eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.1هزار دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
9.7هزار ویدیو
194 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
به عنوان مثال یکی از بچه محل ها ی شهید که وضع مالی خوبی نداشت و زیاد معتقد نبود بدون این که بفهمه با هزینه خودش این جوون رو میفرسته و با رفتار خداپسندانه با این جوون دوست میشه و تاثیرات زیادی روش می گذاره و این بچه الان خون شده و هنوز نمیدونه که کی بردتش کربلا و ..... پدر شهید فرمودند ابوالفضل با انس گرفته بود همیشه قرآن در دست داشت و مشغول خواندن قرآن بود. شهید فرمودند اگر میخواین مثل ابوالفضل من بشین باید به احترام بگذارین. ابوالفضل به ما احترام میکرد. اگر میخواین مثل ابوالفضل بشین ترک نشه نماز شب خون بود و ... http://eitaa.com/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷 🔹یه شب🌒 تو منطقه دیدم ناراحته و انگار از بیماری رنج می بره😣 و معلوم بود داره . بهش که رسیدم گفتم چیه برادر ، چی شده ⁉️ 🔸گفت: چیز خاصی نیست خوب میشه و گفت فقط ناراحتم از این که از رسیدگی به کارهای بچه ها و عملیات جا بمونم😔 امیدوارم سریعتر بشم. 🔹خلاصه شروع کردم به کمرش و می دونستم این کمردرد همینطوری نیست⭕️ 2_3 ساعت⌚️ قبل خوب خوب بود .خیلی باهاش کلنجار رفتم که چی شده. بالاخره قفل زبانش شکسته شد 🔸گفت: یه مکان از خط احتیاج مبرمی به داشت 💣که بعلت خطر زیاد کسی حاضر نشد❌ مهمات به جلو ببره که باعث شد خودم به چندین جعبه مهمات سنگین رو زیر تیر و ترکش 💥به سختی ببرم همین باعث کمر دردم شده. 🔹با خودم گفتم هنوزم پیدا میشه😍. خودش فرمانده گردانه و جعبه مهمات📦 می بره. 👌 ✔️ @golestanekhaterat
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍀بچہ محــل بودیم . حالا هم توی شده بودیم همرزم. صبح دیدمش؛ شده بود غــرق ، دوتا دستاش قطــــع شده بود... همہ بدنش پر بود از تیــــر و ترکش. 🍁 اش توی جیبش بود. همون اول نوشـــــتہ بود؛ 🌸" دوسـت دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند ، مثل حضرت 'ع' شهــــــید شم" دوتا دستاش قطــــــع شده بود... 💕 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷لطفا درنشر، لینک حذف نشود... •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷 💠سفر راهیان نور 🔰داخل اتوبوس🚎 نشستیم اتوبوس حرکت کرد دوربین📷 را روشن کرد و گفت: خانم این را نگاه کن. گفت: ببین این شهید🌷 چقدر شبیه من👥 هست. 🔰دوربین گرفتم و به عکس نگاه کردم. به آقا ابوالفضل گفتم: واقعا شبیه هم هستید👌 به من گفت: این عکس را به کسی نشان نده❌ و این ماجرا را برای کسی . گفتم: چشم... 🔰گذشت تا چند روز بعد آقا ابوالفضل که خانه پدر🏡 آقا ابوالفضل با بقیه خواهر ها و برادرانش جمع بودیم و مشغول نگاه کردن و کلیپ های🎞 آقا ابوالفضل بودیم. یاد عکس و آن شهید و آقا ابوالفضل به اون شهید افتادم. 🔰عکس📷 را پیدا کردم و به آقا ابوالفضل نشان دادم و گفتم: میدانی این کیه⁉️گفت: معلومه ابوالفضله دیگه. گفتم: نه آقا نیست🚫 و داستان را برایش تعریف کردم. 🔰آقا ابوالفضل 11 اسفند ماه📆 به رفت و تحویل سال با من تماس گرفت☎️ در ایام عید که به من زنگ می زد از او پرسیدم: شما هم آنجا رفتید که گفت: بله کلی هم از ها پذیرایی کردیم😄 🔰سه روز قبل از نیز با من تماس گرفت و به او گفتم: دلمـ💔 برایت تنگ شده و آقا ابوالفضل با پاسخ داد که خانم تو در قدم هایی که من برمی دارم هستی💞 من جواب دادم که نمی توانی این بار به جای 45 روز 40 روز بمانی و زود برگردی که گفت: امکانش نیست⛔️ اینجا کار زیاد است. ماه 1395 بر اثر ترکش خمپاره💥 در جنوب غرب حلب به فیض شهادت🌷 نائل آمد. 🌷 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
