این که آدم یک جهان تنهاست بعضی وقتها
قصهای غمگین ولی زیباست بعضی وقتها
هرچه با لبخند پنهان میکنی اندوه را
ماه پشت ابر هم پیداست گاهی وقتها
خندهی شیرین گل یا گریهی تلخ گلاب؟
مرگ، بیش از زندگی با ماست بعضی وقتها
برگی از سرشاخهای افتاد و چیزی کم نشد
زندگی اینقدر بیمعناست بعضی وقتها
فرض کن سنجاقکی بر آب گاهی هم نشست
یا برای پر زدن برخاست بعضی وقتها
قدر شادیها و غمها را بدان، این لحظهها
آخرین غمها و شادیهاست بعضی وقتها
گرچه تنهایی ندارد چارهای، شادم که اشک
قدری از دلتنگی من کاست بعضی وقتها
#فاضل_نظری
@golchine_sher
هرچه آیینه به توصیف تو جان کَند، نشد
آه! تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه زلفت گرهای باز کنم
به پریشانی گیسوی تو سوگند نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند نشد
#فاضل_نظری
@golchine_sher
ما را برای رونق بازار میخواهی
ای باغبان تا چند گل را خوار میخواهی
اسفند و فروردین ما فرقی نخواهد داشت
تقویم را بیهوده در تکرار میخواهی
پاداش حرف حق زدن جز سربلندی نیست
حق با من است اما مرا بر دار میخواهی
ای دل چرا دست از سر من برنمیداری
تا کی مرا از زندگی بیزار میخواهی
ای عشق، ای سنگ صبور روزهای من
امشب خودت هم محرم اسرار میخواهی
#فاضل_نظری
@golchine_sher
تا بفهمم چیست صدبار از خودم پرسیدمش
عشق آسان بود، اما من نمیفهمیدمش
دست او در دست من بود و دلش با این و آن
باز اگر یک جو پشیمان بود، میبخشیدمش
از تب غیرت ندیدم آتشی جانسوزتر
در کنارم بود و من با دیگران میدیدمش
هیچ عشقی از خیانت نیست ایمن، این بلا
تا نیامد بر سرم افسانه مینامیدمش
با دلم گفتم ببوسش تا فراموشش کنی
گفت اگر میخواستم آن روز میبوسیدمش
#فاضل_نظری
@golchine_sher
بنایی با شکوه از آجر شک ساختم من هم
به بامش پرچم فرزانگی افراختم من هم
ز نافرمانی دل چون شنیدم با «سپاه عقل»
به سوی عشق با «شمشیربرهان» تاختم من هم
به جنگی نابرابر رفته بودم، سادگی کردم
به کوهی استوار از دور سنگ انداختم من هم
یکی ایمان خود را باخت اینجا دیگری جان را
نماندم جا و در عشقش دلم را باختم من هم
تو تنها نیستی ای دل که تاوان میدهی اینجا
تقاص دیدن آن چشم را پرداختم من هم
پس از یک عمر دوری دیدمت بادیگری ای دوست
مرا نشناختی؟ باشد، تو را نشناختم من هم
#فاضل_نظری
@golchine_sher
در نمازم فکر میکردم چه کاری داشتم؟
یادم آمد با دل سنگت قراری داشتم
بر همین سجاده در مستی دلم را باختم
در همین میخانه با هستی قماری داشتم
شیشهی مِی را اگر نشکسته بودم دستِکم
با خود از لبهای سرخت یادگاری داشتم
آنچه ما آموختیم از عمر، درسِ رنج بود
ای فلک من سنگدل آموزگاری داشتم
چون صدف بر خاک ساحل ماندم اما مثل موج
باز میگشتم اگر چشمانتظاری داشتم
در دلت یادی هم از من نیست میدانم ولی
