بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
دستخطی حسنی داشت که ثابت میکرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!
جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است
ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است
نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...
#ایوب_پرند_آور
#عضوکانال
@golchine_sher
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
«از همان کوچه که سر میشکند دیوارش»
باز در حالت مستی گذری بود مرا
رقص زلف سر نی دیدم و با خود گفتم:
بین هفتاد و دو سر، کاش سری بود مرا
هیچ پروا دلم از دغدغهٔ راه نداشت
چون تو ای عشق! اگر همسفری بود مرا
پیش از آن که برسد مرگ، بمیری، هنر است
کاش، ای کاش! که روزی هنری بود مرا
#ایوب_پرند_آور
#عضوکانال
@golchine_sher