هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
1_16272061.mp3
3.61M
نجوا ویژه #همسران شهدای مدافع حرم با نوای حاج میثم مطیعی:
من از تو قول گرفتم که زنده برگردی...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
1_16323758.mp3
1.94M
#نگاهی_جدید به حجاب...
💢حتمادانلودکنید
همراه #طنزی #تلخ
#پیشنهادویژه_دانلود_خصوصا_خواهرا🌹
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
کاش نوری سوی قلبم برسد، محتاجم
اول صبح ، گره باز شود... محتاجم
نظری کن به منِ خسته ،که بد محتاجم
من به الطاف شما تا به ابد محتاجم
🌷السلام علیک یا علی بن موسی الرضا💔
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
سـلام صبـ🌤ـحتون بخیر
چشـ👀ـماتـون نـور
ڪامتون عسـ🍯ـل
لحنتـون مهـ💚ـر
حرفاتون غزلـ
🎼
حستون عشـ💕ـق
دلتون گرم...
حالتون خوبِ خوبِ خـوبــ😍
#صبح_زیباتون_بخیر💐
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
#عاشقانه_شهدا❣
اولین سفر مشترکمون
ماه عسل بود...👫
زیارت امام رضا(علیه السلام)...
روزای اول زندگیمون...
کنار آقا سپری شد...😍
تو حرم دعای خوشبختی و سفیدبختی کردیم...
نمیدونم...
شاید رازی بود...
تو حرم امام هشتم...
آرزوی عاقبت بخیری کردیم و...
زندگیمون ۸ سال طول کشید...
اون روز به این فکر نمیکردم که سفید بختی...
تو منظر محمدحسین یعنی شهادت...😉
"تو" عاقبت بخیر شدی و "من" هنوز نه...
محمدحسین عزیزم...
دومین سالیه که...
نه مرور خاطرات اون سالها...
و نه دیدن عکسای اون روزا...
این دل بیقرارمو آروم نمیكنه...
٢ ساله كه تو همون ايام...
با کوهی از دلتنگی...💔
پناه میارم به همون حریم امن...
همون قطعهای از بهشت و...
همون قرار عاشقیمون...
صحن به صحن...
چشام پی تو میگرده...
بدون "تو" میام اما...
حضورت با منه...
این دلِ تنگ و بیقرار و زخمی رو...
همینجا...
تو غروب حرم...
ميدَمِش دست امامی رئوف...❤
تا با نگاه کریمانه ش...
آرامش به قلبم نازل شه انشاءالله...
میبینی منو...؟!
تنها نشستم...تو صحن بهشت و...
"تو" تو خودِ بهشت...
📚همسر شهيد،محمدحسين مرادی
ان شاءالله به حق همین روزا، سال دیگه این موقع همتوڹ به خصوصــــــ (مجردا😆) با همســ(ف)ــرتون پیش آقا امام رضا باشید😇
بلــــــــــــــــــــند بگو آمیــــــن😍✋
#آمین_یارب_العالمین🙏
#عاشقانهایبهتناسبعلیوزهرا
#عاشقانههایشهدا
#عاشقانههایپاک
#همسریعنیهمسفرتابهشت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۶۶
بہ سمت فرزانہ برمیگردد و مے گوید:مگہ دلت نمیخواست ببینیش خانم؟! چرا وایسادے یہ گوشہ بغ ڪردے؟! حالا فڪر میڪنہ چون بے معرفتے ڪردہ و ما رو یادش رفتہ دلمون نمیخواد اینجا باشہ!
نگاهم بہ موهاے مهدے مے افتدد یڪ دست سفید شدہ اند! فرزانہ بہ چشمانم زل میزند،ڪنار چشم هایش ڪمے چروڪ افتادہ و خبرے از شادے و نشاط چند ماہ قبل در چهرہ اش نیست،دیگر چشمانش فروغے ندارند!
پیش قدم میشوم و در آغوشش میڪشم،لب میزند:خوش اومدے! فڪر ڪردم دیگہ پیش مون نمیاے!
شرمگین مے گویم:شرمندہ ام! این مدت اصلا تو حال خودم نبودم!
گونہ هایم را گرم مے بوسد و لبخند ڪم رنگے میزند:شایدم دلت نمیخواست ما رو ببینے! شاید تو همون مدت ڪوتاہ مادرشوهر خوبے نبودہ باشم اما عزیزِ هادے برام عزیزه اینجا همیشہ خونہ ے توئہ!
