📝
برايم حرف بزن
سكوتت را دوست ندارم
سكوتت بوي بغض مي دهد
از جهاني كه آغاز كرده اي بگو
آيا آنجا كسي هست
تا با او از تنهايي بگويي
و او بي اختيار نوازشت كند؟
تو ابعاد غم را تصوير كني
و او لايه هايش را بشكافد
تا با هم به روشنايي برسيد؟
راستش را بگو
آيا آنجايي كه تو ايستاده اي
هنوز از دوستي رگه هايي مانده
يا آنجا هم مردم به همه چيز اعتقادشان را از دست داده اند؟
به گمانم آنجايي كه تو ايستاده اي را خوب مي شناسم
گاه و بيگاه سرك مي كشم
به خيال اينكه بي هوا چيزي بگويي
و من كمي با صدايت تنفس كنم
برايم حرف بزن
سكوتت را دوست ندارم
سكوتت بوي بغض مي دهد
👤#شیما_سبحانی
📝
آدم ها عجیب اند ، گاهی آنقدر دوستت دارند که خودت میمانی از این حجم محبت !
گاهی تبر میشوند ،تمامِ حس و علاقه شان را نابود میکنند...
تنه ی باور هایت را میشکنند ...
آدم ها را نمیشود شناخت !
این انسانی که خطاب میشوند گاهی تنها یک لفظ است و در واقع برای آنها معنی نمیشود ...
وارد حریمت میشوند، با حرف هایی که برایت خوشایند است دلخوشت میکنند ..
و زمانی که منتظر اتفاق نیستی
دلت را زیرو رو میکنند ...
آنچنان غریبه میشوند که خودت هم یادت میرود روزی آشناترینشان بودی!
خلقت آدمی عجیب است ..
از یک گِل یک قلب میروید ...
و از قلب یک سنگ !
سمت ادم های به ظاهر انسان نروید !
همان ها که تا نگاهتان میکنند عاشق میشوند ! همان ها که تا دور شوید فارغ!
این نقابِ عطوفتشان یک آن خواهد افتاد و دست های مشت کردهِ شان پر از خون خواهد شد ..
به خودتان که آمدید میبینید روبروی غریبه ترین مخلوقی ایستاده اید که با سنگ قلبتان را شکسته است ...
و دلگیرتر اینکه هیچ شغلی برای ترمیم قلبِ شکسته هنوز وجود ندارد ...
خلاص کنید خودتان را از بندِ تظاهر های عاطفیِ اطرافیان ..
شما برای دوست داشتن تنها یک انسان میخواهید نه شِبه انسان!
👤 #زهرا_مصلح
📝
داستان عشق
یکی از داستانهای اساطیری یونانی که به کرات موضوع اپراها، فیلمها، داستانها و تاترهای مختلف بوده، داستان عشق «اورفیوس» و «یوردیسه» است. جدیدترین اقتباس آن بنام Hadestown داستان به روز شدهایست که توسط «اناییس میشل» به یک موزیکال پر طرفدار و برنده جوایز متعدد تبدیل شده. میشل تنها زنیست که اثرش در برادوی به نمایش در اومده. «هیدیستاون» روایت دو عشق موازیه. عشق زمینی اورفیوس و یوردیسه و عشق فرازمینی «هایدیس» و «پرسپانی».
