با زلف تو قصه ایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
#عبید_زاکانی
@golchine_sher
گر آن مه را وفا بودی چه بودی
وَرش ترس از خدا بودی چه بودی
دمی خواهم که با او خوش برآیم
اگر او را رضا بودی چه بودی
دلم را از لبش بوسیست حاجت
گر این حاجت روا بودی چه بودی
اگر روزی به لطف آن پادشا را
نظر با این گدا بودی چه بودی
خرد گر گرد من گشتی چه گشتی
وگر صبرم بجا بودی چه بودی
به وصلش گر عُبِید بینوا را
سعادت رهنما بودی چه بودی
#عبید_زاکانی
@golchine_sher
دارم بتی به چهرهٔ صد ماه و آفتاب
نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب
رعناتر از شمایل نسرین میان باغ
نازندهتر ز سروسهی بر کنار آب
در تاب حیرت از رخ او در چمن سمن
در خوی خجلت از تب او در قدح شراب
شکلی و صد ملاحت و روئی وصد جمال
چشمی وصد کرشمه و لعلی وصد عتاب
خورشید در نقاب خجالت نهان شود
از روی جانفزاش اگر بر فتد نقاب
در حلقههای زلفش جانهای ما اسیر
از چشمهای مستش دلهای ما کباب
فریاد از آن دو سنبل مشکین تابدار
زنهار از آن دو نرگس جادوی نیمخواب
هرگه که زانوئی زند و بادهای دهد
من جان به باد بر دهم آن لحظه چون حباب
روزیکه با منست من آنروز چون عبید
از عیش بهرهمندم و از عمر کامیاب
#عبید_زاکانی
@golchine_sher
در خانه تا قرابهٔ ما پر شراب نیست
ما را قرار و راحت و آرام و خواب نیست
در خلوتی که باده و ساقی و شاهد است
حاجت به چنگ و بربط و نای و رباب نیست
خوش کن به باده وقت حریفان که پیش ما
عمری که خوش نمیگذرد در حساب نیست
اینک شراب اگر هوست میکند وضو
در آفتابه کن که در این خانه آب نیست
ما را که ملک فقر و قناعت مسلم است
حاجت به جود خسرو مالک رقاب نیست
همچون عبید خانهٔ هستی خراب کن
زیرا که جای گنج بجز در خراب نیست
#عبید_زاکانی
@golchine_sher
آنروز که در محشر مردم همه گرد آیند
ما با تو در آن غوغا دزدیده نظر بازیم
#عبید_زاکانی
@golchine_sher