eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.8هزار دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
10.7هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
4_253083275789074593.mp3
6.12M
در گودال قتلگاه به علیه العنه فرمود: 🎤حجت الاسلام دارستانی: 👈فقط سر جدا نکن!!! ⏯بسیار شنیدنی و جانسوز😭 http://eitaa.com/golestanekhaterat
تجمع مسالمت آمیز نیست این فراخوان توسط مجاهدین خلق وبه تبعیت از عملیات فروغ جاویدان(مرصاد)در سال ۱۳۶۷در منطقه کرمانشاه و با رمز عملیات روانی بنام (هنسون)ویژه براندازی درایران وبا چراغهای روشن کلیه خودروها در شهرهای کشور درحال نشر است ☑ اطلاعیه عدم شرکت در تظاهرات ♨ با توجه به اطلاعیه های گوناگون جهت برگزاری تظاهرات از سوی دشمنان اسلام و انقلاب لازم است به کلیه دوستان اطلاع رسانی شود تا در این تظاهرات ها که بوسیله دشمنان طراحی شده شرکت نکنند و حتی برای تماشا هم در محل حضور نداشته باشند زیرا با گرفتن عکس وفیلم تعداد تظاهرکنندگان را زیاد نشان میدهند.امسال چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی است و دشمنان نمیخواهند ملت ایران امسال جشن بگیرند،البته همانطور که رهبر انقلاب فرمودندانشاءالله این انقلاب به انقلاب حضرت مهدی ( عج) متصل خواهدشد و دشمنان حتما روسیاه خواهند شد چون حق همیشه پیروز است. 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
پدر شهیدبیاضےزاده: سلام یکی از سفارشات شهید مدافع حرم حجت الاسلام سعید بیا ضی زاده به روحانیت محترم به مسعولین بزرگوار و به همه دوستان و آشنایانم بگوید شهدا مدافع حرم مظلومند و راه شهدای مدافع حرم و هدف آن ها رافراموش نکنند و مرد میدان عمل و پا در رکاب ولایت باشند.
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
✅ چله ترک گناه 🌸 ختم ‌زیارت‌ عاشورا ⬅️ روز اول هدیه به شهید ❤️ #سعیدبیاضےزاده❤️ http://eitaa.co
#چلہ_گرفتم_كه_گنه_كم_كنم_حسين🌸 چله عشق شد آغاز، مدد ڪن #ارباب این #چهل روز زِهرگونه گنه پاڪ شوم❤️ #التماس‌دعا 🍁 💠 http://eitaa.com/golestanekhaterat
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
♻️ ▪️هنوز آخرين كلماتش پشت بيسيم توي گوشمه توي دل شب ، بعد از گذشتن از چند تا رودخانه و كلي مسير سخت ، گروهان تراب چنان به عمق دشمن نفوذ كرده بود كه خوابش رو هم نميديدن اينجوري شيرهاي سيدالشهداء بالاسرشون سبز بشن انقدر به دشمن نزديك شدن كه دم درِ سنگرشون ميخورن به هم و بعد آتيش باز شد دو ساله از رفتنت گذشته خبري چيزي آخه ! ▪️عكس : آخرين هماهنگي هاي عمليات ١٣ ساعت قبل از شهادت وقتي اين سلفي رو گرفتم يكي از بچه ها گفت ٢٤ ساعت ديگه معلوم ميشه كيا دارن ميخندن و كيا هنوز آويزونن و دارن زار ميزنن خوش به حالت كه دو ساله داري ميخندي 🌷شهید بی ادعا جاوید الاثر آقاابراهیم عشریه ♻️ http://eitaa.com/golestanekhaterat
🍃🌸🍃🌸🍃 هر جا کم آوردی ... حوصله نداشتی ... پول نداشتی ... کار نداشتی ... باطریت تموم شد ... تسبیح رو بردار صد بار بگو 🔆استغفرالله ربی واتوب الیه🔆 🔷 آروم میشی 🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء "۵۷ "💠 🌷شهید ابراهیم عشریه🌷 ✅ #پند_نامه_شهدا ✅ #تلنگر @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
دلت ڪه خالے شد از غیر پُـــر مےشود از خـدا ... آن وقت #شهید مےشوے! #دلت_رو_از_غیر_خالے_کن #شهید_مےشوے 〰〰〰〰〰〰〰 http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 همانطور ڪہ از روے صندلے بلند میشود مے گوید:مے رسنمتون! نگاهے بہ لیوان دست نخوردہ ے دمنوشم مے اندازم و بلند میشوم. حس سبڪے میڪنم،برایم مهم نیست سمانہ و فرزاد چهارسال قبل چہ چیزهایے در سر داشتند و چہ ڪار ڪردند! از اثرات نبودنِ روزبہ است ڪہ انقدر سخت جان و بیخیال شدہ ام! فرزاد بہ سمت صندوق میرود و حساب میڪند،با قدم هاے ڪوتاہ بہ سمتش مے روم. همراہ هم از رستوران خارج میشویم،همانطور ڪہ بہ سمت ماشینش قدم برمیداریم مے پرسم:اون روز ڪہ اومدید خونہ مون! بدون اینڪہ نگاهم ڪند مے گوید:خب! چادرم را ڪیپ میگیرم:پس چرا اون حرفا رو راجع بہ علاقہ تون و چهارسال قبل زدید؟! سوییچ را بہ سمت ماشینش مے گیرد:بہ وقتش بهتون میگم! چند روز بهم مهلت بدید! بے اختیار مے پرسم:خبراے خوبے برام دارید؟! سرش را تڪان میدهد:شاید! در ماشین را برایم باز میڪند و تعارف میڪند ڪہ بنشینم،بدون حرف روے صندلے مے نشینم و بہ بارش برف خیرہ میشوم. حساب میڪنم،یڪ ماہ و نیم بہ آغاز بهار ماندہ،یڪ ماہ و چند روزے بہ تولد پسرم ماندہ. نزدیڪ دوماہ بہ آغاز بیست و پنج سالگے ام ماندہ،بیشتر از شش ماہ از نبودنش گذشتہ... بیشتر از یڪ عمر نخواهد بود...