ببار از دیده، دامن دامنای اشک
که غم زد آتشم در خرمنای اشک
که بر این آتشم آبی فشانم
چو خشکیدی تو در چشم منای اشک
دریغاای دریغاای دریغا
خدایی سایهای رفت از سَرِ ما
به چه عشق تو را سودا کند دل
که همتای تو را پیدا کند دل
گلی با رنگ و بوی تو نبیند
اگر صد چشم خود را وا کند دل
دریغاای دریغاای دریغا
خدایی سایهای رفت از سر ما
مگو روح خدا رفت از بَرِ ما
که جان دامن کشید از پیکر ما
خروش از خیل مشتاقان برآمد
که حرف عشق رفت از دفتر ما
دریغاای دریغاای دریغا
خدایی سایهای رفت از سر ما
#حمید_سبزه_واری
@golchine_sher