لبخند ڪم رنگے میزنم،بیشتر از هرڪسے غم رفتن هادے من و فرزانہ را از پاے درآوردہ!
بعد از احوال پرسے و ڪمے صحبت ڪردن و نوشیدن شیرڪاڪائو قصد میڪنم براے خداحافظے ڪردن ڪہ فرزانہ اصرار میڪند شام را
ڪنارشان بمانم،قبول میڪنم و براے شام مے مانم. همہ چیز عالیست،جمع پنجرہ نفرہ مان،محبت ها و شوخے ها اما آن ڪس ڪہ باید باشد نیست! آن ڪس ڪہ من را بہ این خانوادہ پیوند میداد رفتہ!
بہ رویمان نمے آوریم اما هر پنج نفرمان مے دانیم جو در ڪنار هم بودنمان سنگین است و این جمع نمے تواند مثل سابق برقرار باشد...
رفت و آمدِ ڪم و دورے بهترین تصمیم است!
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
با دقت پروندہ ها را مرتب میڪنم و داخل قفسہ ها مے چینم،وارد اواسط آذر ماہ شدہ ایم.
روزبہ براے بازدید از یڪے از پروژہ ها از شرڪت بیرون رفت و خواست پروندہ ها را مرتب در ڪتابخانہ اش بچینم.
براے گذاشتن پوشہ اے داخل قفسہ نیم خیز میشوم ڪہ چند تقہ بہ در میخورد،همانطور ڪہ پوشہ را بین پوشہ هاے دیگر جاے میدهم بلند مے گویم:بفرمایید!
در باز و بستہ میشود و صداے مطهرہ مے پیچد:سلام!
متعجب مے ایستم،مطهرہ با چهرہ اے گرفتہ و چشمانے غمگین در چند مترے ام ایستادہ!
گیج بہ سمتش قدم برمیدارم و مے گویم:مطهرہ! چے شدہ؟!
این را ڪہ مے گویم بغضش مے ترڪد و اشڪ هایش آرام روے گونہ هایش سُر میخورند!
نگران بہ سمتش مے دوم و با هر دو دست شانہ هایش را محڪم مے گیرم.
_چے شدہ مطهرہ؟! چرا گریہ میڪنے؟! اصلا اینجا چے ڪار میڪنے؟!
اشڪ هایش شدت مے گیرند و هق هق میڪند پوفے میڪنم و مے گویم:جون بہ لب شدم! حرف میزنے یا نہ؟!
چشم هاے اشڪ آلودش را بہ چشمانم مے دوزد،بریدہ بریدہ مے گوید:او...او...اومدم...وَ...وسایلمو جمع ڪنم برم!
چشمانم گرد میشوند!
_ڪجا برے؟! اتفاقے افتادہ؟!
بدون جواب دادن دستہ ڪلیدے بہ سمتم مے گیرد و هق هقش شدت!
_این ڪلیداے میز و ڪمداست!
شانہ هایش را محڪم تڪان میدهم:ڪم موندہ سڪتہ ڪنم! براے مامان و بابات اتفاقے افتادہ؟!
سرش را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهد،بلند مے پرسم:پس چے؟!
چشمانش را مے بندد و سرش را روے شانہ ام مے گذارد،همانطور ڪہ هق هق میڪند آرام مے گوید:ازم خواست از اینجا برم! روزبہ گفت دیگہ اینجا نباشم!
گیج تر میشوم،ڪمڪ میڪنم روے یڪے از مبل ها بنشیند.
آرام مے پرسم:یہ دقیقہ آروم باش عزیزم! درست و واضح بگو چے شدہ؟!
مطهرہ با دست اشڪ هایش را پاڪ میڪند اما باز چشمانش مے بارند!
با صدایے لرزان مے گوید:دفتر خاطرہ مو ڪہ دیدے؟!
سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم،ادامہ میدهد:اڪثرا همراهم هست،خاطرات روزانہ مو توش مینویسم و تاریخ میزنم حتے اگہ اون روز اتفاق خاصے برام نیوفتادہ باشہ!
چند روز پیش نمیدونم چطور حواس پرتے ڪردم و اشتباهے با یہ سرے مدارڪ دادمش بہ مهندس ساجدے!
