ناگهان در جهانِ بی روحم
دختری را غریقِ غم دیدم
دختری که درونِ چشمانش
تکّه ای کوچک از خودم دیدم
پیشِ پایم نشست و دستم را
با سرانگشت ها نوازش کرد
با همان چشمِ آشنا خندید
با همان خندههاش خواهش کرد
چشم در چشمهای خیسم گفت
باز داری چه میکنی بابا
من کنارِ توام، نمی بینی؟
پس چرا گریه میکنی بابا
عشق هم مثلِ هر چه داشتمش
بازی عمر بود و باختمش
پیر مردی درونِ آینه بود
که من اصلا نمی شناختمش...
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
به یادِ آن کسى که چشمهایش برده جانم را
تفال میزنم هر شب مَفاتیحُ الجَنانَم را
من آن آموزگارم که سوال از عشق میپرسم
ولیکن خود نمیدانم جوابِ امتحانم را
کمى از دردها را با بُتم گفتم مرا پس زد
دریغا که خدایم هم نمىفهمد زبانم را
به قدرى در میان مردم خوشبخت بدنامم
که شادى لحظهاى حتى نمىگیرد نشانم را
تو دریایى و من یک کشتى بىرونقِ کُهنه
که هى بازیچه میگیرى غرورم، بادبانم را
شبیه قاصدکهاى رها در دشت میدانم
لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را
دلم مى خواهد از یک راز کهنه پرده بردارم
امان از دست وجدانم که مى بندد دهانم را...
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی
تا پیش تو آورد مرا، بعد تو را برد
قلبم شده بازیچهٔ دنیای روانی
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی؟
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
به یادِ آن کسى که چشمهایش برده جانم را
تفال میزنم هر شب مَفاتیحُ الجَنانَم را
من آن آموزگارم که سوال از عشق میپرسم
ولیکن خود نمیدانم جوابِ امتحانم را
کمى از دردها را با بُتم گفتم مرا پس زد
دریغا که خدایم هم نمىفهمد زبانم را
به قدرى در میان مردم خوشبخت بدنامم
که شادى لحظهاى حتى نمىگیرد نشانم را
تو دریایى و من یک کشتى بىرونقِ کُهنه
که هى بازیچه میگیرى غرورم، بادبانم را
شبیه قاصدکهاى رها در دشت میدانم
لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را
دلم مى خواهد از یک راز کهنه پرده بردارم
امان از دست وجدانم که مى بندد دهانم را...
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
به یاد آن کسى که چشم هایش برده جانم را
تفال میزنم هر شب مَفٰاتیحُ الجَنانَم را
من آن آموزگارم که سوال از عشق میپرسم
ولیکن خود نمیدانم جواب امتحانم را
کمى از درد ها را با بُتم گفتم مرا پس زد
دریغا که خدایم هم نمى فهمد زبانم را
به قدرى در میان مردم خوشبخت بدنامم
که شادى لحظه اى حتى نمى گیرد نشانم را
تو دریایى و من یک کشتى بى رونقِ کُهنه
که هى بازیچه میگیرى غرورم ، بادبانم را
شبیه قاصدک هاى رها در دشت میدانم
لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را
دلم مى خواهد از یک راز کهنه پرده بردارم
امان از دست وجدانم که مى بندد دهانم
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
من روزگار غربتم را دوست دارم
اين حس و حال و حالتم را دوست دارم
يك عكس كوچك توى جيبِ كيفِ پولم
تنها ترين هم صحبتم را دوست دارم
بر عكس آدم هاى دل بسته به دنيا
هر تيك و تاكِ ساعتم را دوست دارم
امشب دوباره خاطرت مهمان من بود
مهمانى بى دعوتم را دوست دارم
هر چند باعث مى شود هر شب ببارم
اما دل كم طاقتم را دوست دارم
عادت شده اين گريه هاى بى تو، هرچند
مى خندى امّا عادتم را دوست دارم
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
درد يعنى به اتفاق خودت
سالها كنج خانه لم بدهى
دست از هر چه هست بردارى
دست ها را به دست غم بدهى
درد يعنى كسى نباشد كه
در كنارش از عشق دم بزنى
دست خود را بگيرى و بروى
زير باران كمى قدم بزنى
