شاعری پیـرم ولی لاف جــوانی می زنم
ناخوشی ها را گـره بر شادمانی می زنم
روزها از بی قـراری روی تار و پـود شعر
رج به رج گلـواژه های ارغوانی می زنم
رنگ دنیای مجازی جـور دیگـر می شود
تا به چشمم عینک ته استکانی می زنم
بارهـا از روی دلسوزی رفیــقم شد عصا
در خیـابان هـا قــدم از ناتوانی می زنم
از تکاپــوی غــزل قلبـم بیفتــد در تپش
بین شعـــرم سکته های ناگهانی می زنم
روز مرگم را نمیدانم ولی پیش از وفات
عکس خـود را در اتاق بایگـانی می زنم
بی دلی هستم که دنبال عسل بانو هنوز
بال و پر در کوچه های مهربانی می زنم
#علی_قیصری
@golchine_sher
گرچه حالم را نمی فهمی نگاهم را بفهم
قطره های اشکِ سرد بی گناهم را بفهم
لرزشِ پیوسته ای دارد صدای هق هقم
های هایِ گریه در هنگام آهـم را بفهم
روزگار سرد و تاریکی دچارم شد رفیق
بختک ِ افتاده بر بخت ِ سیاهم را بفهم
با زبان اشکِ نم نم با تو میگویم سخن
معنیِ نا گفته هایِ در نگاهم را بفهم
می تراود بغض های شعرم از چشم قلم
در غزل ها شکوه های گاه گاهم را بفهم
قصد همراهی ندارد کفشم از دلخستگی
قصه هایِ نا رفیقِ نیمه راهم را بفهم
درنبودت پیشچشم ناکسانضایع شدم
لااقل بانو عسل حالِ تباهم را بفهم
#علی_قیصری
@golchine_sher