eitaa logo
گلچین شعر
14.5هزار دنبال‌کننده
867 عکس
301 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
همین که روسری‌ات را زدی کنار بس است گرفته‌ای همۀ شهر را، شکار بس است به مو بگو که به لشکرکشی نیازی نیست برای فتحِ دلِ ساده، یک سوار بس است نبند تا که نگیرند چشم را مژه‌ها به دورِ چشم نکش سیم خاردار، بس است به تکیه‌گاهِ خودت تکیه کن، پریشانی! چقدر شانه بماند در این خمار، بس است بیا و بر رخِ آیینه‌ها بکش خود را بیا که ماندنِ آیینه در غبار، بس است قطارهای جهان را به ایستگاه نکش برای رفتنت از شهر، یک قطار بس است هزار مرتبه گفتم که دوستت‌دارم هزار مرتبه گفتی که زهر مار...بس است... @golchine_sher
با تو در برف...مهم نیست خیابان باشد یا جنون باشد و یک عمر، بیابان باشد   چه کسی گفته زمستانِ خدا زیبا نیست؟ دوست دارم همۀ سال زمستان باشد   ره به جایی نبرد فکرِ فرار از باران نیست چتری که به اندازۀ باران باشد   تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید؟ سی و دو دانۀ برفی که درخشان باشد   می‌نویسی به تن برف سئوالت را، کاش پاسخِ مسئله یک جملۀ آسان باشد-   گفته‌ای:"تا به ابد عاشق من می‌مانی؟" :دوستت‌دارم اگر قیمت آن، جان باشد تا کمی گرم شود شعر و تو سرما نخوری دفترِ شعرِ مرا نیز بسوزان، باشد؟ @golchine_sher
ای سنگ! حقِ آینه‌ها سنگسار نیست غیر از شکستن از تو ولی انتظار نیست گاهی صدای ریختنِ آبروی توست هر آبِ در مسیرِ سقوط آبشار نیست در انتظارِ رختِ سفیدیم سال‌هاست در داغِ زندگی چه کسی سوگوار نیست...؟ وقتی اسیرِ بردن و بازندگی شوی فرقی میانِ باخت و بردِ قمار نیست شمشیرها به نامِ علی تیز شد، ولی هر تیغِ در لباسِ دو دَم ذوالفقار نیست... @golchine_sher
خیالِ بال و پرم از قفس پَریدن نیست که در مرامِ پر و بالِ من بُریدن نیست در آتشم به تماشا بکش خودت را که علاجِ تشنه‌نگاهی به غیرِ دیدن نیست به انتظار نمان در خمارِ عریانی که راه پیرهنِ حُسن، جز دریدن نیست به چشم‌ْروشنیِ باغبانِ تو که منم رسیده‌ای تو و راهی به غیرِ چیدن نیست تو ای کویر ترک‌خورده! فکر آب مباش که در مُخیلۀ ابرها چکیدن نیست سُلوک جادۀ ابهام، بی‌سرانجام است فقط برو که هدف، مقصد آفریدن نیست... @golchine_sher
تو مثلِ رودی و من غرق در زلالیِ تو نشسته‌ام به تماشای بی‌خیالی تو همیشه پیشِ تو سرشارم از جواب، ولی عذاب می‌کشم از بُهت و بی‌سؤالی تو پس از تسلسلِ سیگارها چه محسوس است میانِ هاله‌ای از دود، جای خالی تو... شبیه کوچۀ پُر رفت‌ و‌ آمدی شده‌ای که دائما به تو شک می‌کنند اهالی تو قلم برای شکارِ غزل کمین کرده که واژه‌ها همه جَلدند در حوالی تو @golchine_sher
جز تو راهی نبود، برگشتم تا مرا باز روبه‌راه کنی منِ آواره از غریبی را تو مبادا که بی‌پناه کنی گفته‌ای سهمِ ما رسیدن نیست گفته‌ای اشتباهِ ما عشق است دوست دارم که اشتباه کنم دوست دارم که اشتباه کنی من چه خوش‌بینِ ساده‌ای بودم من برای تو جاده‌ای بودم که گذشتی به سادگی از من چون نمی‌خواستی گناه کنی! من خمارِ تو بوده‌ام عمری من دچارِ تو بوده‌ام عمری من کنارِ تو بوده‌ام عمری تو نمی‌خواستی نگاه کنی ای عروسِ خیال من هر شب ای عروسِ محالِ من امشب- با لباسی سپید می‌خواهی روزگارِ مرا سیاه کنی... @golchine_sher
