دستی بلند کردم و گفتم: "سفر به خیر!"
خوش میروی، گذار تو از این گذر به خیر
من چون گَوَن، اسیر غم خویشتن شدم
یاد تو -ای نسیم خوشِ رهگذر!- به خیر
یاد تو -ای که خیسی چشمان من نشد
آخر به عزم راسخ تو، کارگر- به خیر
یادت نمیرود ز خیالم، مگر به مرگ
ذکرت نمیرود به زبانم، مگر به خیر
بیخوابی، ارمغان دلِ رفتهی من است
هرگز نمیشود شب عاشق سحر، به خیر
تسلیم ناگزیریِ تقدیر خود شدم
دستی بلند کردم و گفتم: "سفر به خیر..."
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
تحمل کردنِ قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلی دادن این فاجعه، «میخانه» میخواهد!
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
تحمل کردنِ قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلی دادن این فاجعه، «میخانه» میخواهد!
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
او که میپنداشت من لبریز از خوشحالیام
پی نبُرد از خندهی تلخم به دستِ خالیام
نارفیقانم چه آسان انگِ بیدردی زدند
تا که پنهان شد به لبخندی، پریشانحالیام
سالها کنج قفس آواز خوش سر دادهام
تا نداند هیچکس زندانی «بیبالی» ام
شادم از عمری که زخمم منتِ مرهم نبُرد
گفت هرکس: « حال و روزت چیست؟»،
گفتم: « عالیام! »
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
راه میآمد و خوش بود اوایل با من
دارد امروز اگر این همه مشکل با من
صبر کن ای دل دیوانه! ببین تا چه کند
عاقبت رفتن معشوقهی عاقل با من
نام «دل» بردم و از سینهام آتش برخاست
تا بدانی که چه کردهست همین دل با من
عمری از عشق چنان بود نصیبم که شدهست
معنی «حسرت» و «اندوه»، معادل با «من»
با چنین بخت سیاهی، چه امیدی به وصال؟!
نیست از مزرعهی سوخته، حاصل با من
«مرگ، بهتر که از او دور بمانم» این را
گفت یک ماهی افتاده به ساحل، با من
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
راه میآمد و خوش بود اوایل با من
دارد امروز اگر این همه مشکل با من
صبر کن ای دل دیوانه! ببین تا چه کند
عاقبت رفتن معشوقهی عاقل با من
نام «دل» بردم و از سینهام آتش برخاست
تا بدانی که چه کردهست همین دل با من
عمری از عشق چنان بود نصیبم که شدهست
معنی «حسرت» و «اندوه»، معادل با «من»
با چنین بخت سیاهی، چه امیدی به وصال؟!
نیست از مزرعهی سوخته، حاصل با من
«مرگ، بهتر که از او دور بمانم» این را
گفت یک ماهی افتاده به ساحل، با من
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
به سوی توست اگر این نگاه، دستِ خودم نیست
صبوری از دلِ تنگم مخواه! دستِ خودم نیست
مخوان به گوشِ منِ دلسپرده پند! که این عشق
اگر درست، اگر اشتباه، دستِ خودم نیست
همین که پلک گشودی به ناز، پر زد و دیدم
دلی که دستِ خودم بود، آه، دستِ خودم نیست
مرا ببخش که میخواهمت اگرچه بعیدی
که من پلنگم و مهرم به ماه، دستِ خودم نیست
برای از تو نوشتن، رديف شد کلماتم
که اختیارِ غزل، هیچگاه دستِ خودم نیست
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
در چشم تو دیدم غم پنهان شدهات را
پنهان نکن احساس نمایان شدهات را
یا دست بر این قلب پریشان شده بگذار
یا جمع کن آن موی پریشان شدهات را
جز شانه پرمهر تو کو شاخه امنی؟
گنجشک ِ- کم و بیش - هراسان شدهات را
گاهی به نگاهی شده یک پنجره وا کن
این عاشق پابند خیابان شدهات را
از هرچه به جز چشم تو کافر شده این مرد
آغوش گشا تازه مسلمان شدهات را..
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
نصیبم از تو بهجز قلب پاره پاره چه بود؟
بهجز دوای کم و درد بیشماره چه بود؟
به فکر فتح، به میدان عشق رو کردیم
تو آمدی، سپر انداختیم... چاره چه بود؟
تو آمدی که ببینند عاشقان جهان
دل تو را و بفهمند «سنگِ خاره» چه بود؟
به برق چشم خود آنگونه سوختی ما را
که پاک بردهای از یادمان شراره چه بود؟
کمان کشیدی و شک کردی و رها کردی
به قصد کارِ چنین خیر، استخاره چه بود؟
تو_قلبِ سوخته! _یکبار خام عشق شدی
به حیرتم ز تو... این جرات دوباره چه بود؟
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
تحمل کردنِ قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلی دادن این فاجعه، «میخانه» میخواهد!
