غمخوار من! به خانه ی غم ها خوش آمدی
با من به «جمع» مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت برای تماشا خوش آمدی
راه نجاتم از شب گیسوی دوست نیست
ای من به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای دل و عشق، روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیری ام سخنی غیر از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
#فاضل_نظری
@golchine_sher
سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟
افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟
من شور و شر موج و تو سرسختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی ؟
مغرور ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم ، تو چه کردی ؟
تنهایی و رسوایی ، بی مهری و آزار
ای عشق ببین من چه کشیدم ، تو چه کردی ؟
#فاضل_نظری
@golchine_sher
هرگاه یک نگاه به بیگانه میکنی
خون مرا دوباره به پیمانه میکنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه میکنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه میکنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینهی شکستهدلان خانه میکنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه میکنی
عشق است و گفتهاند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه میکنی
#فاضل_نظری
@golchine_sher
طاووس من! حتی تو هم در حسرت رنگی!
حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی!
یک روز دیگر کم شد از عمرت، خدا را شکر
امروز قدری کمتر از دیروز دلتنگی
از «خود» گریزانی چرا ای سنگ! باور کن
حتی اگر در کعبه باشی باز هم سنگی
عمریست در نی شور شادی میدمی، اما
از نی نمیآید به جز اندوه آهنگی
دنیا پلی دارد که در هر سوی آن باشی
در فکر سوی دیگری! آوخ چه آونگی!
#فاضل_نظری
@golchine_sher
اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار
تسبیح تو ای شیخ رسیده ست به تکرار
سنگی سر خود را به سر سنگ دگر زد
صد مرتبه بردار سر از سجده و بگذار
از فلسفه تا سفسطه یک عمر دویدم
آخر نه به اقرار رسیدم نه به انکار
در وقت قنوتم به کف آیینه گرفتم
جز رنگ ریا هیچ نمانده است به رخسار
تنهایی خود را به چهار آینه دیدم
بیزارم، بیزارم، بیزارم، بیزار
ای عشق مگر پاسخ این فال توباشی
مشت همه را باز کن، ای کاشف اسرار
#فاضل_نظری
@golchine_sher
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بیتو سر نخواهد کرد
من و تو پنجرههای قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد
ببر به بیهدفی دست بر کمان و ببین
کجاست آنکه دلش را سپر نخواهد کرد
خبرترین خبر روزگار بی خبریست
خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد
مرا به لفظ کهن عیب میکنند و رواست
که سینهسوخته از «می» حذر نخواهد کرد
#فاضل_نظری
@golchine_sher
با هر بهانه و هوسی عاشقت شدهاست
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدهاست
چیزی ز ماه بودن تو کم نمیشود
گیرم که برکهای نفسی عاشقت شدهاست
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود!
یک شهر تا به من برسی عاشقت شدهاست
پر میکشی و وای به حال پرندهای
کز پشت میلۀ قفسی عاشقت شدهاست
آیینهای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمیکند چه کسی عاشقت شدهاست
#فاضل_نظری
@golchine_sher
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام
چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام
بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه ی عالم زیادی ام
با شور و شوق می رسم و طرد می شوم
موجم به هر طرف که بیایم زیادی ام
همچون نفس غریب ترین آمدن مراست
تا می رسم به سینه همان دم زیادی ام
جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ
در برزخ و بهشت و جهنم زیادی ام
قرآن به استخاره ورق خورد! کیستم؟
بین برادران خودم هم زیادی ام!
#فاضل_نظری
@golchine_sher
از باغ میبَرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند صبح تو را ابرهای تار
تنها به اين بهانه که بارانیات کنند
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شبِ جشن میروی
شايد به خاک مرده ای ارزانیات کنند
يک نقطه بيش بين رحيم و رجيم نيست
از نقطه ای بترس که شيطانیات کنند
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست
گاهی بهانه ايست که قربانیات کنند
#فاضل_نظری
@golchine_sher
آیینهایم، هرچه بگویی به ما تویی
نامهربان سنگدل بیوفا تویی
آنکس که نیست جز تو کسی در دلش، منم
آنکس که برده است ز خاطر مرا تویی
ای عشق! در صحیفەی تقدیر من چرا
هر قصهایست، راوی آن ماجرا تویی
سنگم زدند خلق و تو انداختی گلی
بیگانهای میان هزار آشنا تویی
خون گریه کن به حال من ای شیشەی شراب!
تنها حریف درد من این روزها تویی
#فاضل_نظری
@golchine_sher
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع، ولی لب هایم
هرچه از طعم لب سرخ تو دلکند، نشد
با چراغی همهجا گشتم و گشتم در شهر
هیچکس ،هیچکس اینجا به تو مانند نشد
هرکسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه "خداوند" نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
#فاضل_نظری
@golchine_sher
داغی که بوسهی تو به لبهای ما نهاد
یادش بخیر و خاطرهاش جاودانه باد
بر من ببخش، گاه چنان دوست دارمت
کز یاد میبرم که مرا بردهای ز یاد
دردا چنان که عمر و دریغا چنین که مرگ
از من گرفت مهلت و مهلت به من نداد!
ما را فریب دادی و جای گلایه نیست
ما زود باوریم و تو دلال اعتماد
صبرم کفاف این همه غم را نمیدهد
سرمایهام کم است و بدهکاریام زیاد
#فاضل_نظری
@golchine_sher
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد
با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد
در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم اگر گریه کنم میگویند
قطرهای قصد نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخنها که خدا با من تنها دارد ...!