عصر ڪہ برگشتم خونہ متوجہ شدم نیست،فڪر میڪردم جایے از ڪولہ ام افتادہ یا جا گذاشتم.
اهمیت ندادم تا فرداش ڪہ مهندس ساجدے دفترو گذاشت روے میزم و گفت:فڪر ڪنم این براے شماست اشتباهے بین مدارڪ گذاشتہ بودید!
گیج نگاهش ڪردم بدون حرف و هیچ واڪنش خاصے رفت اتاقش،منم گفتم حتما چیزے نخوندہ دیگہ!
دیروز ڪہ میخواستم برگردم خونہ خواست چند دقیقہ برم دفترش،سنگین و شماتت بار نگاهم میڪرد!
سرمو انداختم پایین پرسیدم چہ اشتباهے ازم سر زدہ؟! براے اولین بار لحنش رسمے نبود،از فعل هاے مفرد استفادہ ڪرد! مثل پدرے ڪہ میخواد دختر ڪوچولوش رو نصیحت و سرزنش ڪنہ!
گفت:سرتو بلند ڪن و بہ من نگاہ ڪن!
گیج شدہ بودم،متعجب سر بلند ڪردم اما مستقیم نگاهش نمے ڪردم.
نگاهش سنگین بود جدے گفت:بهترہ از اینجا برے!
گیج تر شدم من من ڪنون پرسیدم براے چے؟! از روے صندلے بلند شد و اومد بہ سمتم.
تو چند قدمیم وایساد ضربان قلبم رفت بالا آیہ!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۶۷
با همون لحن جواب داد:بخاطرہ خودت میگم دختر جون! اینجا موندنت بہ نفعت نیست،این احساساتے ڪہ بخاطرہ ش اومدے اینجا هرچقدر جلوشون رو نگیرے بہ ضرر خودتہ! چون برات احترام قائلم میخوام از اینجا برے و فڪر و خیال اشتباهے نڪنے!
دلم میخواست زمین دهن باز ڪنہ و منو ببلعہ! ڪم موندہ بود پس بیوفتم اما خودمو زدم بہ اون راہ!
با خجالت گفتم نمیفهمم از چے حرف میزنہ ڪہ اخم ڪرد و گفت دفتر خاطراتمو ڪہ دیدہ براے اینڪہ ببینہ توش نشونے اے هست یا نہ بازش ڪردہ ڪہ یڪے دو صفحہ ڪہ راجع بہ علاقہ م بهش و سعے ام براے استخدام شدن توے شرڪت نوشتہ بودم خوندہ و دفترو بستہ! گفت جز همون صفحہ هایے ڪہ بہ چشمش خوردہ چیز دیگہ اے نخوندہ و من دنبال سراب اومدم!
خواست هرچہ زودتر از اینجا برم گفت باهات صحبت میڪنہ یہ مدت هر روز بیاے تا منشے جدید استخدام ڪنہ یا خودت منشے دائم بشے!
دوبارہ هق هقش شدت مے گیرد،ناراحت نگاهش میڪنم میدانستم یڪ همچین اتفاقے مے افتد!
با هق هق ادامہ میدهد:آخرشم گفت تو تازہ هیجدہ نوزدہ سالتہ دو روز دیگہ ڪہ سنت بیشتر بشہ همہ ے این احساسات از بین میرن! من نمیخوام تو این دوران قلبت آزردہ بشہ و لطمہ ے روحے بخورے! میخوام برے و ازم دور باشے چون هم خودت هم پدرت برام قابل احترامید نمیخوام خدایے نڪردہ ڪدورت و دردسرے پیش بیا! دارم اینا رو مثل یہ برادر بزرگتر بهت میگم!
هیچے نتوستم بهش بگم،صورتم مثل لبو سرخ شدہ بود.
فقط با عجلہ از اتاقش بیرون رفتم و تا خونہ دوییدم! دیشب اصلا نتونستم بخوابم،صبح پیام داد بیام وسایلم رو جمع ڪنم و باهات حرف بزنم!
چند ساعت بود جلوے شرڪت وایسادہ بودم روم نمیشد بیام بالا ببینمش! دیدم از شرڪت اومد بیرون سریع اومدم بالا تا قبل برگشتنش وسایلمو بردارم و ڪلیدا رو بدم!
دارم از خجالت آب میشم آیہ! یاد دیروز ڪہ مے افتم دلم میخواد بمیرم!
