امشب سوره ی واقعه رو حتما بخون،چرا؟؟
چون👇👇👇
هرکه در شب جمعه سوره «واقِعَه» را بخواند،
👈خدا او را دوست بدارد و
👈او را محبوب تمام مردم کند و
👈در دنیا دچار بدحالی و تنگدستی نشود و
👈 آفتی از آفات دنیا به او نرسد و
👈از دوستان حضرت امیرالمؤمنین(ع) باشد
👈و این سوره ویژه امیرالمؤمنین(ع) است.
🙇🏼♀️این پیامو برای بقیه هم بفرست،
خداخیرت بده🥰🤚
.
شب_جمعه
سوره واقعه
waqe_346196.mp3
29.55M
🌱سوره واقعه
با صدایِ دلنشین و گرمِ
امیرحسین ساجدی
واقعہهرشبموݩ
♥⃢ ☘
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میوهای که تمام ویتامینها+کلسیم رو داره!🧅
🍃
🌺🍃
🏖 🌺🌺🌿🌺🌿🌿🌿🌺
۞﷽۞
دو برادر بودند که یکی از آنها محصل علوم دینی و طلبه بود و دیگری از کارمند دولت؛ برادری که روحانی بود عازم زیارت حضرت رضا "علیه السلام" شد و قبل از حرکت به جهت خداحافظی با برادرش به منزل او رفت و چون برادرش خانه نبود با اهل و عیال او خداحافظی کرد و به سوی خراسان حرکت کرد؛ وقتی که برادرش به خانه آمد و از مسافرت برادر خود آگاه شد بر اسب خود سوار شد و شهر را ترک کرد تا برادرش را ببیند و با او خداحافظی کند؛ چون به او رسید و با او خداحافظی کرد و خواست باز گردد؛ با خود گفت که خوب است من هم با برادرم به زیارت امام رضا "علیه السلام" بروم؛ تصمیم جدی گرفت و به همراه برادرش و سایر زوار عازم خراسان شد؛ از آنجا که او کارمند دستگاه ظلم بود و به بدگوئی و ظلم به دیگران عادت داشت در این سفر هم نتوانست دست از آن اذّیت و آزارها بردارد و با دشنام و بدگوئی و سایر کارها به آزار مردم پرداخت؛ مردم بیچاره نزد برادرش از او شکایت می کردند و او هم برادر ظالم را مورد موعظه و نصیحت قرار می داد؛ امّا سودی نمی بخشید و او همچنان به کار خود مشغول بود، و برادر روحانی اش پیوسته از مردم خجالت می کشید؛ بالاخره در بین راه آن برادر ظالم مریض شد و قبل از رسیدن به مشهد مقدّس از دنیا رفت برادرش او را غُسل داد و کفن کرد و بر روی اسبش گذاشت و به مشهد آورد و در حرم امام رضا "علیه السلام" طوافش داد و در جوار آن حضرت به خاکش سپرد؛ آن شب برادر روحانی در خواب دید؛ گویا حرم امام رضا "علیه السلام" را زیارت کرده و از حرم خارج شده است؛ در جنب صحن مقدّس باغ با صفائی دید؛ گردشی در آن باغ کرد و از دیدن نهرهای جاری و درخت های میوه و ساختمان های عالی و رفیع و خدمت گزاران بسیاری که در آنجا بودند؛ برادر روحانی به حیرت افتاد؛ ناگهان شخصّی بزرگوار و محترمی را دید که نشسته و دو طرف او را صفوفی از خدمت گزاران احاطه کرده اند؛ برادر در فکر فرو رفت که این کیست که دارای چنین مقام هائی است؛ ناگاه دید آن شخصّ برخواست و نزد او آمد و خود را بر پاهای آن مومن روحانی افکند؛ چون خوب نگاه کرد دید آن شخصّ همان برادرش می باشد که به تازگی از دنیا رفته است از او پرسید: تو که از یاران و کمک کنندگان به ظالمان بودی چگونه به این مقام رسیدی؟ او گفت: تمام این نعمت ها که مشاهده کردی از برکات تو است؛ زیرا همین که من به حال احتضار رسیدم؛ جان دادن برایم دشوار شد و به سختی مردم آنگاه تو مرا در تابوت گذاشتی و بر اسب بستی؛ در همان وقت دو نفر نزد من آمدند که بسیار بد قیافه و خشن بودند و سلاح آتشین در دست داشتند؛ آنها پیوسته مرا شکنجه می دادند و من هر چه تو و سایر زوّار را صدا می زدم و کسی را می خواستم کمک کند سودی نداشت و من در عذاب و آتش بودم تا اینکه داخل شهر شدیم؛ چون به صحن مقدّس رسیدیم آن دو نفر از من دو شدند و آن تابوت از آتش تهی شد ولی آن دو مأمور عذاب؛ از دور مرا نگاه می کردند؛ امّا جرأت نزدیک شدن نداشتند..