بیشتر از این ها هر ثانیہ در نبودش خواهم مُرد... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ با ذوق خودم را در آینہ نگاہ میڪنم،دستے بہ موهاے اتو ڪشیدہ ام میڪشم و مے چرخم. روزبہ چند روز پیش گفت اگر رنگ موهایم را بلوطے ڪنم با چشم هایم هم خوانے قشنگے خواهند داشت! امروز بہ آرایشگاہ رفتم و رنگ موها و ابروهایم را بلوطے ڪردم. چهرہ ام باز شدہ و تا حد زیادے تغییر ڪردہ،میخواهم بہ سمت ڪمد لباس ها بروم و لباس هایم را عوض ڪنم ڪہ صداے باز و بستہ شدن در خانہ مے آید. _آیہ جان! متعجب در اتاق خواب را باز میڪنم و وارد پذیرایے میشوم،روزبہ همانطور ڪہ ڪفش هایش را در مے آورد بلند مے گوید:خونہ اے؟! نزدیڪش میشوم و لبخند دلبرانہ اے میزنم:سلام! خستہ نباشے! همین ڪہ سر بلند میڪند چشم هایش برق میزنند،پیشانے و ابروهایش را بالا میدهد:شما؟! میخندم:همسر شما! معذب دستے بہ موهایم میڪشم و مے پرسم:خوب شدم؟! احساس میڪنم یہ جورے شدم! ڪیف و ڪتش را روے زمین میگذارد و بہ سمتم مے آید،با دقت نگاهم میڪند. با هر دو دست صورتم را قاب میڪند و بہ چشم هایم زل میزند:بخاطرہ حرف من رفتے موهاتو رنگ ڪردے؟! فقط پیشنهاد دادم! سریع مے گویم:دلم یہ تغییر ڪوچولو میخواست! حالا تغییرہ باب میل آقامون هست؟! پیشانے ام را مے بوسد:خیلے زیاد! آرام مے پرسم:مگہ قرار نبود امروز ساعت شیش بہ بعد بیاے؟! الان ڪہ چهار و نیمہ! ابروهایش را بالا میدهد:میخواے برم ساعت شیش بہ بعد بیام؟! مے خندم:یعنے منظورم اینہ چرا زود برگشتے؟! برنامہ هامو ریختے بهم! نہ لباسامو عوض ڪردم نہ شام پختم! ڪفش هایش را داخل جا ڪفشے میگذارد و مے گوید:فداے سرت! مهمون بے خبر داریم گفتم زود بیام خونہ هم خبرت ڪنم هم ڪمڪت ڪنم! ڪیف و ڪتش را از روے زمین برمیدارم:ڪیہ ڪہ بہ من خبر ندادہ؟! یڪ دستش را دور ڪمرم مے پیچد و همراهم بہ سمت اتاق خواب قدم برمیدارد. _مجید اومدہ بود شرڪت،هے گفت خانمم سراغ شما رو میگیرہ. منم تعارف ڪردم ڪہ امشب بیاید خونہ ے ما. اونم نہ گذاشت نہ برداشت زنگ زد بہ مهسا گفت امشب خونہ ے روزبہ و آیہ دعوتیم! بلند میخندم و در اتاق را باز میڪنم. _چہ دوستاے خارجڪے اے دارے! تعارفے نیستن! وارد اتاق میشویم،مشغول باز ڪردن دڪمہ هاے پیرهنش میشود. انگار براے گفتن چیزے مردد است! ڪیف و ڪتش را روے تخت میگذارم و مقابلش مے ایستم. آرام مے پرسم:چیزے شدہ عزیزم؟! سرش را بلند میڪند و نگاهش را بہ چشم هایم مے دوزد:چے باید بشہ؟! فڪرم بہ سمت آوا میرود! بہ اینڪہ زمانے ڪہ در شرڪت بودم با مجید نامے بر سر آوا جر و بحث میڪرد! شانہ ام را بالا مے اندازم:مربوط بہ آواست؟! لبخند پر رنگے میزند:نہ بابا! سرم را تڪان میدهم:پس یہ چیزے شدہ! پیرهنش را ڪامل درمیاورد:شهاب بہ اصرار بابا برگشتہ شرڪت! _خب! در ڪمد را باز میڪند:همین دیگہ! پشت سرش مے ایستم:مردد بودے اینو بگے؟! نچے ڪشیدہ اے مے گوید و بلوز راحتے سورمہ اے رنگش را از داخل ڪمد بیرون میڪشد. _شهابم امشب میخواد بیاد اینجا! یعنے گفت خواهرش با تو دوستہ و میخواد ببیندت! ذهنم بہ سمت آرزو میرود،بے اختیار لبخند میزنم:آرزوام میخواد بیاد؟! سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد و بلوزش را مے پوشد،ڪنجڪاو نگاهم میڪند:من ڪہ آخر سَر و سِرِ بین خانوادہ ے شما و شهابو ڪامل نفهمیدم! دست هایم را همراہ با زبان درازے دور گردنش حلقہ میڪنم و با شیطنت مے گویم: _پس زندگے شخصے چے میشہ مهندس؟! ✍نویسنده:لیلے سلطانے http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