هق هقش دوبارہ شدت میگیرد،سرے تڪان میدهم و ڪنارش مے نشینم.
همانطور ڪہ ڪمرش را نوازش میڪنم مے گویم:من ڪہ بهت گفتم مطهرہ! گفتم ڪار درستے نیست گفتم نتیجہ ے خوبے ندارہ!
مظلوم نگاهم میڪند و لبش را میگزد:خاڪ بر سر خرم! دیگہ روم نمیشہ اسمشم بیارم،بہ بابام چے بگم؟!
نفس عمیقے میڪشم و با آرامش مے گویم:بذار چند روز بگذرہ بگو میخواے تمرڪزت فعلا فقط روے درس و دانشگاہ باشہ!
با دست اشڪ هایش را پاڪ میڪند و بینے اش را بالا میڪشد،بہ چهرہ اش نگاہ میڪنم و بہ شوخے میگویم:واقعا هم عین لبو شدے!
واڪنشے نشان نمیدهد و از روے مبل بلند میشود،چند نفس عمیق میڪشد و مے گوید:تا نیومدہ برم! روم نمیشہ حتے از بقیہ خداحافظے ڪنم!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
#پهلوی
💢 جوانِ امروز حق دارد #طرفدار پهلوی باشد؟
در دوره ای که تمام دنیا، از قبایل عقب مانده آفریقایی تا #حکومتهای_عشیره_ای اعراب به سمت #دمکراسی حرکت میکنند، عده ای در فضای رسانه ای و مجازی داخل و خارج ایران با سر و صدای زیاد بدنبال #تبلیغ و بازگشت حکومت سلطنتی پهلوی هستند و میگویند پسر فلانی باید حاکم ایران باشد چون از #کمر یک شاه بدنیا آمده پس لایق ترین فرد است.
حالا جوان امروزی، متولدین دهه #هفتاد و #هشتاد که دوران حکومت پنجاه و سه ساله پهلوی را ندیده اند حق دارند از #پهلوی حمایت کنند؟
✅جوان امروزی #یادشان نیست و ندیده اند که زمان پهلوی، #حمام مانند یک کالای لوکس بود، معمولا خانواده های پولدار #حمام داشتند، یادشان نیست مردم هفته به هفته فقط در حمام عمومی به آب گرم دسترسی داشت.
#یادشان نیست و ندیده اند که در هر محله یک خانواده #خط_تلفن داشت و همسایه ها باهم از آن استفاده میکردند، یادشان نیست، داشتن تلویزیون آرزویمان بود، آن هم سیاه و سفید، #یادشان نیست برای خرید #صابون هم باید در صف می ایستادیم، یادشان نیست زمستان ها برای یک #پیت_نفت ساعتها باید در صف می ماندیم، گاز که هنوز مال از ما بهترها بود.
جوان امروزی ندیده اند که مادرها در روستاها #سر_زایمان بخاطر دوری تنها بیمارستان شهر می مردند.
✅ جوان امروزی #یادشان نیست #دخترمان را در کاباره ها #لخت میکردند تا برای #پول برقصد!
#یادشان نیست و ندیده اند فساد #اشرف و #شمس و #علیرضای پهلوی را، نسل امروز هویدا و ایادی را نمیشناسد، از فساد جهانبانیان و خانواده انصاری و رشیدیان خبر ندارد، نسل امروز زورگویی های بنیاد پهلوی و خرج های آن را ندیده است.
✅ جوان امروزی یادشان نیست و ندیده اند وقتی را که ایران پر بود از پزشکان #هندی و #پاکستانی، یادشان نیست که برای کوچکترین درمانها باید به خارج میرفتی آن هم در توان پولدارها بود.
یادشان نیست و ندیده اند روستاها آب و برق نداشتند، جاده نداشتند، خانه بهداشت نداشتند، مدرسه ها کم بود، نرخ #بیسوادی بالا بود.
✅ جوان امروزی #یادشان نیست ساواک چه غول ترسناکی بود، ندیده اند منوچهری چگونه #شکنجه میکرد، نصیری و ثابتی را نمیشناسند.
#یادشان نیست اگر یک #آمریکایی با ماشینش شهروند ایرانی را زیر میگرفت، دادگاه ایران حق نداشت او را #محاکمه کند.