شهید مدافع حرم "حامد جوانی" که بدون٢دست،و٢چشم به #شهادت رسید،در وصیتنامه خود نگاشته بود: آرزو دارم همچون #حضرت_عباس(ع) در دفاع از حرم اهل بیت به شهادت برسم🌷🌱 بےراه نبود ڪه حامد بین مجروحین ایـرانی معـروف شده بـود بـه #شہیــد_ابوالفضلے "💚 جلوے چشم امیر تمام #روضه های ابوالفضلی ڪه شنیده بود و تمام نوحہ هایی ڪه خوانده بود مجسم شدند. حامـد سر تا پا #زخـم بـود بےدست و بےچشم هایش با سرے مجروح و جسمے سرتا پا زخمیِ تیر و ترڪش ...💥 یادش افتاد حامد همیشۀ خدا عاشق روضۀ #ابوالفضل بود.یادش افتادحامد همیشه مےگفت :من اگر روزی ریش سفید هیئت شوم،همۀ نوحه خوان‌ها رو مےگویم فقط روضۀ #ابالفضل💕 بخوانند ...✌️ پاسدارے ڪه حامد را ازمعرڪه💥 برگردانده بود آنجا بود.دست کردتوے پیراهن نظامےاش و یڪ دفترچہ دادبه امیر گفت :این روز عملیات توے جیب حامد بود.دفترچہ یادداشتی ڪه توے یڪی از برگه هایش عکس رزمنده اے نقاشے شده بود ڪه روے زمین افتاده با #دست هاے قَلَم شده وسرتاپازخمے. از کتاب : شبیہ خودش نویسنده : حسین شرفخــانلو #شهید_حامد_جوانی #اللهم_عجل_لوليك_الفرج #گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat عضویت در واتساپ 0917 831 4082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
😭😳 در ســوریه، ایمــان به دوستانے که مداحے میڪــردند میگه برایــم حضــرت (س) بخونــید و بهشــون میــگه برایــم دعــا کنید؛ اگر قرار هست شهید بشم یا به روش آقا ابوالفضــل یا به روش سرورمــون آقا (ع) یا مثل خانم زهرا.  ایمان به سہ روش شهــید شد: ڪہ عبــارت یا روی ان نوشته شــده بود مــثل آقا ابوالفضل، قسمتی از گردنش مثل سرورمون آقا امام حسین ع و قسمت اصلے جراحـت ایمــان و شـکم بود؛ مـثل خانم فاطمه زهرا. که بعد از برگرداندن پیکر مطهرش متوجه میشوند یک قــسمت از بدنش جا مانده که آن را همان جا در سوریه تپه العیس دفن میکنند؛ یعنے یک قســمت از وجــود من در خاک جـا مانــد. ﺭاﻭﻱ : ﻫﻤﺴﺮﺷﻬﻴﺪ 🌷   🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 مسیحی ها به حضرت سلام الله علیه 👤آیت الله حاج آقا مرتضی تهرانی رحمة الله علیه http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🏴🥀🌹🕊🌹🥀🏴 شب به متوسل شدیم و فردا هم تفحص را با رمز اسم آن حضرت شروع کردیم. دست به کار شدیم اولین پیدا شد. محتویات جیب را بررسی کردیم. کارت شناسایی اش پیدا شد. ، گردان امام محمد باقر (ع) ، گروهان حبیب اعزامی از کاشان . بچه ها گفتند: توسل دیشب، رمز حرمت امروز و اسم با هم یکی شده . بی اختیار به زبانم جاری شد که اگر اسم بعدی هم بود، اینجا گوشه ای از حرم آقاست . دقایقی بعد داشتیم زمین را می کندیم . پیکر یک دیگر پیدا شد. اما خیلی عجیب بود! یک دست در عملیات قبلی قطع شده بود . پلاکش را پیدا کردیم . سریع استعلام کردیم . گفتند : ، گردان امام محمد باقر (ع) ، گروهان حبیب اعزامی از کاشان . 📚 کتاب راهیان علقمه ، صفحه ۱۱۲ جهت سلامتی و تعجیل در فرج و شادی روح و 🏴🥀🌹🕊🌹🥀🏴 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
😄💐😄🌺😄💐😄 جزیره بودیم و جاده میزدیم . به خاطر باتلاق‌هایی که داشت ، گرازهای زیادی اون ‌طرفا بودند ، یه دیوار خرابی هم اون ‌جا بود که بچه‌ها توش سوراخی درست کرده بودند و دیده‌بانی می‌کردن . یه روز اکبر کاراته رو کرد به فرماندمون ، و گفت : حاجی! می‌خوام امشب یه گراز بگیرم . اون‌شب با این حرف اکبر ، گفتیم و خندیدیم ، با بچه‌ها نقشه کشیدیم و قرار شد سرش بازی دربیاریم . با حاجی تیغ شاخه‌های خرمارو کندیم که یه چیز عجیب غریبی از آب در اومد رفتم به اکبر گفتم : اگه گراز می‌خوای ، اون ‌طرف دیوار هست . گفت : اون‌ور که عراقی‌ها هستن . منو می‌کشن ، حالا هر وقت گراز رو دیدی خبرم کن . بعد یه مدت به اکبر گفتم : یه گراز اون‌ور سوراخه ، سرتو بکن توی سوراخ تا ببینیش ، اکبر سرشو توی سوراخ کرد و هی می‌گفت : کو این گراز چرا نمی‌بینمش ، یک ‌دفعه شاخه‌های خرما رو برد بالا و محکم کوبید پشت اکبر ، داد زدم : اکبر عراقی‌ها خوردنت ، اکبر جیغی کشید و خواست سرشو بیاره بیرون که خورد به سر سوراخ ، دوید توی جاده و داد می‌زد یا ، گراز منو خورد ، عراقی‌ها که سر و صدا رو شنیده بودن ، یه آرپی جی زدن که خورد به سر نخل ، اکبر داد زد ، ، عراقی‌ها منو خوردن ! 💐 🌺 😄 💐😄 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──