یک روز که با هم نشسته بودیم و من داشتم برایش قرآن میخواندم، یکدفعه زد زیر گریه. گفت: «جمال! من توی زندگیم به هیچکس حسودیم نشده بود، اما امروز به تو حسودی میکنم.» گفتم: «برای چی؟» گفت: «چرا تو باید قرآن بلد باشی، اما من نباشم؟» گفتم: «خُب تو هم یاد بگیر.» گفت: «ما از این حروف سر درنمیآوریم.» راست میگفت. خُب این ترکها را آتاتورک بیچاره کرده با تغییر خط. بنده خداها حروف الفبای عربی بلد نیستند؛ بنابراین قرآن هم بلد نیستند بخوانند. گفتم: «کاری ندارد. همهاش 28 تا حرف است. یادت میدهم.» و شروع کردیم شبها با هم عربی کار میکردیم. بله دیگر؛ دو نفر که تا دیروز شبنشینیشان بساط عرق و ویسکی و تریاک و وافور و مافور بوده، حالا قرآن گذاشتهاند وسط، و این دارد به آن الف و میم یاد میدهد! این خیلی استها. گردش روزگار را ببینید! به خدا من این را معجزه میدانم.
☠️📿🕋
#اجاره_نشین_خیابان_الأمین اثر #علی_اصغر_عزتی_پاک
#یه_تکه_بوک🔖
🍀🌿🍀
📌مجله ادبی گلستان برنا📌
📌@golestan_borna📌