#یادشان نیست که دوران پهلوی استان نفت خیز #بحرین بدون #مقاومت از ایران جدا شد و ارتش ایران حتی نتوانست یک دقیقه بجنگد تا #خاک ایران از ایران جدا نشود.
✅جوان امروزی، پهلوی را از مستندهای شبکه #منوتو و صدای آمریکا میشناسد. حق دارد چون منحوس ترین دوره تاریخی ایران را مانند یک #حسرت_طلایی ترسیم کرده اند.
راستی زمان پهلوی کل ایران چقدر #جمعیت داشت؟ کمتر از نصف الان؟ چقدر کشور درآمد داشت؟
جوان امروزی حق دارد سوال کند که #انقلاب برای ما چکار کرده است، اما قبل از هرچیز باید تحقیق کند، مطالعه کند، تاریخ بخواند آن هم مستقل نه از دریچه شبکه ای که وظیفه اش تبلیغ #سلطنت (منوتو) است.
*نشرحداکثری*
*فجرآفرینان*
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
ذکر شهادت‼️
💢یک جلسه که دور حاجآقا جمع شده بودیم، مصطفی پرسید «حاجآقا، یه ذکر بده شهید شیم.»
حاجآقا گفت «شما اول کارتون رو تموم کنید، بیاید بهتون میگم چیکار کنید که شهید شید.»
نمیدانم، شاید همان جملهای که حاجآقا گفت ذکر شهادت بود.
حتما مصطفی کارش را تمام کرده بود.
http://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۶۸
مهربان گونہ اش را مے بوسم و مے گویم:فعلا برو چند روز ریلڪس ڪنبعدا سر فرصت و حوصلہ میاے با همہ خداحافظے میڪنے!
سریع مے گوید:عمرا دیگہ پامو چند صد مترے اینجا هم بذارم!
لبخند میزنم:چے بگم؟! فقط میتونم بگم از روزبہ ممنون باش عاقلانہ و برادرانہ برات تصمیم گرفت!
ازم ناراحت نشو مطهرہ اما اگہ این ڪارو نمیڪرد تو بیشتر وابستہ و غرق علاقہ و خیالش میشدے!
هرچے بیشتر وابستہ میشدے ڪار سخت تر میشد،اونم توے علاقہ ے یڪ طرفہ! هر طور حساب ڪنے بازندہ ے بازے تو بودے عزیزدلم!
بہ این فڪر ڪن میتونست اصلا بہ روت نیارہ و بے تفاوت از ڪنار چیزایے ڪہ فهمیدہ بگذرہ یا از احساساتت سواستفادہ ڪنہ!
میدونم غرور و احساست جریحہ دار شدہ اما مهم اینڪہ توے این اتفاق براے تو یہ خیرے هست!
دلخور نگاهم میڪند و چیزے نمے گوید،آرام لب میزند:من دیگہ برم!
ڪنارش قدم برمیدارم و تا دم آسانسور بدرقہ اش میڪنم،سوار آسانسور ڪہ میشود لبخند تلخے حوالہ ام میڪند و با گفتن خداحافظے سرد و چشمانے اشڪ بار میرود!
دلم بہ درد مے آید،حالش را خوب میفهمم اما خدا را شڪر ضربہ ے سنگین ترے نمیخورد و همہ چیز با چند وقت حال ندارے و ناراحتے حل میشود!
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
نگاهے بہ آسمان ابرے مے اندازم و وارد خانہ میشوم،خاطرات پنج شش سال پیش تمام ناشدنے ست!
نگاه نگران پدر و مادرم را حس میڪنم،سعے میڪنم لبخند بزنم:من میرم یڪم بخوابم غذا آمادہ شد لطفا بیدارم ڪنید ڪہ خیلے گرسنہ ام!
سپس وارد اتاق میشوم،روے تخت بہ سمت پهلوے چپ دراز میڪشم و چشمانم را مے بندم.
یاد اولین بارے ڪہ باهم بہ ڪافے شاپ رفتیم مے افتم،هرچہ منتظر بودم تا چیزے سفارش بدهد چیزے نمے گفت!
بدون حرف دستش را زیر چانہ اش زدہ بود و بہ چشمانم چشم دوختہ بود!
آخر طاقت نیاوردم و خودم منو را باز ڪردم،جدے پرسیدم:چے میخورے؟! من ڪہ قهوہ میخورم!
