عشق آموز ،
اگر گنج سعادت خواهی
دلِ خالی ز محبت،
صدفِ بی گهر است ...
#رهی_معیری
@golchine_sher
گرچه خاموشم ولی آهم به گردون می رود
دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام...
#رهی_معیری
@golchine_sher
روزی فِکند یار نگاهی
به سوی غیر...
باز است چشم حسرت من
سوی او هنوز...!
#رهی_معیری
@golchine_sher
ندانم کان مَهِ نامهربان یادم کند یا نه؟!
فریبانگیزِ من با وعدهای شادم کند یا نه؟!
خرابم، آنچنان کز باده هم تسکین نمییابم
لبِ گرمی شود پیدا که آبادم کند یا نه؟!
صبا از من پیامی دِه به آن صیّادِ سنگیندل
که تا گل در چمن باقیست، آزادم کند یا نه؟!
من از یادِ عزیزان یک نفس غافل نیاَم امّا
نمیدانم که بعد از این کسی یادم کند یا نه؟!
رهی! از نالهام خون میچکد امّا نمیدانم
که آن بیدادگر گوشی به فریادم کند یا نه؟!
#رهی_معیری
@golchine_sher
چون شمع نیمهجان به هوای تو سوختیم
با گریه ساختیم و به پای تو سوختیم
اشکی که ریختیم به یاد تو ریختیم
عمری که سوختیم برای تو سوختیم
پروانه سوخت یک شب و آسود جان او
ما عمرها ز داغ جفای تو سوختیم
دیشب که یار انجمنافروز غیر بود
ای شمع تا سپیده به جای تو سوختیم
کوتاه کن حکایت شبهای غم رهی
کز برق آه و سوز نوای تو سوختیم
#رهی_معیری
@golchine_sher
اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام
خارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیدهام
چون خاک در هوای تو از پا فتادهام
چون اشک در قفای تو با سر دویدهام
من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیدهام
از جام عافیت می نابی نخوردهام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیدهام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریدهام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریدهام
گر میگریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردمندیدهام
#رهی_معیری
@golchine_sher
یا درد و غَمی که داده ای
بازش گیر
یا جان و دلی که بُرده ای
بازم دِه...
#رهی_معیری
@golchine_sher
رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم
کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم
چون آهوی رمیده ز وحشت سرای شهر
رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم
ما را به آفتاب فلک هم نیاز نیست
این شوخ دیده را به مسیحا گذاشتیم
بالای هفت پردهٔ نیلی است جای ما
پا چون حباب بر سر دریا گذاشتیم
ما را بس است جلوهگه شاهدان قدس
دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم
کوتاه شد ز دامن ما دست حادثات
تا دست خود به گردن مینا گذاشتیم
شاهد که سرکشی نکند دلفریب نیست
فهم سخن به مردم دانا گذاشتیم
در جستجوی یار دل آزار کس نبود
این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم
ایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوست
بنیان زندگی به مدارا گذاشتیم
صد غنچهٔ دل از نفس ما شکفته شد
هر جا که چون نسیم سحر پا گذاشتیم
ما شکوه از کشاکش دوران نمیکنیم
موجیم و کار خویش به دریا گذاشتیم
از ما به روزگار حدیث وفا بس است
نگذاشتیم گر اثری یا گذاشتیم
بودیم شمع محفل روشندلان رهی
رفتیم و داغ خویش به دلها گذاشتیم
#رهی_معیری
@golchine_sher
مباش جان پدر غافل از مقام پدر
که واجب است به فرزند احترام پدر
اگر زمانه به نام تو افتخار کند
تو در زمانه مکن فخر جز به نام پدر
#رهی_معیری
@golchine_sher
هدایت شده از رباعی_تک بیت
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریدهام .. ؛
#رهی_معیری
@robaiiyat_takbait
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
نه جانِ بی نصیبم را پیامی از دلارامی
نه جان بی فروغم را نشانی از سحرگاهی
کی ام من ،آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی
رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
#رهی_معیری
@golchine_sher
منع خویش از گریه و زاری نمیآید ز من
طفل اشکم خویشتنداری نمیآید ز من
با گل و خار جهان یکرنگم از روشندلی
صبح سیمینم سیهکاری نمیآید ز من
آتشی بویی ز دلجویی نمیآید ز تو
چشمهام کاری به جز زاری نمیآید ز من
ای دل رنجور از من چشم همدردی مدار
خستهٔ دردم، پرستاری نمیآید ز من
امشب از من نکتهٔ موزون چه میجویی رهی؟
شمع خاموشم گهرباری نمیآید ز من
#رهی_معیری
@golchine_sher