثمری، صُنع خدا را اثری، دیده به ماه رخ زیباش گشودم، ز کفم رفت همه بود و نبودم، که ندا داد رسول مدنی احمد خاتم که: اَلا عیـــــــــــسی مریم، چه شود دخت یشوعای تو را بر پسرم عقد ببندم، لب جان بخش گشودند، یکی خطبه سرودند و مرا عقد نمودند بر آن شمس ولایت، که عیان دیدم از آن طلعت نورانی او روی خدا را.
چه مبارک شبی بود و چه فرخنده شبی بود، ولی حیف که بیدارشدم، سخت گرفتارشدم، شب همه شب در تب و در تاب شدم، شمع صفت آب شدم، تا که شبی فاطمه آمد ز ره لطف به خوابم، نگهی کرد به چشمان پر آبم، به ادب بوسه به دستش زدم و روی قدم هاش فتادم، ز فراق رخ جانان به شکایت دو لب خویش گشودم که: به دادم برس ای عصمت دادار ودودم، غم دوری یگانه پسرت کشت مرا، فاطمه فرمود: چگونه پسرم پیش تو آید، به تو این بخت نشاید، مگر آیین نصاری بگذاری و به اسلام روی بیاری سر تسلیم و رضا را.
من در آن عالم رویا لب جان بخش گشودم، به خدا و به رسول به علی بود درودم، چو شهادت به لب آوردم و اقرار نمودم، گـُل لبخند به گلزار رخ فاطمه دیدم، که گشود از کرم آغوش و مرا در بغل خویش گرفت و به رُخم بوسه زد وگفت: از امشب تو عروس منی ای پاکیزه سرشتم، گل باغ بهشتم، به تو تبریک که هرشب پسرم پیش تو آید، من از امشب همه شب لاله ز باغ رخ او چیدم و در خواب ورا دیدم، تا داد مرا وعده ی دیدار، که در سلک کنیزان ببرم روی به بیت الحرم یار، خوشا حال تو ای بُشـر، که مامور شدی از طرف حجت دادار، بر این کار، منم همسر آن نور دل احمد مختار، کز آن سید ابرار، بیارم به جهان منتقم خون شهدا را.
چارده شب چو گذشت از مه شعبان، مه عترت، مه قرآن، چه مبارک سحری بود، بگو نخل ولا را ثمری بود، بگو بحر کرامت گوهری داشت، بگوشمس ولایت قمری داشت، بگو نرگس زهرا پسری داشت، بگو مصلح کلِ بشری داشت، جهان دادگری داشت، خبر زآمدن حجت ثانی عشری داشت که شد دیده ی نرگس، دل شب باز ز رویا به دو صد ناز، وضو ساخت و اِستاد سحرگه به نمازشب و آیات خدایش به لب افتاد، به تاب و تب و از درد گـُل انداخت عذارش، ز کف افتاد قرارش، صلوات مـَلک از اوج فـَلک گشت نثارش، به رُخش جلوه ی بدر و به لبش سوره ی قدر و نفسش کرد معطـر همه امواج فضا را.
ناگهان دید حکیمه که شده حجره پر از شوق و شعف وشور، روان گشت حضور قمر برج ولایت، حسن عسکری آن مـــــــــــــــهر فروزان هدایت، به ادب گفت که: ای جان دو عالم به فدایت، شده در پرتو انوار نهان نرجس پاکیزه لقایت، گل لبخند حسن باز شد و گفت که: ای عمه پاکیزه سرشتم، گـُل خوشبوی بهشتم، به ادب رو به سوی حجره ی نرگس، گل زهرا ثمرم، همسر نیکو سِیَرم، سرزده قرص قمرم، یافت ولادت پسرم، آمده نور بصرم، رفت حکیمه به سوی حجره نرجس، نگه افکند به خورشید رخ حجت سرمد، گـُل نورسته ی احمد، مه اثنی عشر آل محمد، لب جان بخش گشوده، سخن از وحی سروده، به لبش نام خداوند و رسول و علی و حضرت زهرا و حسین و حسن و باز علی باز محمد پس از آن جعفر و موسی و رضا گفت، محمد و علی گفت، سپس نام ز خود بُرد، ندا داد به هرنسل و زمان اهل ولا را.
ندا داد منم مهدی موعود، منم حجت معبود، منم مصلح عالم، منم منجی عالم، منم وارث پیغمبر خاتم، منم حجت سرمد، منم عبد موید، منم حیدر و احمد، منم نجل محمد، منم آن منتقم خون خدا، طالب خون شهدا، زاده مصباح هدی، صاحب عمامه ی پیغمبر و تیغ علی و چادر زهرا، جگر پاک حسن، جامه ی خونین حسین، دست ابالفضل علمدار، منم وارث پیشانی بشکسته ی زینب، شود آن روز که از پرده ی غیبت به در آیم به سوی کعبه بیایم، برسد بر همه خلق ندایم که :من ای منتظران، مهدی موعود شمایم، پس از آن ره به سوی شهر مدینه
بگشایم، حرم فاطمه را
#امام_زمان_ولادت
#بحر_طویل
کشتی برده فروشان، ز ره دور عیان است که برعرشه ی آن بانوی مُلک دو جهان است، بگو فخر زنان است، بگو مادر مولای زمان است، بود منتظر مقدم او بُشر سلیمان که به عنوان کنیزش بخرد، تا ببرد بر ولی قادر منّان، حسن عسکری آن یازدهم اختر تابان ولایت، به کف بُشر یکی نامه از آن شمس هدایت ،که ز اسرار خدا داشت حکایت، نگه دخت یشوعا چو بر آن نامه بیفتاد، قرار از کف خود داد و ببوسید و روی چشم نهاد و گـُل لبخند به لب گفت که: این نامه ی یاراست، خطش را خبر از وصل نگاراست، سپس گفت که ای بُشر مپندار کنیزم که زده فاطمه گل بوسه به پیشانی و خوانده است عزیزم، شرفم بس که عروس علی و فاطمه ام، داده خداوند به من این شرف و قدر و بها را.
من از نسل یشوعا که همان دختر شاهنشه رومم، چه بسا ماه وشانی که ز عزت همه بودند کنیزم، چه بسا سرو قدانی که به محفل همه بودند غلامم، دو پسر عم که مرا شیفته بودند و ز من خواستگاری بنمودند، کشیشان همه انجیل گشودند، یکی را به سر تخت نشاندند، گـُل و لاله فشاندند که دامادِ نگون بخت به کام اجل خویش نگون شد، ز سر تخت، شب آمد، به سر دست و قضا چشم مرا بست که در عالم رویا نگه اُفتاد مرا بر رخ زیبا پسری، نخل شرف را ثمری، صُنع خدا را اثری، دیده به ماه رخ زیباش گشودم، ز کفم رفت همه بود و نبودم، که ندا داد رسول مدنی احمد خاتم که: اَلا عیـــــــــــسی مریم، چه شود دخت یشوعای تو را بر پسرم عقد ببندم، لب جان بخش گشودند، یکی خطبه سرودند و مرا عقد نمودند بر آن شمس ولایت، که عیان دیدم از آن طلعت نورانی او روی خدا را.
چه مبارک شبی بود و چه فرخنده شبی بود، ولی حیف که بیدارشدم، سخت گرفتارشدم، شب همه شب در تب و در تاب شدم، شمع صفت آب شدم، تا که شبی فاطمه آمد ز ره لطف به خوابم، نگهی کرد به چشمان پر آبم، به ادب بوسه به دستش زدم و روی قدم هاش فتادم، ز فراق رخ جانان به شکایت دو لب خویش گشودم که: به دادم برس ای عصمت دادار ودودم، غم دوری یگانه پسرت کشت مرا، فاطمه فرمود: چگونه پسرم پیش تو آید، به تو این بخت نشاید، مگر آیین نصاری بگذاری و به اسلام روی بیاری سر تسلیم و رضا را.
