تو را آنطور می خواهم، که خاکِ تشنه باران را
تو را آنطور می بینم، که نادرشاه ایران را
منم تفریح کوتاهی، که با اکراه می خواهی
نگه داری مرا، آن سان که صاحبخانه مهمان را
منِ سرمایی و قحطیِ دستان تو در پاییز
چگونه سر کنم امسال سرمای زمستان را
منم، آن نقش خوشبختی فال قهوه، باور کن!
اگر قدری بچرخانی، ببینی باز فنجان را
کمم اما تورا تنها درون خویش می خواهم
چرا گلها نمی فهمند فرق باغ و گلدان را
#محمدمهدی_نورقربانی
@golchine_sher