eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
1.9هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
27.7هزار ویدیو
155 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز
مشاهده در ایتا
دانلود
زمانهایےفرامی‌رسد که تصورمیکنی همه چیزبه پایان رسیده است. اماخیلےغیرمنتظره... خدامعجزه اش رانشانت میدهد!!!! این لحظه ناب، نصیب تک تک شمانازنینان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
A0030.mp3
15.43M
اذان 📝طنین دلنشین اذان 🎤 حاج سلیم موذن_زاده_اردبیلی حی علی الصلاه🕌 هدیه به چهارده معصوم 🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞🍃 دنیا را برای خودت بنویس! نه به خطی که قشنگ باشد، به خط خودت بنویس چون دنیا برای توست نه تو برای دنیا...
4_5884050438981947180.mp3
7.4M
♥️ تـو نـبـودی و تـبِ فاصـله‌ها پیرم کرد عاشقِ شعر شدم، شعر زمین‌گیرم کرد 🎙 📣 🎼 ♥️ @hamechikade1010
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃 زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فرداییست که نشاید آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ظرف امروز پر از بودن توست... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی چند گوش جان می‌سپاریم به آوای ملکوتی قرآن کریم سوره ناس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺✨ ✨🍰عصرتون                 همراه با عشق ✨🍇عصرتون                همراه با آرامش ✨🍰عصرتون               پراز شـــ🤗ــادی ✨🍇وعصرتون شیرین و دلچسب 🍰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من با تو عاشق بودنو زود یاد گرفتم... عشق دلـــــم روز عشقمون مبارک❤💋 سالگرد ازدواجمون مبارک
♥️🍃 جانِ دلــم ִֶָ من میدونم آدما میان و میرن ؛ ִֶָ من میدونم هیچکس موندی نیس. ִֶָ ولی تو که هیچکس نیستی. ִֶָ تو عزیزکرده‌ی قلبِ منی؛ ִֶָ قلب من با قلب تو پیوند خورده. ִֶָ تو باید باشی... ִֶָ تا من نفس بکشم ، ִֶָ تا زندگی کنم ، ִֶָ تا زنده بمونــــم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4_6044305749083950442.mp3
4.28M
سلااام‌ اجازه ورود به قلبتومیدی؟؟❤️
📝 برايم حرف بزن سكوتت را دوست ندارم سكوتت بوي بغض مي دهد از جهاني كه آغاز كرده اي بگو آيا آنجا كسي هست تا با او از تنهايي بگويي و او بي اختيار نوازشت كند؟ تو ابعاد غم را تصوير كني و او لايه هايش را بشكافد تا با هم به روشنايي برسيد؟ راستش را بگو آيا آنجايي كه تو ايستاده اي هنوز از دوستي رگه هايي مانده يا آنجا هم مردم به همه چيز اعتقادشان را از دست داده اند؟ به گمانم آنجايي كه تو ايستاده اي را خوب مي شناسم گاه و بيگاه سرك مي كشم به خيال اينكه بي هوا چيزي بگويي و من كمي با صدايت تنفس كنم برايم حرف بزن سكوتت را دوست ندارم سكوتت بوي بغض مي دهد 👤
