eitaa logo
گلچین شعر
16.3هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
435 ویدیو
15 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad سه تا کانال شعرهای ما @golchine_sher @robaiiyat_takbait @noroz_ramezani
مشاهده در ایتا
دانلود
ببین! تشییع گل در اصفهان پایان ندارد عبور رودی از تابوت؟! این امکان ندارد ببخشی سیصد و هفتاد گل را در خزانی سخاوت تا به این اندازه را باران ندارد گرفته زیر هر تابوت را یک شهر، مجنون که لیلی تا به این حد عاشق حیران ندارد از آن روزی که معنا شد بهاران در خیابان گمانم اصفهان فصلی به جز آبان ندارد سرازیرست اشک از جان کاشی‌های مسجد که جز بارانِ اشک این مأذنه، جانان ندارد به جای گوی با سر عشق‌بازی‌های چوگان... که شوری مثل این در خاطرش میدان ندارد به هم هِی شانه‌ها تابوت می‌بخشند امروز ترازوی سخاوت ظاهراً میزان ندارد @golchine_sher
در میان جمعیت هستی، دعامان می‌کنی سختی این راه را بر جمع آسان می‌کنی اربعین‌ها حال و روز دیگری دارد زمین فرق دارد این زمان ما را که مهمان می‌کنی عطر نرگس با نسیمی می‌وزد بین مسیر هر نفس را تا که تقدیم بیابان می‌کنی می‌شود چشم و چراغ ما شوی در بین راه موکب ما را به نور خود چراغان می‌کنی؟ خوش به حال پای زخمی تمام زائران زخم هایی را که تو با عشق درمان می‌کنی انتظار دیدنت را می‌کشد این جمعیت روی خود را از چه از این جمع پنهان می‌کنی؟ @A_Hashemii @golchine_sher
عکس هوایی یا زمینی عازمت بودم ولی این بار از آن عکسی که چسبانده است روی سینه اش دیوار و باد آرامش هر پرده‌ای را می‌زند بر هم به آرامی نسیمی توی پرچم می‌وزد هر بار خیابان مشبک پشت طرح پرده‌ی توری و در هر حفره‌ی فولادی‌اش پنهان ضریحی تار پریشانند ماهی‌ها و گرد تنگ می‌چرخند و آرامند و چرخان جمع زیر گنبد دوار کنار پنجره مانده‌است زاغی خیره بر گنبد کبوتر باز هم غرق نگاه بام پرچم‌دار نه تنها ساعتم عمریست تنظیم است با مشهد درون عکس هم افتاده ساعت روی هشت از کار همیشه توی صحنت خوانده ام اذن دخولی را که خواندم پای عکس گنبد از کنج اتاق این بار @golchine_sher
23.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷تقدیم به روح پر فتوح شهدای هشت سال دفاع مقدس🌷 قایق نشست روی زمین، پهن کرد دریا را کشید پارچه را، متر کرد پهنا را درست از وسط آب، قایقی رد شد شبیه قیچی مادر، شکافت دریا را صدای تَق‌تَ‌تَ‌تَق... تیر بود می‌بارید صدای تِق‌تِ‌تِ‌تِق... دوخت چتر خرما را کنار قایق بابا که خورد خمپاره بلند کرد و تکان داد خُرده نخ‌ها را فرو که رفت در انگشت مادرم سوزن کسی دقیق نشانه گرفت بابا را وَ آب از کف قایق سریع بالا رفت و تند مادر هی کوک زد همان‌جا را بریده شد نخ و از توی قاب بابا دید میان دامن خود چرخ می‌زند سارا 📝بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس اصفهان @A_Hashemii @golchine_sher
روضه‌خوان! این روضه را با سوزِ دل «از سر بخوان!» با خودم گفتم محرّم می‌رسد، از «سر» بخوان! زیر خیمه کودکان مشغول کار هیئت‌اند از زبان مادر بی اصغر، از حنجر بخوان امشب از بالای منبر روضه‌ی زینب بخوان از نگاه خواهر از تل، مقتل و خنجر بخوان می‌زنم نعلی به پای اسب‌های تعزیه از سُم اسبان و از جمعیت لشکر بخوان دخترک‌ها روی فرش خیمه با هم می‌دَوند روضه‌ی خلخال و گوش پاره‌ی دختر بخوان *** می‌زنم با میخ، بر دیوار خانه، پرچمی روضه را این بار از مسمارِ داغِ دَر بخوان @A_Hashemii @golchine_sher
هر چند راهِ شام، کمی پیچ و تاب داشت دشمن برای زود رسیدن شتاب داشت دختر اگرچه تند دوید از میان خار در نقطه نقطه‌ی کفِ پایش حباب داشت از هر کجای دشت، نگاهش به نیزه بود تاریک بود! نیزه ولی آفتاب داشت با ماه روی نیزه سخن‌های تازه گفت هرچند کامِ تشنه و پر التهاب داشت وقتی رسید کُنج خرابه، رمق نداشت صدها حدیث با سرِ امُّ‌الکتاب داشت هرگز سرش بلند نشد از سرِ حسین آخر به سر رسید... که یک انتخاب داشت @A_Hashemii @golchine_sher
