.
ما بیدلیم و بیدل هرچه کند رواست
دل را به یادگار به معشوق دادهایم...
#سنایی
غزلی از سنایی (پدر شعر عرفانی)
از پیِ تو ز عدم ما به جهان آمدهایم
نز برای طرب و لهو و فغان آمدهایم
عشق نپذیرد هستی و پرستیدن او
ما از این معنی، بی نام و نشان آمدهایم
تا کی از نسبت بیاصل همی لاف زنیم؟
کز غرور خودِ بیخود به زیان آمدهایم
مانده در بند زمانیم و زمان، ما را نه
در مکانیم و نه از بهرِ مکان آمدهایم
هر کسی ظاهر این ره به قدم میسِپَرَد
ما در اِسپَردن این راه، به جان آمدهایم
سپَردن و اسپردن: طی کردن، پیمودن راه.
دیوان حکیم سنایی، جلد اول، ص ۶۳۶.
#سنایی
#غزل_عارفانه
تا دل من صید شد در دام عشق
باده شد جان من اندر جام عشق
آن بلا کز عاشقی من دیدهام
باز چون افتادهام در دام عشق
در زمانم مست و بیسامان کند
جام شورانگیز درد آشام عشق
من خود از بیم بلای عاشقی
بر زبان مینگذرانم نام عشق
این عجبتر کز همه خلق جهان
نزد من باشد همه آرام عشق
جان و دین و دل همی خواهد ز من
این بدست از سوی جان پیغام عشق
جان و دین و دل فدا کردم بدو
تا مگر یک ره برآید کام عشق
#سنایی
🌹🌹🌹
.
چون دردِ عاشقی به جهان هیچ درد نیست
تا درد عاشقی نچشد مرد، مرد نیست
آغاز عشق یک نظرش با حَلاوتست
انجام عشق جز غم و جز آهِ سرد نیست
عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم
با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست
شَهدیست با شَرَنگ و نشاطیست با تَعَب
داروی دردناکست آن را که درد نیست
آن کس که عشق بازد و جهان بازد و جهان
بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست
#سنایی
ای کم شده وفای تو، این نیز بگذرد
و افزون شده جفای تو، این نیز بگذرد
#سنایی
چند رباعی از سنایی
غم خوردن این جهان فانی، هوس است
کز هستی تا به نیستی، یک نفس است
نیکویی کن چو مر تو را دسترس است
کین عالم، یادگار بسیار کس است
🌺🌺🌺
ترس و اجل و بیم و فنا، هستی توست
ور نه ز فنا، شاخ بقا خواهد رُست
تا از دَم عیسوی شدم زنده به جان
مرگ ابد از وجود ما دست بشست
🌺🌺🌺
از عهدهی عهد اگر برون آید مرد
از هر چه گمان بری، فزون آید مرد
منگر تو بدان که ذوفنون آید مرد
در عهدهی عهد بین که چون آید مرد
#سنایی