📝 آدم ها عجیب اند ، گاهی آنقدر دوستت دارند که خودت میمانی از این حجم محبت ! گاهی تبر میشوند ،تمامِ حس و علاقه شان را نابود میکنند... تنه ی باور هایت را میشکنند ... آدم ها را نمیشود شناخت ! این انسانی که خطاب میشوند گاهی تنها یک لفظ است و در واقع برای آنها معنی نمیشود ... وارد حریمت میشوند، با حرف هایی که برایت خوشایند است دلخوشت میکنند .. و زمانی که منتظر اتفاق نیستی دلت را زیرو رو میکنند ... آنچنان غریبه میشوند که خودت هم یادت میرود روزی آشناترینشان بودی! خلقت آدمی عجیب است .. از یک گِل یک قلب میروید ... و از قلب یک سنگ ! سمت ادم های به ظاهر انسان نروید ! همان ها که تا نگاهتان میکنند عاشق میشوند ! همان ها که تا دور شوید فارغ! این نقابِ عطوفتشان یک آن خواهد افتاد و دست های مشت کردهِ شان پر از خون خواهد شد .. به خودتان که آمدید میبینید روبروی غریبه ترین مخلوقی ایستاده اید که با سنگ قلبتان را شکسته است ... و دلگیرتر اینکه هیچ شغلی برای ترمیم قلبِ شکسته هنوز وجود ندارد ... خلاص کنید خودتان را از بندِ تظاهر های عاطفیِ اطرافیان .. شما برای دوست داشتن تنها یک انسان میخواهید نه شِبه انسان! 👤
📝 داستان عشق یکی از داستان‌های اساطیری یونانی که به کرات موضوع اپرا‌ها، فیلم‌ها، داستان‌ها ‌و تاتر‌های مختلف بوده، داستان عشق «اورفیوس» و «یوردیسه» است. جدیدترین اقتباس آن بنام Hadestown داستان به روز شده‌ایست که توسط «اناییس میشل» به یک موزیکال پر طرفدار و برنده جوایز متعدد تبدیل شده. میشل تنها زنیست که اثرش در برادوی به نمایش در اومده. «هیدیس‌تاون» روایت دو عشق موازیه. عشق زمینی اورفیوس و یوردیسه و عشق فرازمینی «هایدیس» و «پرسپانی». در این ورژن اورفیوس بجای چنگ گیتاری در دست داره و قصد داره با ساختن ترانه‌ای باعث آمدن بهار و پایان گرسنگی و سرما بشه و با دادن شاخه گلی به یوردیسه عشقش رو ابراز میکنه. یوردیسه عشق اورفیوس رو باور داره و متقابلا عاشق اوست. اما در نهایت نمیتونه در مقابل سختی‌ها مقاومت کنه و با وسوسه خوانندگان «سرنوشت» و با انتخاب خود (برخلاف روایت اساطیری که با نیش مار کشته میشه) تصمیم میگیره به دنیای زیر زمین بره، جایی که در آن هیچکس گرسنه نیست و در آنجا با هایدیس پادشاه زیر زمین قراردادی برای ماندن امضا میکنه. هایدیس خود شدیدا عاشق همسرش پرسپانیست ولی ازدواج شون مدتهاست از شور و حال خالی و سرد و بیروح شده. پرسپانی هر سال شش ماه به روی زمین میاد و با خودش گرما، نور و گل بهمراه میاره. در دنیای زیرزمین یوردیسه همه چیز رو فراموش کرده ولی تنها گل‌ها رو بخاطر میاره… اورفیوس با تلاش فراوان و با خواندن ترانه‌های عاشقانه همه موانع رو از جلوی راه برمیداره و بالاخره به دنیای زیرزمین میرسه و از هایدیس میخواد که بگذاره یوردیسه با او به دنیای زمینی برگرده. او ترانه‌ای در مورد عشق هایدیس و پرسپانی میخونه که باعث میشه دل هایدیس نرم بشه. از طرفی پرسپانی هم که عشق این دو جوان رو یادآور عشق خودش و هایدیس میبینه، اصرار میکنه که هایدیس با رفتن شون موافقت کنه. هایدیس دوست داره که بگذاره یوردیسه برگرده ولی نگرانه که این کار باعث از دست رفتن اقتدارش بر دنیای زیر زمین بشه و بقیه هم تصمیم به رفتن بگیرند. پس با رفتن یوردیسه تنها با یک شرط موافقت میکنه و اون اینه که در طول راه اورفیوس هرگز نباید سرش رو به عقب برگردونه تا یوردیسه رو ببینه… اورفیوس به راه میفته و یوردیسه پشت سرش حرکت میکنه. مسیری که در ابتدا آسان بنظر میرسید کم‌کم سخت‌تر و سخت‌تر میشه. اورفیوس شک داره که آیا یوردیسه هنوز هم او رو همراهی میکنه، آیا هایدیس به او راست گفته بود، آیا اصلا هیچوقت یوردیسه پشت سرش بوده؟ در این بین خوانندگان «سرنوشت» ترانه‌هایی برای اغوای اورفیوس میخوانند و با گفتن اینکه یوردیسه همراهش نیست مرتب او رو وسوسه میکنند، تا اینکه دریک قدمی زمین، اورفیوس برمیگرده و به سمت عقب نگاه میکنه و یوردیسه رو میبینه که درست پشت سر او ایستاده، ولی در همین لحظه یوردیسه برای همیشه به اعماق زمین میره… داستان اینطوری بیان میکنه که سختی‌ها و جدایی‌ها سبب مرگ عشق نمی‌شوند. عشق زمانی میمیره که شک و تردید در دل آدم جوانه بزنه، شک کردن به همراهی و تزلزل اعتماد…. عشق‌تان پرشور، همراهی‌تان مداوم و اعتمادتان مستحکم باد. 👤ژینوس صارمیان
📝 جنازه را که توی قبر می‌گذارند، باید یک نفر مَحْرم برود آن تو، دست بگذارد روی دوش راست و چپ میت، آرام آرام تکانش بدهد و بگوید: اِسْمَع یعنی بشنو. اِفْهَمْ؛ یعنی بفهم. بعد چیزهایی به مرده بگوید که گوش کند و بیاموزد و یادش بماند. اعتقاد بر اینست که این کالبد بدون جان، این تنِ سرد خشکیده، این اندامِ برهنه‌ی پیچیده لای کفن سفید، هنوز می تواند ببیند و بشنود و به‌خاطر بسپارد. این‌ها از یک سو، از سوی دیگر، حال آن آدمیست که باید پا بگذارد توی قبر؛ با ترس و دلتنگی. لمس صورت سرد و نم دار جانان بی‌جان، عجیب ویران کننده است. از همان ثانیه اول که می‌گویند بفرمایید آقای مَحْرم، تشریف ببرید داخل قبر؛ تلقین بخوانید، تا بعد که پاهایت را می‌گذاری دو طرف دیواره گور – و نمی دانی فرو می‌ریزد یا نگهت می‌دارد - و آن لحظه که آرام خودت را خم می‌کنی تا کف دستت برسد به شانه‌های تازه گذشته، هر ثانیه‌اش، هر لمسش و هر تکانش، تجربه هزار بار مردن و دفن شدن و دوباره زنده شدن است. آدمی که می‌رود توی قبر، هیچ گاهِ دیگری بیرون نمی‌آید. حتا آن لحظه‌ای که دستش را می‌گیرند و می‌کشند بالا، کس دیگری از گور خارج می شود. آدمی که موی کنار شقیقه‌هایش، سیاه بوده و حالا جوگندمی شده. این‌ها را نوشتم که بگویم این چیدمان غریب و ویران کننده کلمات داستان‌ها، این تکرار بی پایان بازگشت به گذشته، و این دست گذاشتن روی صورت و قلبِ نداشته‌ها و خوابیدن بر بستر دلشوره‌های پیش از این، کم از پا گذاشتن توی قبر نیست. ماها نمی نویسیم برای لایک، برای مرحبا، برای دیده شدن. می‌نویسیم چون امید داریم. امید داریم که این مرده هشیارِ توی قبر، این کالبدِ ترسیده از فشار و عذاب و این باور آرزومند و مشتاق بازگشت به زندگی، بفهمد و بداند. هی دست می‌گذاریم روی شانه‌هایش. با قصه‌هایمان می‌گوییم: اِسْمَع. یعنی بشنو و با همسرت، رفیقت، آشنایت درست رفتار کن ای فلان بن فلان. خودمان را می‌خوریم و غُصه‌مان را می‌ریزیم لای کلمات که اِفْهَم ، یعنی رفیقِ جان‌ها، قدر پدر و مادر و فرزندهایتان را بدانید. و تماشا کنید ما را. خیره شوید به ماتم‌مان وقتی نوشته‌ی نستعلیق روی قبر را می‌خوانیم که: آرام‌گاه پدری دلسوز و مادری مهربان. و می‌خواهیم توی گوشتان بگوییم که دوست داشتن حق است. دیوانگی کردن حق است. رستاخیز حق است. و دوست داشته باشید یا نه، ان‌قدر تکانتان می‌دهیم تا بیدار شوید. که اَنَّ الْمَوْتَ حَقُّ وَ اَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ. 👤