سریع گفت:منم!
پرسیدم:توام قهوہ مے خورے؟!
با لبخند جواب داد:آرہ!
منو را بستم و تاڪیدے پرسیدم:پس بگم دوتا قهوہ فرانسہ بیارہ؟!
جدے گفت:نہ!
متعجب پرسیدم:مگہ نگفتے قهوہ میخورے؟!
_آرہ چشماتو گفتم! قهوہ ے من چشماے توئہ...خوابو خستگیو از سرم مے پرونہ!
چشمانم را بستم و با ذوق گفتم:روزبہ!
بہ جاے "جانم" جواب داد:آیہ! تو با دنیا برام برابرے...!
شڪم بر آمدہ ام را نوازش میڪنم و آب دهانم را با شدت فرو میدهم،دوستش داشتم...بہ اندازہ ے تمامِ غم هایم...!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۶۹
آسانسور ڪہ حرڪت میڪند بہ سمت دفتر راہ مے افتم و ڪلیدها را در دستم مے فشارم! دل نگران مطهرہ هستم،آشفتہ روے صندلے مے نشینم و چشمانم را مے بندم.
نمے دانم چند دقیقہ میگذرد ڪہ صداے قدم هاے ڪسے در سالن پخش میشود،چشمانم را باز میڪنم روزبہ بہ همراہ آقاے سرمدے یڪے از نقشہ ڪش هاے شرڪت بہ سمت دفترش مے آید.
نفس عمیقے میڪشم و مشتم را باز میڪنم،دستم عرق ڪردہ!
روزبہ و سرمدے میخواهند وارد اتاق بشوند ڪہ از روے صندلے بلند میشوم و آرام صدایش میزنم!
_آقاے ساجدے!
روزبہ بہ سمتم سر بر مے گرداند و بہ چشمانم زل میزند،گلویم را صاف میڪنم و دستہ ڪلید را بہ سمتش مے گیرم:خانم هدایت اینا رو آوردن!
بدون اینڪہ نگاهش را از صورتم بگیرد دستہ ڪلید را مے گیرد و سرمدے را مورد خطاب قرار میدهد.
_محمد! تو برو داخل الان منم میام!
سرمدے باشہ اے مے گوید و وارد اتاق روزبہ میشود،روزبہ نگاهے بہ ڪلیدها مے اندازد و مے گوید:قرار بود بیان براے فسخ قرارداد و گرفتن سفتہ هاشون!
خودم را بہ آن راہ میزنم!
_فقط ڪلیدا رو بہ من دادن!
با آرامش مے گوید:باهاشون تماس بگیرید و بگید هر زمان فرصت داشتن بیان براے فسخ قرارداد و بردن مدارڪشون! راستے باید گفتہ باشن دیگہ نمیان شرڪت!
سرم را همراہ زبانم تڪان میدهم:بلہ!
_خوبہ! لطفا یہ مدت هر روز بیاید شرڪت تا ببینم چے میشہ. ایرادے ڪہ ندارہ؟
_نہ!
نگاہ آخر را بہ صورتم مے اندازد طورے ڪہ انگار مے گوید:"خودتے! میدونم همہ چیو میدونے!"
سرم را پایین مے اندازم و واڪنشے نشان نمے دهم،چند لحظہ بعد صداے بستہ شدن در مے آید!
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
ڪلید را در قفل مے چرخانم و خستہ وارد حیاط میشوم،همانطور ڪہ چادرم را از روے سرم برمیدارم زیر لب زمزمہ میڪنم:باید برم بہ مطهرہ سر بزنم!
نزدیڪ در ورودے ڪہ میرسم صداے نالہ و گریہ ے مادرم مے آید،با عجلہ ڪفش هایم را در مے آورم و وارد خانہ میشوم!
مادرم روے مبل نشستہ و اشڪ مے ریزد،رنگ و رویش پریدہ!
نورا ڪنارش نشستہ و سعے میڪند لیوان آب را نزدیڪ دهانش ببرد،یاسین هم ڪنار مبل بغ ڪردہ!
گیج و نگران مے پرسم:چے شدہ؟!
همہ ے نگاہ ها بہ سمت من بر مے گردد،نورا درماندہ نگاهم میڪند و میخواهد دهان باز ڪند ڪہ مادرم سریع از روے مبل بلند میشود و با حرص میگوید:تو میدونستے آرہ؟!
