eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ چله ترک گناه 🌸 ختم ‌زیارت‌ عاشورا ⬅️ روز چهارم هدیه به شهیدان ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#چله بگیریم #گناه نکنیم هیئت بریم و اشک بر حسین(ع) بریزیم آماده عزای ارباب بشیم بیاد همون #شهیدی که هر وقت نام ارباب می آمد صدای او بلند می شد و اشک میریخت 🌹 #شهیدابوالفضل_راه_چمنی #صبحتون_شهدایی 🌴🌴🌴 http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
يا ايهاالعزيز دلم مبتلايتان دارد دوباره اين دل تنگم هوايتان از حال ما اگر که بپرسي ملال نيست جز دوري شما و فراق صدايتان من غصه ام گرفته براي غريبي ات حالا شما بگو کمي از غصه هايتان يک روز زير پاي شما خاک ميشوم من زاده ميشوم که بميرم برايتان ناقابل است پيش کشم در برابرت چشمم ،سرم ،دلم همه اقا فدايتان با اين همه که رنج کشيدي به خاطرم کشتي مرا دوباره به اشک و دعايتان ... https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
+ همه چيو شوخى و بازى و خنده گرفتيم از كتمون داره میره عمر و جوانى و خيلي توفيق ها ... "ياران سفر كردندورسيدن به مقصـد ما هنوز انـــدر خم يك كوچه ايم" http://eitaa.com/golestanekhaterat
1_20673589.mp3
15.64M
با گوش دادن به این مداحےدلنشین تاآخرهفته شارژشارژ بشید... 🎧 مهدی رسولی در وصف شهدای گمــنام شهـــدای گمنام ببــــرید از مـا نـام بیاد http://eitaa.com/golestanekhaterat
❌دوست داری فرزندت لباس با کیفیت ایرانی بپوشه ؟ 🔴پس بیا توی این کانال 🚚ارسال تا پنج دست لباس ، 🙈فقط ۶ هزار تومان✔ 🔴امکان پرداخت وجه درب منزل http://eitaa.com/joinchat/394330113C7abce42643
🌹 نام شهید : ابوالفضل راه چمنی 🌹محل زندگی: شهرستان پاکدشت 🌹متولد: 1364/12/2 🌹محل شهادت : سوریه،استان حلب 🌹 تاریخ شهادت : 1395/1/18 🌹گلزار شهید: شهرستان پاکدشت، روستای ارمبویه، امام زاده ابراهیم (ع) 🌴🌴🌴 http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌹 نام شهید : ابوالفضل راه چمنی 🌹محل زندگی: شهرستان پاکدشت 🌹متولد: 1364/12/2 🌹محل شهادت : سوریه،اس
به عنوان مثال یکی از بچه محل ها ی شهید که وضع مالی خوبی نداشت و زیاد معتقد نبود بدون این که بفهمه با هزینه خودش این جوون رو میفرسته و با رفتار خداپسندانه با این جوون دوست میشه و تاثیرات زیادی روش می گذاره و این بچه الان خون شده و هنوز نمیدونه که کی بردتش کربلا و ..... پدر شهید فرمودند ابوالفضل با انس گرفته بود همیشه قرآن در دست داشت و مشغول خواندن قرآن بود. شهید فرمودند اگر میخواین مثل ابوالفضل من بشین باید به احترام بگذارین. ابوالفضل به ما احترام میکرد. اگر میخواین مثل ابوالفضل بشین ترک نشه نماز شب خون بود و ... http://eitaa.com/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 از آشپزخانہ خارج میشود و بہ سمتمان مے آید،شهاب دوبارہ سڪوت ڪردہ! انگشت هایش را در هم قفل ڪردہ و عصبے پاهایش را تڪان میدهد! روزبہ خونسرد پیش دستے اے مقابلش میگذارد،شهاب زمزمہ وار تشڪر میڪند. پیش دستے اے هم مقابل من میگذارد و بہ شهاب میوہ تعارف میڪند. شهاب سیبے برمیدارد و تشڪر میڪند،روزبہ ڪنارم مے نشیند. پرتقالے برمیدارد و با آرامش مشغول پوست ڪندنش میشود! شهاب سرفہ اے میڪند و نگاہ جدے اش را بہ روزبہ مے دوزد. _روزبہ! روزبہ بدون اینڪہ نگاهش را از پرتقال بگیرید جواب میدهد:بلہ؟! آب دهانش را فرو میدهد و ڪلافہ نفسے میڪشد. _ازت عذر میخوام! بابت اتفاقایے ڪہ افتاد معذرت میخوام! روزبہ نگاهے بہ من مے اندازد و بشقاب میوہ را مقابلم میگذارد. نگاہ جدے اش را بہ شهاب مے دوزد و ڪف دست هایش را بہ هم میزند و پیشانے اش را بالا میدهد. _با یہ معذرت خواهے همہ چیز حل میشہ؟! شهاب دهانش را باز و بستہ میڪند اما چیزے نمے گوید! بعد از ڪمے مڪث دهان باز میڪند:نہ! ولے...