گر به صد منزل فراق افتد
میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزلست 🌸
#سعدی
.
📜 حکایت آموزنده ای از گلستان:
پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت: این فرزند توست، تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش.
ادیب خدمت کرد و متقبل شد و سالی چند بر او سعی کرد و به جایی نرسید و پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند.
مَلِک دانشمند را مُؤاخذت کرد و مُعاتبت فرمود که وعده خلاف کردی و وفا به جا نیاوردی.
گفت: بر رای خداوند روی زمین پوشیده نماند که تربیت یکسان است و طِباع مختلف.
🔸 برگرفته از باب هفتم گلستان سعدی
* مواخذت: بازخواست
* معاتبت: ملامت، سرزنش
* طباع: سرشت ها [جمع طبع]
#حکایت
#سعدی
.
❤️ همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
🍃 که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
❤️ تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
🍃 دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
#سعدی
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
به روی دوستان خوش باش و خرم
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی میشود کم
#سعدی
📗 حکایتی آموزنده از گلستان:
دو درویش خراسانی مُلازم صحبت یکدیگر سفر کردندی. یکی ضعیف بود که هر به دو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی.
اتفاقاً بر درِ شهری به تهمتِ جاسوسی گرفتار آمدند. هر دو را به خانهای کردند و در به گل برآوردند.
بعد از دو هفته معلوم شد که بیگناهند. در را گشادند، قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت بُرده.
مردم در این عجب ماندند.
حکیمی گفت: خلاف این عجب بودی، آن یکی بسیارخوار بوده است، طاقت بینوایی نیاورد، به سختی هلاک شد. وین دگر خویشتندار بوده است، لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند.
چو کمخوردن طبیعت شد کسی را
چو سختی پیشَش آید، سهل گیرد
وگر تنپرور است اندر فَراخی
چو تنگی بیند، از سختی بمیرد
🔻 برگرفته از باب سوم گلستان سعدی
#حکایت_آموزنده
#سعدی
✨ 🦋
📜 حکایتی زیبا از گلستان سعدی:
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از
گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی
که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای
پوشی نداشتم.
به جامع کوفه در آمدم دلتنگ.
یکی را دیدم که پای نداشت.
شکر نعمت حق تعالی به جای آوردم و
بر بی کفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردمِ سیر
کمتر از برگِ تره بر خوان* است
وان که را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
* دور زمان: گردش روزگار
* خوان: سفره
🔻 برگرفته از گلستان سعدی
#حکایت
#سعدی
ما گدایان خِیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمیدانیم
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رُخ نگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار
زر فِشانند و ما سر افشانیم
مر خداوند عقل و دانش را
عیب ما گو مکن که نادانیم
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنانِ بُستانیم
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صُنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم
#سعدی
🌿💐🌿💐🌿
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی، تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت
#سعدی