#فاضل_نظری
@golchine_sher
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است
#فاضل_نظرى
@golchine_sher
در دایرەی بستەی امیال غریزی
دنبال چه میگردی و دلخوش به چه چیزی
در حسرت دریایی و میبینمت ای رود
آن روز که چون موج ز دریا بگریزی
وقتی که قرار است نجنگیده ببازی
دیگر چه نبردی، چه جدالی، چه ستیزی
نزدیکیام آموخت که از دیدەی معشوق
هرقدر شوی دور همانقدر عزیزی
مستی اگر این بود که ما تجربه کردیم
بهتر که در این جام تهی زهر بریزی
#فاضل_نظری
@golchine_sher
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
#فاضل_نظری
@golchine_sher
ای بی وفای سنگدلِ قدرناشناس!
از من همینکهدست کشیدی تورا سپاس...
با من که آسمانِ تو بودم روا نبود
چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس...
آیینهای به دستِ تو دادم که بنگری
خود را در این جهان پر از حیرت و هراس...
پنداشتی مجسمهٔ سنگ و یخ یکیست؟!
کو آفتاب تا بشوی فارغ از قیاس...
دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت!
روزی به امر کردن و روزی به التماس...
مگذار ما هم ای دل بی زار و بیقرار
چون خلق بیملاحظه باشیم و بیحواس...
#فاضل_نظری
@golchine_sher
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
#فاضل_نظری
@golchine_sher
درخت «باور» من برگ و بار و سایه ندارد
«دروغ» هرچه که باشد اساس و پایه ندارد
چه باوریست که چون«کوزه شکسته» در آتش
برای شعله شدن هم خمیرمایه ندارد
چنین که یافته ام دشمن حقیقی خود را
دلم به غیر «خود» از هیچکس گلایه ندارد
به استخاره سراغ از دلم مگیر که عمریست
کتابی ام که به غیر از عذاب آیه ندارد
برای صحبت آیینهها به سنگ بیندیش
صریح باش، که دل طاقت کنایه ندارد
#فاضل_نظری
@golchine_sher
درخت «باور» من برگ و بار و سایه ندارد
«دروغ» هرچه که باشد اساس و پایه ندارد
چه باوریست که چون«کوزه شکسته» در آتش
برای شعله شدن هم خمیرمایه ندارد
چنین که یافته ام دشمن حقیقی خود را
دلم به غیر «خود» از هیچکس گلایه ندارد
به استخاره سراغ از دلم مگیر که عمریست
کتابی ام که به غیر از عذاب آیه ندارد
برای صحبت آیینهها به سنگ بیندیش
صریح باش، که دل طاقت کنایه ندارد
#فاضل_نظری
@golchine_sher
بردار دل از شیشهی رازی که شکستهاست
از آینهء چشم نوازی که شکسته است
جز آه نمیآید از این قلب پر از درد
اينقدر مزن چنگ به سازی که شکستهاست
چون برکهی یخ بسته پر از حسرتم ای ماه!
دل بی تو چه شبهای درازی که شکستهاست
این توبه که در لحظه پشیمانم از آن را
دیگر به شکستن چه نیازی که شکستهاست
تردید سزاوار دل عاشق من نیست
ای دوست مکن شک به نمازی که شکستهاست
#فاضل_نظری
@golchine_sher
راه پیدا کردن گنج جهان جز رنج نیست
رنج آن را راست میگویند اما گنج نیست
گاه میافتد به خاک و گاه میغلتد به رود
هیچ رازی در فروافتادن نارنج نیست
گاه سربازی شجاعی، گاه شاهی ناامید
روز و شب چیزی به جز تکرار یک شطرنج نیست
در کف بازار دنیا «عمر» خود را باختی
سکهها را جمع کن! دعوای چار و پنج نیست
باید از بهتی که چشمم داشت قلبش میشکست
چشمپوشی کن که این آیینه حیرتسنج نیست
#فاضل_نظری
@golchine_sher
بیگانه ماندی و نشدی آشنا تو هم
بیچاره من! اگر نشناسی مرا تو هم
دیدی بهای عشق به جز خون دل نبود
آخر شدی شهید در این کربلا تو هم
آیینهای مکدّرم از دست روزگار
آهی بکش به یاد من، ای بیوفا تو هم
چندی است از تو غافلم ای زندگی ببخش
چنگی نمیزنی به دل این روزها تو هم
ای زخم کهنهای که دهان باز کردهای
چون دیگران بخند به غمهای ما تو هم
تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد
چشمانتظار باش در این ماجرا تو هم
#فاضل_نظری
@golchine_sher
مثل آتش بی قرارم مثل توفان بی وطن
دیگران از من گریزانند و من از خویشتن!
بیجهت، بیهوده، بیخود، بیسبب، بیفایده
عشق وقتی نیست، معنایی ندارد زیستن
زندگی با همدم نااهل جان فرسودن است
من چنین زندانیام با خویش در یک پیرهن
دوستی پژواک تنهاییست اما همچنان
تا جوابی بشنوی از کوه فریادی بزن
عاقبت در خواب بوسیدم تو را، با این حساب
من به خوشبختی بدهکارم، نه خوشبختی به من
#فاضل_نظری
@golchine_sher
ای عشق! ای شکنجهگر مهربان من
دلسوزی تو میزند آتش به جان من
من راضیام به مرگ، مرا زجرکش مکن
درد فراق بیشتر است از توان من
کام از هزار جام گرفتم ولی هنوز
خالیست جای بوسهء تو، بر لبان من
ویرانه است خانه من بی حضور تو
آشفته است بیسر زلفت جهان من
بازآ و قفل بشکن و آزاد کن مرا
ای قهرمان گمشدهء داستان من
بر تربتم دو غنچه به هم بوسه میزنند
عشق است و زنده است هنوز آرمان من
#فاضل_نظری
@golchine_sher