ولے تنها ڪاریہ ڪہ از دستم برمیاد! روزبہ با دقت نگاهش میڪند:چے شد یهو تصمیم گرفتے معذرت خواهے ڪنے؟! شهاب نگاهے بہ من مے اندازد و جواب میدهد:با حرفاے مامان و آرزو قانع شدم ڪہ باید معذرت خواهے ڪنم! روزبہ سرش را تڪان میدهد:فڪر نڪنم حرمتے ڪہ بین مون شڪوندے با معذرت خواهے درست بشہ! یا حداقل بتونیم مثل سابق باشیم! شهاب پوزخندے میزند و سڪوت میڪند،در چشم هاے سبزش خبرے از شیطنت و ڪینہ نیست! جایش را غم گرفتہ! شهاب سے سالہ مقابلم نَنِشستہ! گویے پسر بچہ اے شش هفت سالہ ڪہ ڪار اشتباهے ڪردہ مقابل مادر و پدرش نشستہ و منتظر تنبیہ است! بعد از ڪمے مڪث بہ چشم هایم خیرہ میشود و آرام مے گوید:معذرت خواهے اصلے رو بہ تو بدهڪارم! تو اصلا تو برنامہ م نبودے! بعد از ڪلے گشتن تونستہ بودم آدرس مغازہ و خونہ تونو پیدا ڪنم. اون شب اومدہ بودم خونہ تون تا یہ سرے از مدارڪ پدرتو بردارم و اذیتش ڪنم اما تو رو دیدم! تو مخم رفت ڪہ با تو بیشتر میشہ اذیتش ڪرد تا دو تا ڪاغذ پارہ ڪہ فقط ارزش مادے دارن! سرش را پایین مے اندازد و ادامہ میدهد:باید با فرزاد صحبت ڪنم! فرزاد تا قبل این ماجراها تنها رفیقم بود! بخاطرہ ڪینہ،خودم آدماے مهم زندگیمو باختم! اعتماد مادرم! اعتماد آرزو! فرزاد! روزبہ! انگار باز خودم باختم! روزبہ نگاهے بہ من مے اندازد و آرام مے گوید:عزیزم! من با شهاب میرم بیرون،ممڪنہ یڪم دیر برگردم! شهاب مظلوم سر بلند میڪند و نگاهش را بہ روزبہ مے دوزد. روزبہ از روے مبل بلند میشود و لبخند پر جانے تحویلم میدهد،در حالے ڪہ بہ سمت اتاق خواب مے رود مے گوید:ڪاپشنمو بردارم میام! چند ثانیہ بعد وارد اتاق خواب میشود،نگاهم را بہ سمت شهاب مے ڪشانم. انگشت هایش را در هم قفل ڪردہ و‌ نگاهش را بہ میز دوختہ. لبخند میزنم و محڪم‌ مے گویم:نمیدونم میتونم ببخشمت یا نہ! ولے ازت ممنونم! متعجب سر بلند میڪند،مردمڪ‌ چشم هایش در گردشند. لبخندم را عمیق تر میڪنم:داشتن روزبہ و آرامش الانمو مدیون توام! همین براے من ڪافیہ! عجیب نگاهم میڪند،بے توجہ مے گویم:میوہ تونو میل ڪنید! بے مقدمہ مے گوید:خیلے دوستت دارہ! قلبم جان مے گیرد! با اطمینان مے گویم:میدونم! صداے باز و بستہ شدن در اتاق خواب مے آید،روزبہ ڪاپشنش را بہ تن ڪردہ. رو بہ شهاب مے گوید:پاشو بریم! شهاب سریع از روے مبل بلند میشود و ڪتش را بہ تن میڪند. از روے مبل بلند میشوم،شهاب ڪنار روزبہ بہ سمت در راہ مے افتد. پشت سرشان براے بدرقہ میروم. شهاب در را باز میڪند و خارج میشود،منتظرم روزبہ هم برود ڪہ بہ سمتم بر مے گردد و آرام مے گوید:عالم و آدم فهمیدنا! گیج نگاهش میڪنم:چیو؟! دستگیرہ ے در را مے گیرد و نیمہ مے بندد،لبخند پر جانش را از پشت در نیمہ باز مے بینم. _ڪہ چقدر میخوامت! سپس چشمڪے نثارم میڪند و در را مے بندد،چادرم را از روے سرم برمیدارم و از صمیم قلب زمزمہ میڪنم:الهے شڪر! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خمیازہ اے میڪشم و وارد آشپزخانہ میشوم،مادرم مشغول پر ڪردن فنجان با قورے چاے است. یاسین پشت میز نشستہ و با عجلہ صبحانہ میخورد،خبرے از پدرم نیست! لبخند میزنم و بلند میگویم:سلام! یاسین سرش را تڪان میدهد و بہ زور لقمہ اش را قورت میدهد:سلام! مادرم بہ سمتم بر مے گردد:سلام! چرا انقدر زود بیدار شدے تو؟! صندلے را عقب میڪشم و پشت میز مے نشینم. _خوابم یڪم بہ هم ریختہ! گرسنہ ام بودم! ✍نویسنده:لیلے سلطانے http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 مادرم فنجان چاے را مقابل یاسین میگذارد و با حرص مے گوید:آروم بخور! خفہ شدے! یاسین با دهان پر مے گوید:اے بابا! دیرم شدہ! تڪہ اے نان سنگڪ برمیدارم و مے پرسم:بابا رفتہ؟! مادرم بہ سمت یخچال مے رود:نہ! خوابہ! گفت سرش درد میڪنہ امروز نمیرہ مغازہ! ڪمے پنیر روے نان مے مالم و لقمہ را بہ سمت دهانم می‌برم. مادرم پاڪت آبمیوہ بہ دست ڪنارم مے نشیند،نگاهے بہ یاسین مے اندازد و مے گوید:بسہ دیگہ! پاشو برو! یاسین اخم میڪند:بگو مزاحمے میخوام حرفے بزنم ڪہ تو نشنوے! مادرم پشت چشمے برایش نازڪ میڪند:دقیقا! یاسین ڪمے از چایش مے نوشد و بلند میشود،بند ڪولہ اش را روے دوشش مے اندازد و دستش را بہ نشانہ ے خداحافظے بالا میبرد. _خداحافظ! یاسین سرِ راهے رفت پے نخود سیاہ! نمیتوانم جلوے خودم را بگیرم و بلند میخندم،مادرم چشم غرہ اے نثارش میڪند. بعد از این ڪہ یاسین میرود،مادرم مردد مے پرسد:نمیخواے سر مزار روزبہ برے؟! نفس در سینہ ام حبس میشود،میخواهم دهان باز ڪنم ڪہ صداے زنگ موبایلم بلند میشود! سریع از پشت میز بلند میشوم و مے گویم:ببینم ڪیہ! الان میام! از آشپزخانہ خارج میشوم و بہ سمت اتاقم میروم،در اتاق را باز میڪنم و وارد میشوم. موبایلم را از روے میز برمیدارم،نگاهم را بہ شمارہ ے تماس گیرندہ میدوزم‌. ناشناس است! پوفے میڪنم و جواب میدهم:بلہ؟! صدایے نمے آید،آرام مے گویم:الو! باز جوابے نمے گیرم،با حرص میخواهم تماس را قطع ڪنم ڪہ صدایے ار عمق جان با آوا مے خواندم:آیہ! حالمم را نمے فهمم،تنم یخ میزند و قلبم از هم مے پاشد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے ❤️نميدانم كہ دردم را سبب چيست؟ همے دانم كہ درمانم تويے بس❤️ http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷 💠هم نشینی با مردگان 🌷در سرپل ذهاب بر روی تپه ای بود که شده بود مقر ما. مقرها هم چادر بود. جهت استقرار چادر، مجبور شدیم دو تا را نصف کنیم تا فضا صاف شود و بتوانیم چادر را برپا کنیم! 🌷شب ها که می خوابیدیم یا سرمان بود یا پاهایمان یا دستانمان. درختی هم در کنار چادر بود که جغدی شب ها در کنار آن آواز می خواند. اوایل بسیار می ترسیدیم، ولی بعداً عادی شد. داشتیم که خیلی می ترسید و شب ها می رفت در مقرهای دیگر می خوابید. حق هم داشت. چون ما حدود نیم متر زمین را گود کرده بودیم تا صاف شود. 🌷وقتی می خوابیدیم عملاً در کنار خوابیده بودیم. من بهترین خواب ها و نگهبانی ها را در همین داشتم. شب ها در آن حال معنوی خوبی داشتم. راوى: 🍃🌷🍃🌷🍃 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷
#عاشقان_شهدا #شهید-علیرضا-خان-بابایی 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷
❣ #یادمان باشد #راه دراز است و #مقصد بلند 🍃 یادمان باشد این #جاده را چراغ #خون_شهدا روشن نگاه داشته تا ما به #سلامت بگذریم! ❣برای شادی روح شهدا #صلوات http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