من زمانی در دلِ سنگت مزاری داشتم
#فاضل_نظری
@golchine_sher
غرور کم کن و با من سر قرار بیا
بس است هرچه نهان بودی آشکار بیا
نه مثل چشمه که آهسته اشک میریزد
بلند گریه کن و مثل آبشار بیا
به یاد حلقهء زلف تو جمعمان جمع است
به شبنشینی غمهای روزگار بیا
تو را برای چه عمری نگاه داشتهام؟
شراب روز مبادای من به کار بیا
شبِ یکیشدن رودهای بیدریاست
کنارت آمدهام با خودت کنار بیا
#فاضل_نظری
@golchine_sher
گفتی به جای عشق سراغ از هوس بگیر
پس هرچه را که عشق به من داده پس بگیر
محتاج آب و دانه شدن حق من نبود
ای مرگ! انتقام مرا از قفس بگیر
برگی درخت را به تمنا گرفته بود
طوفان به برگ گفت مرا دادرس بگیر
ای عشق! تا هنوز نفس میکشم بیا
از چنگ روزگار مرا باز پس بگیر
ما غرق میشویم در این موجها، تو نیز
چون من برای بوسهء آخر نفس بگیر
#فاضل_نظری
@golchine_sher
آنچه گفتی بیشتر دشنام بود اما سپاس
احتیاجی نیست همدردی کنی با ما سپاس
این صدف کی بازمیگردد به دریا؟ هیچوقت
راندی از دنیای خود ما را و یک دنیا سپاس
ما برایت پیلهی ابریشمی بودیم و تو
تا شدی پروانه دور انداختی ما را، سپاس
ای محبّت دیر فهمیدم تو را لایقترند
دشمنانِ قدردان از دوستانِ ناسپاس
ازدحام شهر با تنهاییام کاری نداشت
ای شلوغیهای خلوت، ای خیابانها سپاس
#فاضل_نظری
@golchine_sher
ما را برای رونق بازار میخواهی
ای باغبان تا چند گل را خوار میخواهی
اسفند و فروردین ما فرقی نخواهد داشت
تقویم را بیهوده در تکرار میخواهی
پاداش حرف حق زدن جز سربلندی نیست
حق با من است اما مرا بر دار میخواهی
ای دل چرا دست از سر من برنمیداری
تا کی مرا از زندگی بیزار میخواهی
ای عشق، ای سنگ صبور روزهای من
امشب خودت هم محرم اسرار میخواهی
#فاضل_نظری
@golchine_sher
اینکه آدم یک جهان تنهاست بعضی وقتها
قصهای غمگین ولی زیباست بعضی وقتها
هرچه با لبخند پنهان میکنی اندوه را
ماه پشت ابر هم پیداست بعضی وقتها
خندهء شیرین گل یا گریهء تلخ گلاب؟
مرگ، بیش از زندگی با ماست بعضی وقتها
برگی از سرشاخهای افتاد و چیزی کم نشد
زندگی اینقدر بیمعناست بعضی وقتها
فرض کن سنجاقکی بر آب گاهی هم نشست
یا برای پر زدن برخاست بعضی وقتها
قدر شادیها و غمها را بدان، این لحظهها
آخرین غمها و شادیهاست بعضی وقتها
گرچه تنهایی ندارد چارهای، شادم که اشک
قدری از دلتنگی من کاست بعضی وقتها
#فاضل_نظری
@golchine_sher
سفر بهانهٔ دیدار و آشنایی ماست
از این به بعد «سفر» مقصد نهایی ماست
در ابروان من و گیسوان تو گرهی ست
گمان مبر که زمان گره گشایی ماست
خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است
همین بهانهٔ آغاز بی وفایی ماست
زمانه غیر زبان قفس نمیداند
بمان که «پرنزدن» حيله رهایی ماست
به روز وصل چه دل بسته ای؟ که مثل دو خط
به هم رسیدن ما نقطه جدایی ماست
#فاضل_نظری
@golchine_sher