بستـه بـا جــان پیـمبــر بــود جـــان فـاطمـه
روشـن از مِهــر علـی بــود آسمــان فاطمه
تـازه میشد از دَمش روح و روان عرشیان
فـرشیـــان را رزق لطــفِ بیکـــران فـاطمـه
تا دهد برکت خـدا بر نسل پاک مصطفی
هدیه داده چشمهی گوهر فشان فاطمه
عقل مـا از درک و فهم لیله القدر
عاجز است
نـاتــوان است از مقــامــات نهـــان فـاطمـه
آه زان میخِ در و دیــوار و خیـل دشمنـان
سـوزش شـلاق و جســـم نـاتــوان فـاطمـه
آتش بغضِ غـدیـر و کینـهی بـدر و احــد
شعلــه ور گــردیـد و زد بـر آشیــان فاطمه
بشکند دستیکه زد سیلی بهزهرای بتول
شَل شـود پـایی کــه زد بـر آستان فـاطمه
داشت از تیـغ علـی دشمـن خیال راحتی
خواست تا خامـوش گـرداند زبان فاطمه
حزن جانکاهی به عمق دیدگان حیدر است
کیـن چنیـن افتـاده از پـا قهـرمان فـاطمه
مـاه از آه علـی فهمیـد و چـاه از نـالهاش
آمـــده در گلـشـن طــــاهــا خـــزان فـاطـمـه
خاک نمناک است از اشک ملائک گوشدار
روز و شب جبریل گشته نوحهخوان فاطمه
خـواهـد آمــد طـالـب مقتـول دشت کـربلا
بــاز گیـــــرد انتـقــــــام از قــــاتـــلان فـاطـمـه
در عـــزای او روان گـــــردیـد اشــک بهنیـا
شــد ضــریـح قبــر بینـام و نشـان فاطـمه
#جعفر_محمدی_هیدجی_(بهنیا)
#عضوکانال
@golchine_sher