من در آن عالم رویا لب جان بخش گشودم، به خدا و به رسول به علی بود درودم، چو شهادت به لب آوردم و اقرار نمودم، گـُل لبخند به گلزار رخ فاطمه دیدم، که گشود از کرم آغوش و مرا در بغل خویش گرفت و به رُخم بوسه زد وگفت: از امشب تو عروس منی ای پاکیزه سرشتم، گل باغ بهشتم، به تو تبریک که هرشب پسرم پیش تو آید، من از امشب همه شب لاله ز باغ رخ او چیدم و در خواب ورا دیدم، تا داد مرا وعده ی دیدار، که در سلک کنیزان ببرم روی به بیت الحرم یار، خوشا حال تو ای بُشـر، که مامور شدی از طرف حجت دادار، بر این کار، منم همسر آن نور دل احمد مختار، کز آن سید ابرار، بیارم به جهان منتقم خون شهدا را.
چارده شب چو گذشت از مه شعبان، مه عترت، مه قرآن، چه مبارک سحری بود، بگو نخل ولا را ثمری بود، بگو بحر کرامت گوهری داشت، بگوشمس ولایت قمری داشت، بگو نرگس زهرا پسری داشت، بگو مصلح کلِ بشری داشت، جهان دادگری داشت، خبر زآمدن حجت ثانی عشری داشت که شد دیده ی نرگس، دل شب باز ز رویا به دو صد ناز، وضو ساخت و اِستاد سحرگه به نمازشب و آیات خدایش به لب افتاد، به تاب و تب و از درد گـُل انداخت عذارش، ز کف افتاد قرارش، صلوات مـَلک از اوج فـَلک گشت نثارش، به رُخش جلوه ی بدر و به لبش سوره ی قدر و نفسش کرد معطـر همه امواج فضا را.
ناگهان دید حکیمه که شده حجره پر از شوق و شعف وشور، روان گشت حضور قمر برج ولایت، حسن عسکری آن مـــــــــــــــهر فروزان هدایت، به ادب گفت که: ای جان دو عالم به فدایت، شده در پرتو انوار نهان نرجس پاکیزه لقایت، گل لبخند حسن باز شد و گفت که: ای عمه پاکیزه سرشتم، گـُل خوشبوی بهشتم، به ادب رو به سوی حجره ی نرگس، گل زهرا ثمرم، همسر نیکو سِیَرم، سرزده قرص قمرم، یافت ولادت پسرم، آمده نور بصرم، رفت حکیمه به سوی حجره نرجس، نگه افکند به خورشید رخ حجت سرمد، گـُل نورسته ی احمد، مه اثنی عشر آل محمد، لب جان بخش گشوده، سخن از وحی سروده، به لبش نام خداوند و رسول و علی و حضرت زهرا و حسین و حسن و باز علی باز محمد پس از آن جعفر و موسی و رضا گفت، محمد و علی گفت، سپس نام ز خود بُرد، ندا داد به هرنسل و زمان اهل ولا را.
ندا داد منم مهدی موعود، منم حجت معبود، منم مصلح عالم، منم منجی عالم، منم وارث پیغمبر خاتم، منم حجت سرمد، منم عبد موید، منم حیدر و احمد، منم نجل محمد، منم آن منتقم خون خدا، طالب خون شهدا، زاده مصباح هدی، صاحب عمامه ی پیغمبر و تیغ علی و چادر زهرا، جگر پاک حسن، جامه ی خونین حسین، دست ابالفضل علمدار، منم وارث پیشانی بشکسته ی زینب، شود آن روز که از پرده ی غیبت به در آیم به سوی کعبه بیایم، برسد بر همه خلق ندایم که :من ای منتظران، مهدی موعود شمایم، پس از آن ره به سوی شهر مدینه
بگشایم، حرم فاطمه را