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
به سوی توست اگر این نگاه، دستِ خودم نیست
صبوری از دلِ تنگم مخواه! دستِ خودم نیست
مخوان به گوشِ منِ دلسپرده پند! که این عشق
اگر درست، اگر اشتباه، دستِ خودم نیست
همین که پلک گشودی به ناز، پر زد و دیدم
دلی که دستِ خودم بود، آه، دستِ خودم نیست
مرا ببخش که میخواهمت اگرچه بعیدی
که من پلنگم و مهرم به ماه، دستِ خودم نیست
برای از تو نوشتن، رديف شد کلماتم
که اختیارِ غزل، هیچگاه دستِ خودم نیست
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
رفت آبرویش مثل آب از جو، چه خواهد کرد؟
شیری که شد بازیچهی آهو، چه خواهد کرد؟
از دستهای دوست جز این انتظاری نیست
جز زخمِ پیدرپی مگر چاقو چه خواهد کرد؟
سنگم مزن زاهد! که دست از شیشه بردارم
بیمار معلوم است با دارو چه خواهد کرد!
من ماندهام یک عمر این دل، زندگانی را
دور از طنابِ دارِ آن گیسو چه خواهد کرد؟
از ردِ پای رفتنش پیداست دیگر، عشق
خون مرا امروز فرش کوچه خواهد کرد
حاشا حسادت ورزم احوال رقیبم را
با من چه کرد او تا مگر با «او» چه خواهد کرد؟
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
دستی بلند کرد و گفتم: «سفر به خیر!»
خوش میروی، گذار تو از این گذر به خیر
من چون گوَن، اسیرِ غمِ خویشتن شدم
یادِ تو، ای نسیمِ خوشَرهگذر! به خیر
یادِ تو، ای که خیسی چشمان من نشد
آخر به عزمِ راسخِ تو کارگر، به خیر
یادت نمیرود زِ خیالم؛ مگر به مرگ
ذکرت نمیرود به زبانم؛ مگر به خیر
بیخوابی ارمغانِ دلِ رفتهی من است
هرگز نمیشود شبِ عاشق، سحر، به خیر
تسلیم ناگزیریِ تقدیر خود شدم
دستی بلند کردم و گفتم: «سفر به خیر!»
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
راه میآمد و خوش بود اوایل با من
دارد امروز اگر این همه مشکل با من
صبر کن ای دل دیوانه! ببین تا چه کند
عاقبت رفتن معشوقهی عاقل با من
نام «دل» بردم و از سینهام آتش برخاست
تا بدانی که چه کردهست همین دل با من
عمری از عشق چنان بود نصیبم که شدهست
معنی «حسرت» و «اندوه»، معادل با «من»
با چنین بخت سیاهی، چه امیدی به وصال؟!
نیست از مزرعهی سوخته، حاصل با من
«مرگ، بهتر که از او دور بمانم» این را
گفت یک ماهی افتاده به ساحل، با من
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
برعکسِ روزگارِ من، احوالِ من خوشاست
وقتی دلم به بختِ «تو را داشتن» خوشاست
شادم به شادی تو، چه کارم به روزگار؟
هر چند روزگار به آزار من خوشاست
در من _دریغ_ هیچ به جز درد و داغ نیست
با تو همین که غافلم از خویشتن، خوشاست
تنها نه من به سِحرِ سلام تو سرخوشم
حالِ هر آنکه با تو شود همسخن، خوشاست
این چار حرفِ ساده، همین نامِ کوچکم
وقتی شنیده میشود از آن دهن، خوشاست
باری، نشستهام به مرورِ خیالِ تو
آری! دلِ غریب، به یادِ وطن خوشاست!
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
دستی بلند کرد و گفتم: «سفر به خیر!»
خوش میروی، گذار تو از این گذر به خیر
من چون گوَن، اسیرِ غم ِخویشتن شدم
یادِ تو، ای نسیمِ خوش رهگذر! به خیر
یادِ تو، ای که خیسی چشمان من نشد
آخر به عزمِ راسخِ تو کارگر، به خیر
یادت نمیرود زِ خیالم؛ مگر به مرگ
ذکرت نمیرود به زبانم؛ مگر به خیر
بیخوابی ارمغانِ دلِ رفتهی من است
هرگز نمیشود شبِ عاشق، سحر، به خیر
تسلیم ناگزیریِ تقدیر خود شدم
دستی بلند کردم و گفتم: «سفر به خیر!»
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
به سوی توست اگر این نگاه، دستِ خودم نیست
صبوری از دلِ تنگم مخواه! دستِ خودم نیست
مخوان به گوشِ منِ دلسپرده پند! که این عشق
اگر درست، اگر اشتباه، دستِ خودم نیست
همین که پلک گشودی به ناز، پر زد و دیدم
دلی که دستِ خودم بود، آه، دستِ خودم نیست
مرا ببخش که میخواهمت اگرچه بعیدی
که من پلنگم و مهرم به ماه، دستِ خودم نیست
برای از تو نوشتن، رديف شد کلماتم
که اختیارِ غزل، هیچگاه دستِ خودم نیست
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
برعکسِ روزگارِ من، احوالِ من خوشاست
وقتی دلم به بختِ «تو را داشتن» خوشاست
شادم به شادی تو، چه کارم به روزگار؟
هر چند روزگار به آزار من خوشاست
در من _دریغ_ هیچ به جز درد و داغ نیست
با تو همین که غافلم از خویشتن، خوشاست
تنها نه من به سِحرِ سلام تو سرخوشم
حالِ هر آنکه با تو شود همسخن، خوشاست
این چار حرفِ ساده، همین نامِ کوچکم
وقتی شنیده میشود از آن دهن، خوشاست
باری، نشستهام به مرورِ خیالِ تو
آری! دلِ غریب، به یادِ وطن خوشاست!
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
در چشم تو دیدم غم پنهان شدهات را
پنهان نکن احساس نمایان شدهات را
یا دست بر این قلب پریشان شده بگذار
یا جمع کن آن موی پریشان شدهات را
جز شانه پرمهر تو کو شاخه امنی؟
گنجشک ِ- کم و بیش - هراسان شدهات را
گاهی به نگاهی شده یک پنجره وا کن
این عاشق پابند خیابان شدهات را
از هرچه به جز چشم تو کافر شده این مرد
آغوش گشا تازه مسلمان شدهات را..
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
تو ،آنکه از دل تنگم قرار و تاب گرفته
من ،اینکه پيش تو بر بغضِ خود نقاب گرفته
چگونه میشود از چنگ غصهات بگریزم؟
کبوترم که مرا پنجهی عقاب گرفته
نبوده حاصلم از راهِ رفته جز نرسیدن
چنانکه شبپرهای راه آفتاب گرفته
شمردهام همه داغهای مانده به دل را
شمردهام... که دلم از تو بیحساب گرفته
خوشم به عشق تو اما مدام دلهره دارم
چو کودکی که به دستان خود حباب گرفته
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
در چشم تو دیدم غم پنهان شدهات را
پنهان نکن احساس نمایان شدهات را
یا دست بر این قلب پریشان شده بگذار
یا جمع کن آن مویِ پریشان شدهات را
جز شانه پُر مِهر تو کو شاخه امنی ؟
گنجشکِ کمو بیش' هراسان شدهات را
گاهی به نگاهی شده یک پنجره وا کن
این عاشق پابند خیابان شدهات را
از هرچه به جز چشم تو کافر شده این مرد
آغوش گشا تازه مسلمان شدهات را ...
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
او که میپنداشت من لبریز از خوشحالیام
پی نبُرد از خندهی تلخم به دستِ خالیام
نارفیقانم چه آسان انگِ بیدردی زدند
تا که پنهان شد به لبخندی، پریشانحالیام
سالها کنج قفس آواز خوش سر دادهام
تا نداند هیچکس زندانی «بیبالی» ام
شادم از عمری که زخمم منتِ مرهم نبُرد
گفت هرکس: « حال و روزت چیست؟»،
گفتم: « عالیام! »
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
رفت آبرویش مثل آب از جو، چه خواهد کرد؟
شیری که شد بازیچهی آهو، چه خواهد کرد؟
از دستهای دوست جز این انتظاری نیست
جز زخمِ پیدرپی مگر چاقو چه خواهد کرد؟
سنگم مزن زاهد! که دست از شیشه بردارم
بیمار معلوم است با دارو چه خواهد کرد!
من ماندهام یک عمر این دل، زندگانی را
دور از طنابِ دارِ آن گیسو چه خواهد کرد؟
از ردِ پای رفتنش پیداست دیگر، عشق
خون مرا امروز فرش کوچه خواهد کرد
حاشا حسادت ورزم احوال رقیبم را
با من چه کرد او تا مگر با «او» چه خواهد کرد؟
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
راه میآمد و خوش بود اوایل با من
دارد امروز اگر این همه مشکل با من
صبر کن ای دل دیوانه! ببین تا چه کند
عاقبت رفتن معشوقهی عاقل با من
نام «دل» بردم و از سینهام آتش برخاست
تا بدانی که چه کردهست همین دل با من
عمری از عشق چنان بود نصیبم که شدهست
معنی «حسرت» و «اندوه»، معادل با «من»
با چنین بخت سیاهی، چه امیدی به وصال؟!
نیست از مزرعهی سوخته، حاصل با من
«مرگ، بهتر که از او دور بمانم» این را
گفت یک ماهی افتاده به ساحل، با من
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher
راه میآمد و خوش بود اوایل با من
دارد امروز اگر این همه مشکل با من
صبر کن ای دل دیوانه! ببین تا چه کند
عاقبت رفتن معشوقهی عاقل با من
نام «دل» بردم و از سینهام آتش برخاست
تا بدانی که چه کردهست همین دل با من
عمری از عشق چنان بوده نصیبم که شدهست
معنی «حسرت» و «اندوه»، معادل با «من»
با چنین بختِ سیاهی، چه امیدی به وصال؟!
نیست از مزرعهی سوخته، حاصل با من
«مرگ، بهتر که از او دور بمانم» این را
گفت یک ماهی افتاده به ساحل، با من
#سجاد_رشیدیپور
@golchine_sher