هِی اسب پیِ اسب پیِ اسب دواندی! هِی مرکب و سرباز، به «ذو حَسم» رساندی! بعد از سخن آینه با لشکرِ مهتاب او را به بیابانِ بلا زود کِشاندی! خورشید که یاری طلبید، آمدی از دور! هِی ابر پیِ ابر، که از پنجره راندی! لشکر پیِ لشکر پیِ لشکر که رسیدند برگشتی و با لشکرِ تاریک نماندی! با عشق پذیرای جراحت شدی و تیغ! زخمی که به پروانه‌ی در پیله چشاندی! آزاد شدی از قفسِ خاکیِ جسمت سر را که روی دامنِ خورشید نشاندی! تصویر: هوش مصنوعی @A_Hashemii @golchine_sher
از خیمه‌ها دارد جوانی ماه می‌آید پشت سرش، یک بند، هُرمِ آه می‌آید گفت از عسل شیرین‌تر است این جان‌فشانی‌ها آخر عمویش با دلِ او راه می‌آید جای زره، پیراهنی از نور پوشیده گویی حَسن از سمت بیت‌الله می‌آید مهتاب می‌آید به میدان نبرد و شب با ابرهای سرد و روسیاه می‌آید... صد پاره کرده خصم، ماهِ غرق در خون را امّا مگر از تیرگی کوتاه می‌آید؟! سرخ است، رنگ لاله‌ها، روی سپیدِ او از مقتلش فریاد «یا عمّاه!» می‌آید... در فکر این هستم، چگونه؛ با چه حالِ دل خورشید بعد از این، به سوی ماه می‌آید... @A_Hashemii @golchine_sher
بر زینِ من نشسته بلندای اختری آماده شد سوارِ دلآرامِ لشکری بیرون خیمه وقت خداحافظی رسید گفتند رو به او که «شبیه پیمبری!» بر زینِ من نشست، ولی در زمین نبود در باد می‌وزید، سبک‌بال، چون «پَر»ی! مانند نور از وسط دشت می‌گذشت بر تیرگی وزید، چه پیکارِ محشری! رعدی سیاه آمد و مهتاب را شکافت... افتاد روی شانه‌ی من ماه‌پیکری! می‌خواستم که سمت حسینِ علی روم ... افتاد روی خاک چه دردانه گوهری! حالا حسین مانده و یک دشتِ پر علی هر جا نگاه می‌کند او، هست اکبری! *** تقدیر! کاش اسب نمی‌آفریدی‌ام! در دستگاهِ اهلِ خدا، جاش، نوکری! @golchine_sher
برای گفتنِ از او، زبان نیازی نیست برای حُسنِ عیانش، بیان نیازی نیست همین‌که ماه رسید و سوار اسبش شد به اختر و قمرِ آسمان، نیازی نیست و گفت رو به سیاهی: «برو خودت را باش! که در رکاب حسینم! امان نیازی نیست» دریغ شد نَمِ آب از لبِ علی اصغر برای خشکی برگی، خزان نیازی نیست به روی شانه‌ی مهتاب می‌رود مَشکی به سرعتی که برایش، زمان نیازی نیست به قدرِ مَشک، فقط آب می‌بَرد، دریا! برای غنچه به رود روان نیازی نیست و دست‌های پر از خون، یکی یکی افتاد همین که بال بِروید، به آن نیازی نیست و آب می‌چکد از مَشک... چه کسی گفته: «برای بردن مشکی، دهان نیازی نیست؟» و اشک می‌چکد از مَشکِ ساقی و گاهی برای مرگ به تیر و کمان نیازی نیست شهاب می‌رود این بار از زمین به فَلک که در مسیر رشادت، به جان نیازی نیست عمودِ خیمه‌ی او را کشید خون خدا که بعد رفتنِ ساقی، به آن نیازی نیست تصویر: هوش مصنوعی @A_Hashemii @golchine_sher
جزیره دارد جنونِ این جزیره باز با ماه کامل اوج می‌گیرد حال و هوای خانه طوفانیست یعنی پدر را موج می‌گیرد هم توی چشمش اشک می‌لرزد هم توی مشتش، آب در لیوان مادر همیشه می‌رسد از راه با گام‌هایی در هم و لرزان انگشت، توی حلقه‌ی ضامن لیوان و مشت محکم بابا پخشست ترکش های نارنجک مانند لیوان در هوا حالا با سوت قبل از انفجار بمب در گوش‌هامان می‌زند فریاد افتادن موشک میان رود رقصیدن سفره، صدای داد   خِش‌خِش، صدای موج بی‌سیم است خَش خَش، تماس دست با چاقو مثل گل سرخی که روی نِی..‌ مادر گلاویزست با چاقو ذرّات خردل در هوا پخش است از میز می‌ریزد سُس خردل از بین لب‌ها کَف، کفِ قایق بی‌هوش روی دامن مخمل تا باز می‌گردد به خود از جنگ از خانه بیرون می‌زند، بابا هر روز پیدا می‌کنیم او را جایی میان خانه و دریا @A_Hashemii @golchine_sher
هر چند راهِ شام، کمی پیچ و تاب داشت دشمن برای زود رسیدن شتاب داشت دختر اگرچه تند دوید از میان خار در نقطه نقطه‌ی کفِ پایش حباب داشت از هر کجای دشت، نگاهش به نیزه بود تاریک بود! نیزه ولی آفتاب داشت با ماه روی نیزه سخن‌های تازه گفت هرچند کامِ تشنه و پر التهاب داشت وقتی رسید کُنج خرابه، رمق نداشت صدها حدیث با سرِ امُّ‌الکتاب داشت هرگز سرش بلند نشد از سرِ حسین آخر به سر رسید... که یک انتخاب داشت @A_Hashemii @golchine_sher