کلام_شهید اگرمی خـواهی #محبوب #خدا شوی #گمنام باش ڪار ڪن برای #خدا نه برای معروفیت... 🌷 #سردار_شهید_جاوید_الاثر_علی_تجلایی ولادت: 5 مرداد 1338 تبریز شهادت: 25 اسفند 1363 در شرق دجله عملیات بدر #یادش_باصلوات 🌱☘🌱☘🌱☘🌱 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷
این کجا و آن کجا بالا: محمد مهدی فرزند شهید خیزاب شبهای قبل از عملیات به کوله پشتی پدر میرفت تا با پدرش عازم سوریه شود! پایین: یادگارِ یادگارِ یادگارِ امام هم پدر را همراهی میکند! /محمد پاداش 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
میخواست مدارکی‌رو در روز رای گیری میرحسین موسوی برای وزارت خارجه به مجلس ببره که نذاشتن از جلوی منزلش حتی حرکت کنه. 🔶14 مرداد سالروز شهادت حسن آیت 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
💟 ترفند شدن ♥️برای اینکه احترام و محبوبیت تون توی جمع فامیل ها بخصوص فامیل های همسرتون بره بالا یه راه حل خیلی راحتش اینه که هوای رو داشته باشین . ♥️مثلا وقتی دعوت میشین خونه ی اون فامیلتون حتما حتما دستتون یه واسه بچه ی صاحبخونه بببرین. از اونجاییکه خوشحالی بچه ها خیلی به چشم همه میاد محبوبیت شما هم بالا میره و از طرفی بچه هم دوستتون داره و وقتی نباشین میتونه مدافع خوبی براتون باشه... !! https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💞 #آشپزی زن در خانه یکی از #دلبری‌های لطیف زنانه است...😉 و #علاقه مردان به آن نه به معنای توجه به مساله گرسنگی است... بلکه در جستجوی #دلبری‌های ظریف همسرشان هستند...😍 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃🌺🍃 یک وقت‌هایی ... سر دو راهی باید گوشی را زمین گذاشت... #و فقط به #عاقبتــــ فکر کرد « #و_العاقبة_للمتقین » #تقوا_در_فضای_مجازی 🍃🌺🍃 ✅ برتـــرین کانال #ایتا برای ورود کلیک کنید 👇👇👇 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🕊🍃🕊🌷 🌷 .... 🍃ابراهیم معلم عربے یکے از مدارس محروم تهران شده بود ... اما تدریس عربے ابراهیم زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت! حتے نمے گفت که چرا به آن مدرسه نمےرود! یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه !!! گفتم: مگه چے شده؟ کمے مکث کرد و گفت : حقیقتش ، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از شاگردها تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر بگیرد !!! آقاے هادے نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه محروم هستند ؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند ؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ... مدیر ادامه داد: من با آقاے هادے برخورد کردم ! گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے! در صورتے که هیچ مشکلے براے نظم مدرسه پیش نیامده بود !!! بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے اینجا از این کارها بکنے ! آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگرے پر کرد ... حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را برگردانم ؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند ... ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بے بضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم !!! 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