eitaa logo
گلچین شعر
16.3هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
433 ویدیو
15 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad سه تا کانال شعرهای ما @golchine_sher @robaiiyat_takbait @noroz_ramezani
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روزی است که تنها به تو می اندیشم از خودم غافلم اما به تو می اندیشم شب که مهتاب در آیینه ی من می رقصد می نشینم به تماشا ، به تو می اندیشم همه ی روز به تصویر تو می پردازم همه ی گریه ی شب را به تو می اندیشم چیستی ؟ خواب وخیالی ؟سفری ؟ خاطره ای ؟ که در این خلوت شب ها به تو می اندیشم لحظه ای یاد تو از خاطر من خارج نیست یا در آغوش منی ، یا به تو می اندیشم اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم تو به زیبایی دنیای که می اندیشی ؟ من که تنها به تو ، تنها به تو می اندیشم @golchine_sher
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟ من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ... من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟ می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!! @golchine_sher
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟ من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ... من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟ می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!! @golchine_sher
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نيست باور كنيد پاسخ آيينه سنگ نيست سوگند می خورم به مرام پرندگان در عرف ما سزای پريدن تفنگ نيست با برگ گل نوشته به ديوار باغ ما وقتی بيا كه حوصله ی غنچه تنگ نيست در كارگاه رنگرزانِ ديار ما رنگی برای پوشش آثار ننگ نيست از بردگی مقام بلالی گرفته‌اند در مكتبی كه عزت انسان به رنگ نيست دارد بهار می گذرد با شتاب عمر فكری كنيد فرصت پلکی درنگ نيست وقتی كه عاشقانه بنوشی پياله را فرقی ميان طعم شراب و شرنگ نيست تنها يکی به قله ی تاريخ می رسد هر مرد پا شكسته كه تيمور لنگ نيست @golchine_sher
مرز زیبایـــی اگــــر آن سوی دنیــا برود چشم باید به همان سو به تماشا برود دیده از دور دو دریـــای مجـــاور با هم چشم من می شکند پنجره را تا برود بارها سنگ به پیشانی شوقش خورده رود اگــــر خواسته از درّه به دریـــا برود سرنگون گشتن فوّاره به ما ثابت کرد آب می خواسته بـــا واسطه بالا برود آی مردم به خدا آب زلال است زلال بگذارید خودش راهِ خودش را برود کدخدا گفته که تا کار به دعوا نکشد یکی از این دو نفـــر باید از اینجا برود یا که یوسف به دیار پدری برگردد یا که با پیـرهن ِ پاره زلیخـــا برود کدخدا گفته که این دهکده، عاشقکده نیست هر کـــه عــــاشق شده  از دهکده ی مــا برود کوزه بر دوش سرِچشمه نیا...با این حرف باید از دهکده یک دهکده رسـوا بــرود باز پیراهن ِ گلدار بــه تن خواهـــی کرد صبر کن از سرِ این گردنه سرما برود...! @golchine_sher
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟ من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ... من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟ می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!! @golchine_sher
شک منی، یقین منی، نیستی مگر؟ انگاره های دین منی، نیستی مگر؟ هم قبله ی نماز منی، هم نیاز من... چون مهر بر جبین منی، نیستی مگر؟ پیوسته با کمان دو ابرو میان شهر عمری است در کمین منی، نیستی مگر؟ با آن شکوه شرقی و با این غم نجیب بانوی سرزمین منی، نیستی مگر؟ من مستحق نیش توام، دیگری چرا؟ محصول آستین منی، نیستی مگر؟ هر وقت می نویسم و هر جا که شاعرم ایهام و نقطه چین منی، نیستی مگر؟ @golchine_sher
با نبايدها و بايدهات کم کم ساختيم دوستان ديديم مي سازند ما هم ساختيم   زاهدا ما فارغ از رنج قناعت نيستيم تا که فهميديم شادي نيست با غم ساختيم   خون دل خورديم با انگورها و خمره ها عاقبت اسباب شادي را فراهم ساختيم   محتسب مِي خورد و در ميخانه خم ها را شکست ما ولي خود را به حفظ باده ملزم ساختيم   اهل مسجد نيستيم اما در اين ميخانه ها کي کمينگاهي براي ابن ملجم ساختيم؟   زندگي با ما چه کرد اي زاهد غافل مگر؟ او دمادم سوخت ما را ما دمادم ساختيم   با مي و معشوق و رقص شعله و قدري گناه ما بهشت ديگري را در جهنم ساختيم   @golchine_sher
آنقدر از مقابل چشم تو رد شدم تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم منظومه ای برابر چشمم گشوده شد آن شب که از کنار تو آرام رد شدم گم بودم از نگاه تمام ستارگان تا این که با دو چشم سیاهت رصد شدم دیدم تو را در آینه و مثل آینه من هم دچار -از تو چه پنهان- حسد شدم شاید به حکم جاذبه شاید به جرم عشق در عمق چشم های تو حبس ابد شدم شاعر شدم! همان که تو را خوب می سرود مثل کسی که مثل خودش می شود شدم @golchine_sher
چه قَدَر مي شود قرار گذاشت چشم ها را به انتظار گذاشت در دياري که درد ياري نيست پا نبايد در آن ديار گذاشت   کاش مي شد به جاي اسب و تفنگ مهرباني به يادگار گذاشت مي شود مي شود فقط با تو دست در دست روزگار گذاشت  مي شود فصل هاي تازه گشود نام هر فصل را بهار گذاشت   تو اگر در کنار من باشي همه را مي شود کنار گذاشت @golchine_sher
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟ من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ... من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟ می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!! @golchine_sher
من آن ستارهٔ نامرئی‌ام که دیده نشد صدای گریهٔ تنهاییش شنیده نشد   من آن شهاب شرار آشنای شعله‌ورم که جز برای زمین‌خوردن آفریده نشد   من آن فروغ فریبای آسمان گَردم که با تمام درخشندگی، سپیده نشد   من آن نجابت درگیر در شبستانم که تار وسوسه بر قامتش تنیده نشد   نجابتی که در آن لحظه‌های دست و ترنج حریم عصمت پیراهنش دریده نشد   من از تبار همان شاعرم که سرو قدش به استجابت دریوزگی خمیده نشد   همان کبوتر بی‌اعتنا به مصلحتم که با دسیسهٔ صیاد هم خریده نشد   رفیقِ من...همه تقدیم مهربانی تو اگر چه حجم غزل‌های من قصیده نشد @golchine_sher