درد يعنى در اين هواى تميز
ريه هايم نفس نفس بزند
درد يعنى گلوى باكره ام
دود را ناشيانه پس بزند
حق ندارم به او نگاه كنم
حق ندارم به فكر او باشم
آرزويم به باد رفته كه هيچ
حق ندارم كه آرزو باشم
باغ بودم كوير لوت شدم
خانه ى تار عنكبوت شدم
شاعر عاشقانه ها بودم
واژه واژه پر از سكوت شدم
دوستم دارى و نميدانم
دوستت دارم و نميدانى
عكس هاى تو را نمى بينم
شعر هاى مرا نميخوانى
به كجا مى بريم بى انصاف
من كه در بين راه مى ميرم
تو كه يك دل شكستى اما من
به كدامين گناه مى ميرم
سرزنش مى كنى مرا اما
به گناهم دچار خواهى شد
عشق وقتى تنيده شد به تنت
سخت بى اختيار خواهى شد
بعد ازاين در سكوت هستم تا
شعر از عمق باورم باشد
ساده تر مى كنم بيانم را
شايد اين شعر آخرم باشد
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
مرا ببوس که چشم از کتاب بردارم
مرا ببند که دست از شراب بردارم
کجاست آنکه کنارش شبی خودم باشم
کجاست آنکه کنارش نقاب بردارم
به توبه کردن من هیچ اعتباری نیست
که دست از تو مگر توی خواب بردارم
تو مثل چشمهی زاینده در دل کوهی
چگونه از دل سنگ تو آب بردارم
چگونه چشم بدوزم به آفتاب تنت
چگونه چشم از آن آفتاب بردارم
چگونه پیش تو باشم تو را هدر نکنم
چگونه بوسهی سفت از حباب بردارم
پریده نشئِگی ام، جام بعد را باید
که از میانهی مشتی خراب بردارم
حساب دفتر میخانه شرح عشق من است
حساب کن، نکند بی حساب بردارم…
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
نه مثل کوه محکمم، نه مثل رود جاری ام
نه لایقم به دشمنی، نه آنکه دوست داری ام
تو آن نگاه خیره ای، در انتظار آمدن
من آن دو پلک خسته که به هم نمی گذاری ام
تو خسته ای و خسته تر منم که هرز می روم
تو از همه فراری و من از خودم فراری ام
زمانه در پی تو بود و لو ندادمت ولی
مرا به بند میکشد به جرم رازداری ام
شناختند مردمان، من و تو را به این نشان
تو را به صبر کردنت مرا به بی قراری ام
چقدر غصه میخورم که "هستی" و "ندارمت"
مدام طعنه میزند به "بودنم"، "نداری" ام
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
من روزگار غربتم را دوست دارم
اين حس و حال و حالتم را دوست دارم
يك عكس كوچك توى جيبِ كيفِ پولم
تنها ترين هم صحبتم را دوست دارم
بر عكس آدم هاى دل بسته به دنيا
هر تيك و تاکِ ساعتم را دوست دارم
امشب دوباره خاطرت مهمان من بود
مهمانى بى دعوتم را دوست دارم
هر چند باعث مى شود هر شب ببارم
اما دل كم طاقتم را دوست دارم
عادت شده اين گريه هاى بى تو ، هرچند
مى خندى امّا عادتم را دوست دارم
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
من از اهالی ای کاشهای بیثمرم
اگر تو خستهای از من، من از تو خستهترم
سراغ از من تنها نمیگرفت کسی
غم تو آمد و هر شب گذاشت سر به سرم
تو خانه بودی و من جاده، این عدالت نیست
تو از چه میگذری و من از چه میگذرم؟
نگو که میگذرد، نه تو ساده میگذری
گذشتم از تو ولیکن شکسته شد کمرم
گذشتم از تو و از هر چه داشتم رفتم
وطن نمانده برایم، مدام در سفرم
تمام شد غزلم، ای غمِ همیشه ببخش
اگر به گوشهی شالت گرفته است پرم…
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
هم، حال بدی یکسره دارم، تو نداری
هم بغض در این حنجره دارم تو نداری
من بافته ام از غم و دردی متراکم
در هر گره ای، صد گره دارم تو نداری
تکرارم و بیزارم ازین کارم و بسیار
هی دایره در دایره دارم تو نداری
من بی خبرم از تو و تو بی خبر از من
سخت است که من دلهره دارم، تو نداری..!
از پنجره رو به خیابان اتاقت
آنقدر که من خاطره دارم تو نداری
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher