چیزی از عشق بلاخیز نمیدانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمیدانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمیدانستم
گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم
بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد
گریه را مصلحتآمیز نمیدانستم
عشق اگر پنجرهای باز نمی کرد به دوست
مرگ را اینهمه ناچیز نمیدانستم
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
به رسم صبر، باید مَرد آهش را نگه دارد
اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد
پریشان است گیسویی در این باد و پریشانتر
مسلمانی که میخواهد نگاهش را نگه دارد
عصای دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار
که این دیوانه تنها تکیهگاهش را نگه دارد
به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم
خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد
دلم را چشمهایش تیرباران کرد، تسلیمم
بگویید آن کمانابرو سپاهش را نگه دارد...!
#سجاد_سامانى
@golchine_sher
تنها ستاره شبِ تارم، شبت بخیر!
تار است بی تو لیل و نهارم، شبت بخیر
ای سر به شانه های رقیبان گذاشته
کی سر به شانه ات بگذارم؟ شبت بخیر...
تو در کنارِ کیستی امشب که سالهاست
غیر از غمِ تو نیست کنارم، شبت بخیر
بسیار زخم بر دلِ خونم زدی و آه
تا صبح می شود بشمارم...شبت بخیر
هرچند بی تو تاب نمی آورم، برو
هرچند بی تو خواب ندارم، شبت بخیر
رفتی اگر چه وقتِ خداحافظی نبود
دیگر نشد بهانه بیارم، شبت بخیر...
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
نقد و بررسی ایما- سجاد سامانی.pdf
حجم:
247.7K
نقد و بررسی #ایما
مجموعه غزل #سجاد_سامانی
این نقد که نقدی کاربردی و پیوندی است ، ضمن بیان مقدمه ای بر چیستی شعر، به بررسی جایگاه عناصر شعر در شعر سجاد سامانی پرداخته و در واکاوی ابیات او با نگاه زیبایی شناسانه به آن ها مینگرد
مطالعه این یادداشت، به علاقمندان شعر و شاعران جوانی که تازه وارد فضای شعر شده اند توصیه میشود.
#نگارنده_عباس_جواهری_رفیع
#عضوکانال
@golchine_sher
مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است
بمان که مهرِ تو از سینه راندنش سخت است
چگونه دل نسپاری به دیگران؟ که دلت،
کبوتری ست که یک جا نشاندنش سخت است
چه حال و روزِ غریبی که قلبِ عاشقِ من
اسیر کردنش آسان، رهاندنش سخت است
زبانِ حالِ دلم را کسی نمیفهمد
کتیبه های ترک خورده خواندنش سخت است
هزار نامه نوشتم بدونِ ختمِ کلام
حدیث شوق به پایان رساندنش سخت است
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
گریه ی ممتد یک مرد نمی دانی چیست
روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمی دانی چیست
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمی دانی چیست
شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس
آنچه غم بر سرم آورد نمی دانی چیست
گفتم از عشق تو دلخون شده ام، خندیدی
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
آهن دلِ خودشیفتهی کافر مغرور
دور است که یادی کند از عاشق مهجور
میگفت: در این شهر، که دلباختهام نیست؟
آنقدر که محبوبم و آنقدر که مشهور
گفتم که تو منظور من از اینهمه شعری
مغرور، نگاهی به من انداخت که: منظور؟
من شاعر دوران کهن بودم و آن مست
آمد به مزار من و برخاستم از گور
بار دگرش دیدم و در نامه نوشتم
نزدیک رقیبانی و میبوسمت از دور
بر عاشق دلنازک خود رحم نکردی
آهن دلِ خودشیفتهی کافر مغرور
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
با من ِتنها غریبی، آشنای دیگران
کاش من هم لحظه ای بودم به جای دیگران
از همان روزی که دستان مرا کردی رها
برگ پاییزم که می افتم به پای دیگران
در نگاه مردم دنیا اسیری ساده ام
در خیال خام خود فرمانروای دیگران
عاشقی یکسان اگر با کفر باشد کافرم
یا خدایم فرق دارد با خدای دیگران
زخم های کهنه ام تنها نه از لطف تو است
دسترنج روزگار است و دعای دیگران
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
نیمی از جان مرا بردی، محبت داشتی
نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم به سویم می دوی
دست یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی
خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی
ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته است کاش
اندکی در مهربانی نیز همّت داشتی
من که خاکستر شدم اما تو هنگام وداع
کاش قدری بر لبانت آه حسرت داشتی
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
بی من خوشی، وگرنه از آن تو میشدم
جان میسپردم آخر و جان تو میشدم
گفتم که مردم از غم و گفتی به حرف نیست!
ای کاش من حریف زبان تو میشدم...
معشوق روزگار غزلهای ناب! کاش
همعصر شاعران زمان تو میشدم
ای عمر چندروزهی دنیا! بدون عشق
تا کی اسیر سود و زیان تو میشدم؟
پا بر سرم گذاشتی اکنون که آمدی
ای مرگ داشتم نگران تو میشدم
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
گریهام جاریست، بارانی که میبینی منم
چتر وا کن، ابر گریانی که میبینی منم!
بیمحابایی چنان رگبارِ تندِ نوبهار
رحم کن! گنجشک حیرانی که میبینی منم!
از کماندارانِ ابروی تو کو راه فرار؟
صیدِ از هر سو گریزانی که میبینی منم!
کشتی و سهرابِ در خون خفته را نشناختی
بیوفا! سرباز بیجانی که میبینی منم!
اهل امروزم ولی دردی که دارم تازه نیست
شاعر هر کهنهدیوانی که میبینی منم...!
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
میان شادیِ دیدار و انتظار، یکی
همیشه قسمتِ مرد است از این دو کار، یکی
هزار دوست غمم را شنیدهاست، ولی
نیامدهست به یاری از این هزار یکی
به سویت آمدهام با دو همسفر در راه
دلِ شکسته یکی، جانِ بیقرار یکی
تو پادشاهِ همه عالمی به تنهایی
من از میان گدایانِ بیشمار، یکی
به بامِ هیچکسی جز تو پر نخواهم زد
که نیست مثل تو در خلق روزگار یکی...
#سجاد_سامانی
@golchine_sher