📝 ⁠⁠⁠⁣⁣⏱ ده‌ها کار عقب‌افتاده داریم و باز هم ساعت‌ها سر در گوشی‌ موبایل بیهوده در شبکه‌های اجتماعی می‌چرخیم. چطور وقتمان را کمتر تلف کنیم؟ سوالی که همه ما به آن فکر کرده‌ایم. ⁣1️⃣از پرسه‌زنی در اینترنت خودداری کنید و اگر کارتان مرتبط با فضای مجازی نیست، به‌راحتی اینترنت گوشی یا وای‌فای منزلتان را خاموش کنید. ⁣2️⃣ همه‌ کارهایتان را با یک وسیله انجام بدهید. مثلا مدام بین لپ‌تاپ، موبایل و تبلت‌تان در حرکت نباشید. اگر برای انجام کارهایی که می‌توانید همه‌شان را با یک وسیله انجام بدهید، از وسایل مختلف استفاده کنید، تمرکزتان به‌هم خواهد ریخت. به‌این‌ترتیب مجددا باید وقت صرف کنید تا تمرکزتان را به‌دست بیاورید. ⁣3️⃣ کارهایتان را زمان‌بندی کنید. قبل از اینکه شروع به کار کنید، از خلاصه‌ی مواردی که باید انجام بدهید، جدول زمانی تهیه کنید. به‌این‌ترتیب راحت‌تر می‌توانید وقت‌تان را مدیریت کنید و کارتان را بدون دیرکرد به‌انجام برسانید. ⁣4️⃣ از شتاب‌زدگی و انجام چند کار هم‌زمان خودداری کنید. اگر از سرعت‌تان در انجام کارها بکاهید، بهتر می‌توانید روی کار در دست ‌اقدام تمرکز کنید و کمتر هم دچار استرس خواهید شد. ⁣📌 در این مقاله برایتان از راه‌های مفید و موثری گفته‌ایم که کمکتان می‌کند کم‌کم بتوانید حس ناخوشایند هدر دادن لحظه‌های زندگی را کنار بگذارید.
وقتی قرار است از زندگی کسی خارج شوی، با شکوه چون رنگین کمان برو ... بگذار بعد از تو، تمام آدم‌ها را با تو مقایسه کند؛ بگذار عیار خوبی‌ها شَوی، یقین بدان بعد از تو، کسی به چشمش نخواهد آمد، و این تنها جزایِ آدم قدر ناشناس است! @golchintap
بیا باز فریب بخوریم؛ تو فریب حرف‌های مرا و من فریب نگاه تو را... مگر زندگی چه می‌خواهد به ما بدهد، که تو از من چشم برداری و من نگویم که دوستت دارم... 👤شهاب مقربین
📝 آدم‌هايی هستند به‌شدت عجیب. نه كه شاخ و دم داشته باشند، نه؛ ولی يک‌جور خاصی به دنيا و آدم‌هايش نگاه می‌کنند. يک كارهايی می‌كنند كمی ملموس‌تر؛ برخواسته از اعماق دل. وقتی كتاب می‌خوانی، برايشان مهم نيست كه چه كتابی می‌خوانی، یا از كدام نويسنده؛ بلكه شیوه‌ی کتاب خواندنت، جوری كه مچت را زير چانه‌ات می‌گذاری و از زير قاب عينكت خط‌ها را دنبال می‌كنی، همان را غرق در سکوت تماشا می‌کنند. وقتی به ساحل می‌روند، نه به فكر شنا هستند، نه به فكر آفتاب گرفتن و نه به دنبال قدم‌زدن روی شن‌ها؛ آن‌ها آمده‌اند كه به ندای دريا گوش كنند. يا مثلاً عاشق كه می‌شوند، نه می‌خواهند تصاحبت كنند، نه می‌خواهند تا ابد عاشقشان بمانی؛ فقط می‌خواهند بدانی كه حضورت، زندگی را زيباتر از هميشه می‌كند؛ چون برای همان برهه‌ی كوتاه هم كه شده، برايشان روح بخش‌ترينی. این آدم‌ها حتی در عادات روزمره هم عجيب‌اند. نه موسيقی زياد گوش می‌دهند، نه فيلم‌های زيادی می‌بينند و نه روی ميزشان پر از كتاب است؛ اما انگار می‌دانند چه زمانی دلت گرفته است، عادت شده برايشان كه بيايند و دل آدم را زنده كنند. كمی خنده، يک فنجان چای، ديداری دوستانه. این دسته از آدم‌های زندگی را نباید گم کرد؛ می‌دانيد كه، عجيب‌اند. شايد به گم بودن عادت كردند، ديگر هم نشد پيدايشان كرد. 👤