باران به هم زد شاخه ی خاکستری را
باران نمی فهمید چیزِ دیگری را
بادی به گندمزار موجی زد، تکان داد
از روی گوری یاسهای پرپری را
روی قلمدان حس و حال رفتنت هست
وقتی تعارف میکنی نیلوفری را
از قایقت دستی تکان دادی برایم
در چشمهایم غرق کردی بندری را
بعد از تو تنها بودنم را دوست دارم
با گریه می سازم جهان دیگری را
یک روز می فهمی غمم درد کمی نیست
پس می فرستی آنچه با خود می بری را
#مجید_عزیزی
@golchine_sher
باران به هم زد شاخه ی خاکستری را
باران نمی فهمید چیزِ دیگری را
بادی به گندمزار موجی زد، تکان داد
از روی گوری یاسهای پرپری را
روی قلمدان حس و حال رفتنت هست
وقتی تعارف میکنی نیلوفری را
از قایقت دستی تکان دادی برایم
در چشمهایم غرق کردی بندری را
بعد از تو تنها بودنم را دوست دارم
با گریه می سازم جهان دیگری را
یک روز می فهمی غمم درد کمی نیست
پس می فرستی آنچه با خود می بری را
#مجید_عزیزی
@golchine_sher
باران به هم زد شاخه ی خاکستری را
باران نمی فهمید چیزِ دیگری را
بادی به گندمزار موجی زد، تکان داد
از روی گوری یاسهای پرپری را
روی قلمدان حس و حال رفتنت هست
وقتی تعارف میکنی نیلوفری را
از قایقت دستی تکان دادی برایم
در چشمهایم غرق کردی بندری را
بعد از تو تنها بودنم را دوست دارم
با گریه می سازم جهان دیگری را
یک روز می فهمی غمم درد کمی نیست
پس می فرستی آنچه با خود می بری را
#مجید_عزیزی
@golchine_sher