كف قدرت او خشک و تر است
و ز ضمير همه كس باخبر است
هر كه بگرفت بكف دامانش
مى شود بهره ور از احسانش
«آزاد شده رضا "علیه السلام" است»
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
۞﷽۞
دو برادر بودند که یکی از آنها محصل علوم دینی و طلبه بود و دیگری از کارمند دولت؛ برادری که روحانی بود عازم زیارت حضرت رضا "علیه السلام" شد و قبل از حرکت به جهت خداحافظی با برادرش به منزل او رفت و چون برادرش خانه نبود با اهل و عیال او خداحافظی کرد و به سوی خراسان حرکت کرد؛ وقتی که برادرش به خانه آمد و از مسافرت برادر خود آگاه شد بر اسب خود سوار شد و شهر را ترک کرد تا برادرش را ببیند و با او خداحافظی کند؛ چون به او رسید و با او خداحافظی کرد و خواست باز گردد؛ با خود گفت که خوب است من هم با برادرم به زیارت امام رضا "علیه السلام" بروم؛ تصمیم جدی گرفت و به همراه برادرش و سایر زوار عازم خراسان شد؛ از آنجا که او کارمند دستگاه ظلم بود و به بدگوئی و ظلم به دیگران عادت داشت در این سفر هم نتوانست دست از آن اذّیت و آزارها بردارد و با دشنام و بدگوئی و سایر کارها به آزار مردم پرداخت؛ مردم بیچاره نزد برادرش از او شکایت می کردند و او هم برادر ظالم را مورد موعظه و نصیحت قرار می داد؛ امّا سودی نمی بخشید و او همچنان به کار خود مشغول بود، و برادر روحانی اش پیوسته از مردم خجالت می کشید؛ بالاخره در بین راه آن برادر ظالم مریض شد و قبل از رسیدن به مشهد مقدّس از دنیا رفت برادرش او را غُسل داد و کفن کرد و بر روی اسبش گذاشت و به مشهد آورد و در حرم امام رضا "علیه السلام" طوافش داد و در جوار آن حضرت به خاکش سپرد؛ آن شب برادر روحانی در خواب دید؛ گویا حرم امام رضا "علیه السلام" را زیارت کرده و از حرم خارج شده است؛ در جنب صحن مقدّس باغ با صفائی دید؛ گردشی در آن باغ کرد و از دیدن نهرهای جاری و درخت های میوه و ساختمان های عالی و رفیع و خدمت گزاران بسیاری که در آنجا بودند؛ برادر روحانی به حیرت افتاد؛ ناگهان شخصّی بزرگوار و محترمی را دید که نشسته و دو طرف او را صفوفی از خدمت گزاران احاطه کرده اند؛ برادر در فکر فرو رفت که این کیست که دارای چنین مقام هائی است؛ ناگاه دید آن شخصّ برخواست و نزد او آمد و خود را بر پاهای آن مومن روحانی افکند؛ چون خوب نگاه کرد دید آن شخصّ همان برادرش می باشد که به تازگی از دنیا رفته است از او پرسید: تو که از یاران و کمک کنندگان به ظالمان بودی چگونه به این مقام رسیدی؟ او گفت: تمام این نعمت ها که مشاهده کردی از برکات تو است؛ زیرا همین که من به حال احتضار رسیدم؛ جان دادن برایم دشوار شد و به سختی مردم آنگاه تو مرا در تابوت گذاشتی و بر اسب بستی؛ در همان وقت دو نفر نزد من آمدند که بسیار بد قیافه و خشن بودند و سلاح آتشین در دست داشتند؛ آنها پیوسته مرا شکنجه می دادند و من هر چه تو و سایر زوّار را صدا می زدم و کسی را می خواستم کمک کند سودی نداشت و من در عذاب و آتش بودم تا اینکه داخل شهر شدیم؛ چون به صحن مقدّس رسیدیم آن دو نفر از من دو شدند و آن تابوت از آتش تهی شد ولی آن دو مأمور عذاب؛ از دور مرا نگاه می کردند؛ امّا جرأت نزدیک شدن نداشتند..
كف قدرت او خشک و تر است
و ز ضمير همه كس باخبر است
هر كه بگرفت بكف دامانش
مى شود بهره ور از احسانش
«آزاد شده رضا "علیه السلام" است»