eitaa logo
گلچین معرفت
1.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
صدیقه ابلق دار هستم کارشناس ارشد فقه و حقوق اسلامی نویسنده و پژوهشگر راهم رو با عشق ❤شروع کردم با عشق ❤به لطف الهی به پایان میرسانم ❤ راه ارتباط با من 👇 @sahebdel5 کانال تلگرامی من 👇👇 https://t.me/+QtbIsdFPkF6NNGNf
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌹 مثل همه ی خانه های آن موقع خانواده ی سید هم مرغ و خروس داشتند. مادر سید با تخم مرغ ها برای بچه ها املت درست کرده بود و بچه ها هم کلی از میوه ی درخت کنار و املت و نان تازه خورده بودند و بازی و شیطنت کرده و بعد هم راضی و خوشحال به پرورشگاه برگشتند. هنوز چند دقیقه ای از برگشتشان به پرورشگاه نگذشته بود که بینشان دعوا و مرافعه بالا گرفت تا جایی که بزن بزن راه انداختند سید رفت که میانجی گری کند و ببیند دعوا سر چیست؟ نگران این بود که در خانه شان به بچه ها بد گذشته باشد. از آنها پرسید بچه ها مگه بهتون خوش نگذشت؟ از چی ناراحتید؟ حسن گفت: عموسید خیلی نامردیه سهراب هسته ی کنارها رو جمع کرده و رفته داخل قفس مرغ و خروسها هسته های کنار رو به ماتحت این زبون بسته ها فرو کرده و همه را کشته حالا اگر بری خونه می فهمی چه بلایی سر مرغ و خروسهای زبون بسته اومده. تعدادی از بچه ها از این اتفاق ناراحت بودند و آنهایی که شیطنت بیشتری داشتند می خندیدند با همه ی شیطنتها و آزارهایشان دوستشان داشتم نه از سر دلسوزی من در نگاه و آغوش بچه ها دنیایی را می دیدم که همه را به دوستی و محبت و مهربانی دعوت میکرد. آنها که خود محتاج محبت و توجه بودند همیشه به دنبال راهی برای جبران محبت دیگران بودند. بچه های بزرگ تر مرتب می گفتند عمو سید ان شاء الله تلافی کنیم. هیچ کاری و هیچ جایی به اندازه ی در کنار بچه ها بودن برایم آرامش بخش نبود. ما به هم عادت کرده و مثل یک خانواده شده بودیم. آنها حتی تک تک اعضای خانواده های ما را می شناختند. دلمان می خواست این بچه ها روابط دوستی و خانوادگی را تجربه کنند و دائم به دنبال جلب ترحم دیگران نباشند. ترجیح می دادم وقتم را یا با بچه ها بگذرانم یا در خانه بمانم. من که تا آن سن همه چیز برایم شوخی بود از مردم فاصله گرفته بودم. روز به روز لاغرتر و رنجورتر میشدم. دائم مراقب زبان و چشم و گوش و قلبم بودم و زندگی پرهیز کارانه ای را در پیش گرفته بودم از مواجهه با مردم پرهیز می کردم و این به نظرم بهترین شیوه برای مصونیت از معصیت بود. شبانه روز مشغول عبادت ذکر و دعا بودم برداشتهای غلط و درک نادرستم از کلاسهای آقای مطهر و ربانی و مراقبه هایی که میدادند مرا به انزوا وگوشه نشینی کشانده بود. مادرم حالا دیگر التماس میکرد که از خانه بروم و فعالیت های فرهنگی - اجتماعی را از سر بگیرم؛ فعالیتهایی که مورد توجه مردم باشد و موجب تعریف و تمجید آنها از من شود. از اینکه در تابستان دنبال پالتو بودم و لباس های زمستانی را از صندوقچه بیرون می کشیدم، عصبانی میشد و می گفت: دنیا برای لذت بردن است اما من چنان به وسواس افتاده بودم که حتی میخواستم از استاد جلوتر باشم . 🧕@golchinemarefat💐🌺💐