حرف را میشود از حنجره بلعید و نگفت
وای اگر چشم بخواند غمِ ناپیدا را...!
#مهدی_فرجی
@golchine_sher
حرف را میشود از حنجره بلعید و نگفت
وای اگر چشم بخواند غمِ ناپیدا را...!
#مهدی_فرجی
@golchine_sher
بگذار بگذرد همه چیز آن چنان که هست
دنیا همین که بوده و دنیا همان که هست
پای سفر که پیش بیاید مسافریم
آدم هراس جاده ندارد جوان که هست
تا هرچه دور پشت مرا گرم می کند
مثل تو دست همسفری مهربان که هست
اصلا بدون مشکل، شیرین نمی شود
درراه دست کم دو سه تا امتحان که هست
گاهی برای ما خود این راه، مقصد است:
یک جاده با فراز و نشیب آن چنان که هست
حالا اگر چراغ نداریم بی خیال
فانوس شعرهای تو در دستمان که هست
خواب دو جفت بال و پر سبز دیده ام
پاهایمان شکسته، ولی آسمان که هست
#مهدی_فرجی
@golchine_sher
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
#مهدی_فرجی
@golchine_sher