منی که از همۀ داشتن تو را دارم چقدر شعر به تو تا ابد بدهکارم هر آن‌چه داد و نداد و گرفت، مالِ خودش ولی همیشه تو را از خدا طلب دارم بگو چطور به یک عمر پشت‌ِپا بزنم چطور از خود من -از تو- دست بردارم به جز تو چیزی از این زندگی نمی‌خواهم فقط تو را بشود پیشِ خود نگه‌ دارم تویی که دغدغۀ تازۀ جهانِ منی که بی‌تو روز و شبی پوچ و غرقِ تکرارم کنار من تو نبودی اگر، نمی‌دانم کشیده بود کجا بی‌تو تا کنون کارم اگر چه شهر، پُر از خیرخواه و دلسوز است! ولی من از همۀ شهر، جز تو بیزارم... @golchine_sher
نگاهت نیست می‌ترسم خمارِ رفته برگردد به فنجانم دوباره زهر مار رفته برگردد قرار ما به دلتنگی نبود و نیست بعد از این نباید روزهای بی‌قرار رفته برگردد دوباره مثلِ صیادی که صید از دست او رفته به غصه می‌نشینم تا شکار رفته برگردد تماشایی ندارد غربت آیینه بعد از تو به آیینه بگو باید غبار رفته برگردد شبیه آن کسی که مال خود را ناگهانی باخت تقلا می‌کنم دار و ندار رفته برگردد دخیلی بر تمام ریل‌های شهر می‌بندم توکل بر خدا شاید قطار رفته برگردد... @golchine_sher
ما بندۀ عشقیم...تو مشغولِ چه کاری؟ جز نقشۀ تزویر به سجاده چه داری؟ تکفیر مکن مستیِ بیش و کمِ ما را اقرار کن ای گزمه! که خود نیز خماری... نفرین شدۀ آهِ کدام آینه‌ای که در خاطرِ آیینه فقط گرد و غباری تسبیح، شده دانه و دام تو...نگو نه تسبیحِ تو زنجیرۀ عصیان شده...آری بعد از گذرِ معرکه ماندند پیاده آن عده که عمری به تو دادند سواری ای شیخ! به جز ذکرِ تهی کاش به تسبیح تعدادِ گناهانِ خودت را بشماری... @golchine_sher
دیگر غزل به خلسۀ نابم نمی‌برد پیکی به سرزمینِ شرابم نمی‌برد یک پرسشِ نشسته به هجرانِ پاسخم اما کسی به سوی جوابم نمی‌برد تا صبح گریه می‌کنم و غرق می‌شوم آب از سرم گذشته و خوابم نمی‌برد حتی برای دل‌خوشیِ چشم‌های من در تشنگی کسی به سرابم نمی‌برد ▪️ دستِ تو شانه‌ای‌ست به آشفتگی، ولی دستی به حال و روزِ خرابم نمی‌برد... @golchine_sher
غصه‌ای نیست اگر غصه فراوان دارم مثل غمگینیِ دلقک، لبِ خندان دارم اشک می‌ریزی و انگار نمی‌دانی که من به اندازۀ یک قطرۀ آن جان دارم من به آشفتگی موی تو عاشق نشدم خاطری پُر شده از موی پریشان دارم بیستون هیچ...که انبوهِ ستون هم باشد من به یک تیشه فرو ریزم و ایمان دارم به هر اندازه که مجنون به بیابان زده است در اتاقم به همان قدر بیابان دارم خواب دیدم که شبی مردنِ من قبل از توست دلخوشم حداقل مردنِ آسان دارم... @golchine_sher
تو کوه باش که طوفان تو را نیازارد شهید باش مگر جان تو را نیازارد چگونه مثلِ گلی در قفس اسیر شوی که خاکِ بستۀ گلدان تو را نیازارد تو میهمانِ ابد پشتِ میله‌ها هستی صبور باش که زندان تو را نیازارد اگرچه متهمی بعد از این به بی‌ذوقی بگیر چتر که باران تو را نیازارد فقط بخند و به دنیا همیشه سخت بگیر فقط بخند که آسان تو را نیازارد بگیر دستِ مرا گرم تا که یخ نزده که دستِ سردِ زمستان تو را نیازارد من از تبارِ جنونم ولی تو زود برو که ریگِ داغِ بیابان تو را نیازارد مرا به دار بزن...قول می‌دهم ای مرگ! عذابِ وحشیِ وجدان تو را نیازارد... @golchine_sher