در این ورژن اورفیوس بجای چنگ گیتاری در دست داره و قصد داره با ساختن ترانهای باعث آمدن بهار و پایان گرسنگی و سرما بشه و با دادن شاخه گلی به یوردیسه عشقش رو ابراز میکنه. یوردیسه عشق اورفیوس رو باور داره و متقابلا عاشق اوست. اما در نهایت نمیتونه در مقابل سختیها مقاومت کنه و با وسوسه خوانندگان «سرنوشت» و با انتخاب خود (برخلاف روایت اساطیری که با نیش مار کشته میشه) تصمیم میگیره به دنیای زیر زمین بره، جایی که در آن هیچکس گرسنه نیست و در آنجا با هایدیس پادشاه زیر زمین قراردادی برای ماندن امضا میکنه. هایدیس خود شدیدا عاشق همسرش پرسپانیست ولی ازدواج شون مدتهاست از شور و حال خالی و سرد و بیروح شده. پرسپانی هر سال شش ماه به روی زمین میاد و با خودش گرما، نور و گل بهمراه میاره. در دنیای زیرزمین یوردیسه همه چیز رو فراموش کرده ولی تنها گلها رو بخاطر میاره…
اورفیوس با تلاش فراوان و با خواندن ترانههای عاشقانه همه موانع رو از جلوی راه برمیداره و بالاخره به دنیای زیرزمین میرسه و از هایدیس میخواد که بگذاره یوردیسه با او به دنیای زمینی برگرده. او ترانهای در مورد عشق هایدیس و پرسپانی میخونه که باعث میشه دل هایدیس نرم بشه. از طرفی پرسپانی هم که عشق این دو جوان رو یادآور عشق خودش و هایدیس میبینه، اصرار میکنه که هایدیس با رفتن شون موافقت کنه. هایدیس دوست داره که بگذاره یوردیسه برگرده ولی نگرانه که این کار باعث از دست رفتن اقتدارش بر دنیای زیر زمین بشه و بقیه هم تصمیم به رفتن بگیرند. پس با رفتن یوردیسه تنها با یک شرط موافقت میکنه و اون اینه که در طول راه اورفیوس هرگز نباید سرش رو به عقب برگردونه تا یوردیسه رو ببینه…
اورفیوس به راه میفته و یوردیسه پشت سرش حرکت میکنه. مسیری که در ابتدا آسان بنظر میرسید کمکم سختتر و سختتر میشه. اورفیوس شک داره که آیا یوردیسه هنوز هم او رو همراهی میکنه، آیا هایدیس به او راست گفته بود، آیا اصلا هیچوقت یوردیسه پشت سرش بوده؟ در این بین خوانندگان «سرنوشت» ترانههایی برای اغوای اورفیوس میخوانند و با گفتن اینکه یوردیسه همراهش نیست مرتب او رو وسوسه میکنند، تا اینکه دریک قدمی زمین، اورفیوس برمیگرده و به سمت عقب نگاه میکنه و یوردیسه رو میبینه که درست پشت سر او ایستاده، ولی در همین لحظه یوردیسه برای همیشه به اعماق زمین میره…
داستان اینطوری بیان میکنه که سختیها و جداییها سبب مرگ عشق نمیشوند. عشق زمانی میمیره که شک و تردید در دل آدم جوانه بزنه، شک کردن به همراهی و تزلزل اعتماد….
عشقتان پرشور، همراهیتان مداوم و اعتمادتان مستحکم باد.
👤ژینوس صارمیان
📝
جنازه را که توی قبر میگذارند، باید یک نفر مَحْرم برود آن تو، دست بگذارد روی دوش راست و چپ میت، آرام آرام تکانش بدهد و بگوید: اِسْمَع یعنی بشنو. اِفْهَمْ؛ یعنی بفهم. بعد چیزهایی به مرده بگوید که گوش کند و بیاموزد و یادش بماند. اعتقاد بر اینست که این کالبد بدون جان، این تنِ سرد خشکیده، این اندامِ برهنهی پیچیده لای کفن سفید، هنوز می تواند ببیند و بشنود و بهخاطر بسپارد.
اینها از یک سو، از سوی دیگر، حال آن آدمیست که باید پا بگذارد توی قبر؛ با ترس و دلتنگی. لمس صورت سرد و نم دار جانان بیجان، عجیب ویران کننده است. از همان ثانیه اول که میگویند بفرمایید آقای مَحْرم، تشریف ببرید داخل قبر؛ تلقین بخوانید، تا بعد که پاهایت را میگذاری دو طرف دیواره گور – و نمی دانی فرو میریزد یا نگهت میدارد - و آن لحظه که آرام خودت را خم میکنی تا کف دستت برسد به شانههای تازه گذشته، هر ثانیهاش، هر لمسش و هر تکانش، تجربه هزار بار مردن و دفن شدن و دوباره زنده شدن است.
آدمی که میرود توی قبر، هیچ گاهِ دیگری بیرون نمیآید. حتا آن لحظهای که دستش را میگیرند و میکشند بالا، کس دیگری از گور خارج می شود. آدمی که موی کنار شقیقههایش، سیاه بوده و حالا جوگندمی شده.
اینها را نوشتم که بگویم این چیدمان غریب و ویران کننده کلمات داستانها، این تکرار بی پایان بازگشت به گذشته، و این دست گذاشتن روی صورت و قلبِ نداشتهها و خوابیدن بر بستر دلشورههای پیش از این، کم از پا گذاشتن توی قبر نیست.
ماها نمی نویسیم برای لایک، برای مرحبا، برای دیده شدن. مینویسیم چون امید داریم. امید داریم که این مرده هشیارِ توی قبر، این کالبدِ ترسیده از فشار و عذاب و این باور آرزومند و مشتاق بازگشت به زندگی، بفهمد و بداند. هی دست میگذاریم روی شانههایش. با قصههایمان میگوییم: اِسْمَع.
یعنی بشنو و با همسرت، رفیقت، آشنایت درست رفتار کن ای فلان بن فلان. خودمان را میخوریم و غُصهمان را میریزیم لای کلمات که اِفْهَم ، یعنی رفیقِ جانها، قدر پدر و مادر و فرزندهایتان را بدانید. و تماشا کنید ما را. خیره شوید به ماتممان وقتی نوشتهی نستعلیق روی قبر را میخوانیم که: آرامگاه پدری دلسوز و مادری مهربان.
و میخواهیم توی گوشتان بگوییم که دوست داشتن حق است. دیوانگی کردن حق است. رستاخیز حق است. و دوست داشته باشید یا نه، انقدر تکانتان میدهیم تا بیدار شوید.
که اَنَّ الْمَوْتَ حَقُّ وَ اَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ.
👤#مرتضی_برزگر
📝
⏱ دهها کار عقبافتاده داریم و باز هم ساعتها سر در گوشی موبایل بیهوده در شبکههای اجتماعی میچرخیم. چطور وقتمان را کمتر تلف کنیم؟ سوالی که همه ما به آن فکر کردهایم.
1️⃣از پرسهزنی در اینترنت خودداری کنید و اگر کارتان مرتبط با فضای مجازی نیست، بهراحتی اینترنت گوشی یا وایفای منزلتان را خاموش کنید.
2️⃣ همه کارهایتان را با یک وسیله انجام بدهید. مثلا مدام بین لپتاپ، موبایل و تبلتتان در حرکت نباشید. اگر برای انجام کارهایی که میتوانید همهشان را با یک وسیله انجام بدهید، از وسایل مختلف استفاده کنید، تمرکزتان بههم خواهد ریخت. بهاینترتیب مجددا باید وقت صرف کنید تا تمرکزتان را بهدست بیاورید.
3️⃣ کارهایتان را زمانبندی کنید. قبل از اینکه شروع به کار کنید، از خلاصهی مواردی که باید انجام بدهید، جدول زمانی تهیه کنید. بهاینترتیب راحتتر میتوانید وقتتان را مدیریت کنید و کارتان را بدون دیرکرد بهانجام برسانید.
4️⃣ از شتابزدگی و انجام چند کار همزمان خودداری کنید. اگر از سرعتتان در انجام کارها بکاهید، بهتر میتوانید روی کار در دست اقدام تمرکز کنید و کمتر هم دچار استرس خواهید شد.
📌 در این مقاله برایتان از راههای مفید و موثری گفتهایم که کمکتان میکند کمکم بتوانید حس ناخوشایند هدر دادن لحظههای زندگی را کنار بگذارید.
وقتی قرار است از زندگی کسی خارج شوی، با شکوه چون رنگین کمان برو ...
بگذار بعد از تو، تمام آدمها را با تو مقایسه کند؛ بگذار عیار خوبیها شَوی، یقین بدان بعد از تو، کسی به چشمش نخواهد آمد، و این تنها جزایِ آدم قدر ناشناس است!
#گلچین_تاپ_ترینها
@golchintap
بیا باز فریب بخوریم؛
تو فریب حرفهای مرا و
من فریب نگاه تو را...
مگر زندگی چه میخواهد به ما بدهد،
که تو از من چشم برداری و
من نگویم
که دوستت دارم...
👤شهاب مقربین
📝
آدمهايی هستند بهشدت عجیب. نه كه شاخ و دم داشته باشند، نه؛ ولی يکجور خاصی به دنيا و آدمهايش نگاه میکنند. يک كارهايی میكنند كمی ملموستر؛ برخواسته از اعماق دل. وقتی كتاب میخوانی، برايشان مهم نيست كه چه كتابی میخوانی، یا از كدام نويسنده؛ بلكه شیوهی کتاب خواندنت، جوری كه مچت را زير چانهات میگذاری و از زير قاب عينكت خطها را دنبال میكنی، همان را غرق در سکوت تماشا میکنند.
وقتی به ساحل میروند، نه به فكر شنا هستند، نه به فكر آفتاب گرفتن و نه به دنبال قدمزدن روی شنها؛ آنها آمدهاند كه به ندای دريا گوش كنند.
يا مثلاً عاشق كه میشوند، نه میخواهند تصاحبت كنند، نه میخواهند تا ابد عاشقشان بمانی؛ فقط میخواهند بدانی كه حضورت، زندگی را زيباتر از هميشه میكند؛ چون برای همان برههی كوتاه هم كه شده، برايشان روح بخشترينی.
این آدمها حتی در عادات روزمره هم عجيباند. نه موسيقی زياد گوش میدهند، نه فيلمهای زيادی میبينند و نه روی ميزشان پر از كتاب است؛ اما انگار میدانند چه زمانی دلت گرفته است، عادت شده برايشان كه بيايند و دل آدم را زنده كنند. كمی خنده، يک فنجان چای، ديداری دوستانه.
این دسته از آدمهای زندگی را نباید گم کرد؛ میدانيد كه، عجيباند. شايد به گم بودن عادت كردند، ديگر هم نشد پيدايشان كرد.
👤 #امیررضا_لطفی_پناه
📝
"زیستن در فضای تکجنسیتی"
بعد از اتمام یکی از سمینارها، زمانی که در حال جمع کردن کیف و کتاب و خروج
از سالن بودم، خانمی موقر و محجبه، حدودا چهل و خردهای ساله آمد و گفت با من کاری دارد.ایستادم.
شروع کرد به شرح دادن این که دختر جوانش(کسی که آفتاب و مهتاب ندیده، حتی دانشگاه هم نرفته و زانو به زانوی مادرش، در خانه بزرگ شده)،
یک سال است ازدواج کرده اما زندگیاش سخت درگیر مشکل است.
از این گفت که دامادش دخترش را درک نمیکند.
رفیقباز است. تعهدی به زندگی مشترک ندارد.
در هنگامهی عصبانیت کنترل خودش را از دست میدهد و...
خلاصه اینکه با هم تفاهم ندارند.
گفتم در جلسهی بعدی همین نشستها، به دخترتان بگویید تشریف بیاورند تا خودشان در اینباره صحبت کنند.
جوابی که آن مادر داد مرا به بهت و حیرت فرو برد.
گفت: دخترم خیلی کمرو است. "نمیتواند" با آقایان صحبت کند.
چند جملهای درباره یکی از دردناکترین معضلات بغرنج اجتماعی بنویسم.
"فروید" میگوید: تمامی مشکلات بشر بهدلیل ممنوعیتها، محدودیتها و ترسها و وحشتهای ناشی از این محدودیتها است.
ما اما در تمام زندگیمان مواجهیم با محدودیت، ممنوعیت، تحریم و ترسهای ناشی از آنها.
بدون استثنا، تمامی روابط و برساختهای اجتماعی ما، اول از همه، توسط فاکتور جنسیت تعیین میشود.
یعنی خطی نامرئی، محکم و ناگسستنی میان مردان و زنان میکشیم و به فرزندانمان میآموزیم در این چارچوب تعیینشده زندگی کنند.
کودک اگر دختر باشد در فضای زنانه و میان زنها نفس میکشد.
پسرها بالعکس
حتی ترجیح والدین بر این است که همجنسها با هم بازی کنند و وقت بگذرانند.
به سنوسال مهدکودک که میرسند وارد فضایی میشوند که هیچ همسنی از جنس مخالف در آنجا نیست.
در دوران مدرسه، دوازده سال در محیطی زندگی میکند که همان نظام حاکم است.
و در طول تمام این سالها، سوال بیپاسخی که ذهن دانشآموز را درگیر کرده این است که دلیل این جدایی چیست؟
چرا پسر و دختر نباید کنار هم درس بخوانند؟
چرا خط قرمز وجود دارد؟
چرا معاشرت و گفتوگو با شخصی از جنس مخالف، ممنوع است و محکوم میشود؟
صفهای خانمها و آقایان را جدا از هم میبینیم.
در اتوبوس و مترو محل استقرار جداست.
در کلاسهای دانشگاه، دختران و پسران در ردیفهای مجزایی مینشینند.
سالن مطالعه جدا. سلف جدا.
خوابگاه جدا. سالنهای ورزشی جدا. پادگان جدا.
مراسم شادی و عزا، جدا.
چند سالی هم هست که آژانس بانوان داریم یا حتی پارک بانوان (پارکی محصور به دیوارهایی بلند و مملو از نگهبان و دوربین که مبادا هیچ
زنی در تیررس هیچ مردی قرار گیرد.)
اصل اولی که والدین به فرزندان میآموزند این است که جامعه ناامن است و پر از گرگهای دریده.
(خصوصا گرگهایی که از جنس مخالف هستند.) پس در این فضا باید ضعف و در معرض آسیب بودن و در نتیجه نیاز به حامی داشتن را پذیرفت.
چند سوال پیش میآید:
- دقت کردید که این مرزبندیها به عمق ذهن و ضمیر ناخودآگاهمان رخنه کرده؟
در مهمانیهای خانوادگی یا سفرهای دستهجمعی، خانمها بیشتر باهم وقت میگذرانند و آقایان باهم.
این تقسیمبندی سر سفره یا هنگام گفتوگوهای چند نفره هم شکل میگیرد.
- دقت کردید که زوجها، بهجای اینکه مسائل و مشکلاتشان را برای هم مطرح کنند
و با گفتوگو درصدد حل آن باشند، ترجیح میدهند با دوستان همجنس خودشان حرف بزنند؟
- حواستان هست که چند هزار گروه در فضای مجازی هست که مختص یک جنس است؟
که سردرشان نوشته :
(ورود خانمها/آقایان ممنوع)
- فکر کردهاید که اصلیترین دغدغهی حاکم بر ذهن نوجوان و جوان ما چیست؟
رشد؟ خودشناسی؟ پیشرفت؟ مسائل جنسی و عاطفی؟ از خودشان بپرسید.
- این حجم از مزاحمتهای خیابانی، متلکپرانیها، دور دور، تکچرخ زدنهای
جلوی دبیرستان دخترانه و...
از کجا نشات میگیرد؟
- از آمار تجاوزها خبر دارید؟ از میزان رابطههای مسموم و برمبنای منفعتطلبیِ
صرف چطور؟
- دلیل چند درصد طلاقها عدم تفاهم و درک متقابل است؟
- این زندگیهای پر از مشکل و نارضایتی نتیجهی چیست؟
و اصلیترین سوال این که برای شناخت جنس مخالف و درک صحیح از خلقوخو،
نیازها، خصوصیات رفتاری و اخلاقی و شخصیتی او، چه فرصتی در اختیار ماست؟
کجا و چگونه باید به این شناخت رسید؟
بیایید یا تمامی زنان را بفرستیم به مریخ و مردان را هم به سیارهای دیگر، یا زوج و فرد کنیم روزهای تردد هر جنس را در سطح شهر، یا دیواری بتنی در همهی نقاط این سرزمین بین دختر و پسر بکشیم و یا این که دست از دگماتیسم حاکم بر ذهنهای سنتی عقبماندهی عهد قجریمان برداریم و متفاوت بیاندیشیم.
اگر خواستید دنبال مقصر باشید
به آینه نگاهی بیاندازید.
👤 #رضا_مقصودی
📝
یه استادی داشتیم میگفت اینکه میگن سه بار در روز مسواک بزنین خنده داره! میگفت تعداد دفعات مسواک زدنی که برای هر فرد مناسبه، بستگی داره به جنس دندون و تحمل لثه ش.
آرایشگر سرِ کوچه مون وقتایی که با خواهرم میرفتیم واسه مو کوتاه کردن، میگفت حالا گیرم خواهر باشین، دلیل نمیشه یه مدل مو به جفتتون بیاد.
مربی بیمارستانمون تهِ همه ی حرفاش میگفت این جزئیاتی که درمورد خواص و اثرات داروها بهتون گفتم همه ش نسبیه! میگفت بسته به شرایط و سن و بیماری های همراه هر کیس و دوز داروی مصرفیش، ممکنه متفاوت باشه تظاهرات داروها!
می دونی میخوام چی بگم؟!
زندگی لعنتی هم همینه! قصه ی مدل مو و مسواک و دارو و هزار از این دستِ دیگه!
درست! بعضی چیزا خوبن، ذاتا خوبن، اما نه برای همه، نه برای هر شرایطی...
هیچ تضمینی نیست خوبِ زندگیِ من، برای مختصات زندگیِ بغل دستیم هم خوب باشه...
هیچ اطمینان صد در صدی نیست که اون چیزی که توی زندگیِ همسایه ی رو به روییم بده، برای شرایط خاصِ زندگی من هم بد باشه...
میخوام بگم نمیشه نسخه ی همه ی آدمارو بر حسب یه تشخیص پیچید.
👤طاهره اباذری هریس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌👌👌👌👌👌👌👌
رشید کاکاوند
4_530115886221099083.mp3
3.27M
این آهنگ معــرڪس
تڪرارشــم قشنــگه تقدیم شما
سنگی که پرت میشه
حرفی که زده میشه
موقعیتی که ازدست میره
زمانی که میگذره
و دلی که بشکنه
هیچوقت نمیشه اینارو برگردوند،
حواسمون باشه .
.
همیشه
کسی را برای دوست داشتن
انتخاب کن که
اونقدر قلبش بزرگ باشه
که نخوای
برای اینکه توی قلبش جا بگیری
بارها و بارها خودت را کوچک کنی
💕
💕 باید یکی باشه
که بدون غرور دوستت داشته باشه
اونقدر صمیمی
که هیچوقت ترس از دست دادنشو
نداشته باشی
یه نفر که تورو بلد باشه
یه نفر که بدون توضیح بفهمه
این همه بیقراری دست خودت نیست
یه نفر که غرور خاموش تو رو
عشق معنی کنه
نه چیز دیگهای...!💕