🔻گوسفند بازیگوش
دخترک دوان دوان در کوچه ها می دوید، خیلی خسته شد، از خستگی روی سکوی در خانهای نشست. ناگهان در باز شد، امام جواد علیهالسلام از خانه بیرون آمد و دید که دخترک، خسته و نفس زنان در حال گریه است. حضرت پرسید: چه شده عزیزم چرا گریه میکنی؟
گفت: آقا جان، گوسفندم گم شده هر چه گشتم آن را پیدا نکردم. امام مهربان لبخندی زد و گفت دیگر لازم نیست بگردی، گوسفند تو در کوچه بعدی و در خانه سوم است. پرسید: مگر شما آن را دیدید؟ حضرت فرمود: نه، ندیدم ولی می دانم که گوسفند تو آنجاست.
دخترک خیلی خوشحال با چند نفر دیگر به سوی آن خانه رفتند و با عصبانیت در زدند و چوب به دست منتظر ماندند تا صاحب خانه در را باز کند. تا در باز شد وارد خانه شدند و گوسفند را در آنجا یافتند و پیراهن صاحبخانه را گرفتند و کشیدند به طوری که پیراهنش پاره شد و شروع کردند به کتک زدن صاحبخانه!
تا خواستند او را بیشتر بزنند امام جواد علیهالسلام از راه رسیدند و نگذاشتند که آنها مرد بیچاره را بزنند و فرمودند:
چرا شما ندانسته به این مرد محترم توهین کردید و به او تهمت زدید؟ او گوسفند شما را برنداشته، بلکه گوسفند شما خودش به این خانه آمده است.
سپس به آن مرد، مهربانی نموده و به او پول خوبی دادند تا با آن برای خود و خانواده خود لباس و غذا بخرد.
🔸نوشته: ابوالفضل سبزی
#کودک_ونوجوان
#امام_جواد_ع
#داستان
🌷کانال کودک و نوجوان گلهای انتظار↙️
🆔 @Golentezar
🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼
🖼موسسه آسمان مهر منجی
┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
گلهای انتظار
🟡 دستهای آسمانی
🔻حکایتی زیبا از #امام_جواد_علیهالسلام و مرد کور
نوشته: ابوالفضل سبزی
🌷خسته و کوفته بود، خیلی راه آمده بود، از مدینه تا خراسان، فقط به عشق دیدن آقای خوبان، امام مهربان، حضرت امام رضا علیهالسلام
به راحتی خدمت مولا رسید، دست و پیشانی امام رضا علیهالسلام را بوسید و قدری او را در آغوش کشید.
چند روزی که او در خراسان بود غرق محبت امام رضا علیهالسلام بود، امام از پدر به او مهربانتر بود. لحظۀ برگشت به مدینه فرا رسید، طاقت جدا شدن از امام رضا علیهالسلام را نداشت، موقع خداحافظی به امام مهربانش گفت: آقاجان اگر چه چشمانم کور است و جمال دلربای شما را نمیبینم اما خورشید وجود شما در دل و جانم درخشان است و مهربانی شما را با تمام وجود احساس کردم. اکنون میخواهم به مدینه برمیگردم اگر ممکن است نامهای به فرزند دلبندتان امام جواد علیهالسلام بنویسید که من به حضورشان برسم و مورد لطف ایشان باشم. میدانم به ظاهر ایشان طفل است اما در واقع او امام و حجت خداست دوست دارم به من عنایت ویژهای داشته باشد.
امام رضا علیهالسلام لبخندی زدند و نامهای برای امام جواد علیهالسلام نوشتند.
به مدینه آمد، بیدرنگ به در خانه مولایش علی بن موسیالرضا علیهالسلام رفت، نامه را به خادم خانه نشان داد و خواست تا امام جواد را ببیند، وارد خانه شد و کنار امام جواد علیهالسلام نشست. امام از خادم خواست تا نامه پدر را بگشاید، خادم نامه را در مقابل چشمان امام نگه داشت، امام نامه را خواند و فرمود: ای محمد، چشمانت چطور است؟
او گفت: آقاجان، دیگر سلامتی چشمانم از دست رفته، اصلا جایی را نمیبینم، کور کورم.
امام جواد علیه السلام فرمودند: کمی جلوتر بیا، او جلو آمد، آنگاه امام دست مبارکش را بر چشمان کور او کشید. ناگهان چشمان کورش بینا شد و برای اولین بار جمال زیبای امام جواد علیهالسلام را مشاهده کرد، غرق زیبایی امام جواد علیهالسلام شد،
اشک شوق از چشمانش جاری شد، سجدۀ شکر به جا آورد و گفت خدا را شکر که پیشوای من امامی است که با دستش کور بینا میشود و مرده زنده میگردد.
#حکایت
#امام_جواد_ع
#معجزه
#نوجوان #جوان
🌷کانال کودک و نوجوان گلهای انتظار↙️
🆔 @Golentezar
🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼
🖼موسسه آسمان مهر منجی
┄┅┅❅♥️❅┅┅┄