گیج نگاهش میڪنم:چیو میدونستم مامان؟!امروز چرا همہ یہ جورے شدن؟!
با قدم هاے بلند نزدیڪم میرسد،چشمانش بہ خون نشستہ اند و پف ڪردہ اند!
تقریبا فریاد میزند:میدونستے این پسرہ شهاب چہ آتویے از بابات دارہ؟!
لب میزنم:شهاب؟!
سپس نگاہ آشفتہ ام را بہ سمت نورا و یاسین مے ڪشانم،مادرم بازوهایم را میگیرد و محڪم تڪانم میدهد!
_میگم میدونستے؟! گفت چند وقت پیش همہ چیو بهت گفتہ چرا هیچے نگفتے؟!
زمزمہ میڪنم:چے گفتہ؟!
فریاد میزند:همہ چیو! هر بلایے ڪہ بابات سر مادرشو من آوردہ! میگفتم چرا بابات عین چے از این پسرہ میترسہ!
نورا سریع مے گوید:مامان! تو حرفاے یہ غریبہ رو همینطور باور میڪنے؟! بذار بابا بیاد ببینیم چے بہ چیہ!
مادرم بے حال روے مبل مے نشیند و با هر دو دست سرش را مے گیرد:یہ چیزایے فهمیدہ بودم بہ روے خودم نمے آوردم میگفتم اشتباہ میڪنم!
نگاهے بہ یاسین مے اندازم و میگویم:داداشے تو برو اتاقت!
یاسین نگاهے بہ جمع مے اندازد و بہ سمت اتاق مے دود!
ڪنار مادرم مے نشینم و مے گویم:آخہ چے شدہ؟!
مادرم جوابے نمیدهد و هق هق میڪند،نورا نفسش را با شدت بیرون میدهد و اشارہ میڪند دنبالش بروم!
مردد از روے مبل بلند میشوم و همراهش بہ آشپزخانہ میروم،نورا همانطور ڪہ داخل پارچ آب چند حبہ قند مے اندازد مے گوید:امروز این پسرہ اومد جلوے در گفت با مامان ڪار دارہ،مامان رفت جلوے در نیم ساعت بعد یہ جورے اومد خونہ گفتم خدایے نڪردہ خبر مرگ ڪیو بهش دادن!
نورا همہ ے حرف هایے ڪہ شهاب زدہ بود تڪرار میڪند،بہ علاوہ اینڪہ شهاب گفتہ همہ چیز را بہ من گفتہ بودہ!
نورا بہ زور مادرم را مجبور میڪند آب قند و سپس دم ڪردہ ے گل گاو زبان بنوشد و بخوابد،گیج و سر در گم بدون اینڪہ لباس عوض ڪنم روے مبل مے نشینم و زانوهایم را در بغل مے گیرم.
نورا هم متفڪر رو بہ رویم مے نشیند و بہ فرش خیرہ میشود. نفس عمیقے میڪشم و چشمانم را مے بندم.
اگر از پدرم مطمئنیم این همہ شڪ و نگرانے براے چیست؟!
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
شب پدرم بہ خانہ آمد و نورا همہ چیز را برایش گفت،پدرم عصبے شد و داد و بیداد راہ انداخت.
خواست از خانہ بیرون برود ڪہ مادرم بیدار شد و وضع بدتر شد،مادرم همراہ گریہ فریاد میڪشید و از پدرم گلہ مے ڪرد.
پدرم عصبے تر شد و گفت نباید حرف هاے شهاب را باور ڪند!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣آموزش نماز وحشت...😁👻☠
💥به رسانه وحشت بپیوندید...😰😜👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
💠 برخی از کسانی که در زندگی زناشویی شکست خوردهاند
یا کسانی که از سن متعارف ازدواجشان گذشته است
(به ویژه خانمها)،
همچنان بر ملاکهای پیشین خود
برای ازدواج تاکید میکنند که درست نیست.
✅ بهتر است اندکی از شرایط
#کمال خود (تفاوت سنی، تفاوت
تحصیلی، همتایی اقتصادی و... ) بکاهند.
✅ اما نباید از شرایط #اصلی
ازدواج (اعتقاد مشترک، اعتیاد، شرابخواری، اختلالات روحی-
روانی، عدم تعادل روانی و... ) دست بردارند.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود