#خاطرات_شهدا 🌷
💠شناسايى داماد شش ماهه
🔰بار #آخر كه می خواست اعزام شه وقتی کوله پشتیش🎒 رو می بستم، چندتا میوه🍎🍋 براش گذاشتم تا تو راه بخوره، تو ميوه ها یه دونه #دارابی هم بود، خندیدو😄 بهم گفت: اینارو به #خاطر_دلت مى برم ولی دوباره میارمشون تا با همدیگه💞 بخوریمشون.
🔰چند وقت از #مفقود شدنش مى گذشت که یه روزی از #سپاه_بابلسر خبر دادن که برای شناسایی کوله شهید 🎒به سپاه بریم، به همراه پدر شهيد به سپاه بابلسر رفتم، یه برادر پاسدارى محتویات یه کوله پشتی رو جلوى ما خالى کرد، یه #میوه_پوسیده از كوله افتاد!
🔰اشک تو چشام جمع شد😭 و فورى شناختم و گفتم: همین کوله #همسرمه، همه با تعجب نگاهم کردن، چون فقط لباس بسیجی که جبهه بهش داده بودن، توش بود و همين #میوه پوسیده. گفتم: خودش به من قول داده بود كه این میوه رو برمى گردونه تا #باهم بخوریم.... تنها همين میوه پوسیده باعث شناسایی وسایل و كوله #شهید🌷 شد.
راوى: خانم رحمانی همسرشهید
#شهید_فتح_الله_نوروزی (عبدالله)
🗓 تاریخ شهادت اسفند۱۳۶٢، عمليات والفجر۶، منطقه دهلران-چیلات
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🔸اگر غیر از #شهادت در حق این بچه ها رقم می خورد، جفا بود 🔹زیرا #اعمالشان با اقتدا به شهدا🌷 انجام
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰سوریه که بود، #هرشب حتما با من تماس☎️ داشت. حتی سری اولی که مجروح💔 شده بود و من از این موضوع کاملا #بی_خبر بودم، از بیمارستان تماس میگرفت و آنقـدر #عادی برخــورد میکرد کــه من اصلا متوجه نشــدم مجروح شده😊
🔰در واقع #آقاجواد خــودش را مقیــد به تماس با خانواده💞 میدانست که در آن شـرایط هم حواسـش به ایـن موضوع بود. وقتی هم که مــن از #مجروحیتشــان خبــر دار شــدم، گفت:
هراتفاقی افتاده باشد مهم نیست🚫 مهم این است که #تو الان درحال صحبت با من هستی😍
🔰هر بار #مجروح میشد با واسطه خبردار می شدم؛ از طریق دوستان و اطرافیانشان👥
و این باری که #شهید شد بار چهارم رفتنش بود!
واقعا هرباری که میرفت، دلتنگیها💔 بیشتر میشد. خصوصا سری #ســوم که این دلتنگی هم برای من، هم برای همسرم💞 زیاد شــده بود؛ طوری که دائم پشت تلفن☎️ به زبان میآورد.
🔰سری های قبل اصلا این موضوع را به رو نمی آورد❌ و در جواب #دلتنگیهای من هم میگفت راه دور است و بایــد با این دلتنگیها کنار بیایی اما برایمان #خســتگی نداشــت🚫
🔰واقعــا راه، #راه_شــهدا بــود. آقــا جــواد
همیشه در صحبتهایش وقتی میخواست به من دلداری بدهــد، میگفت: "الگــوی شــما بایــد #حضــرت_زینب(س) باشد. سختیهای شــما کجا و ســختیهای خانم حضرت زینب س کجــا."
واقعا راســت میگفت😔 خســتگی ما کجا و خستگی خانم کجا⁉️
🔰اما #فاطمه هم بچه بود و دلتنگیهای بچه گانه خودش را داشت. پدرش #سوریه که بود همیشه ســراغش را میگرفت و منتظر آمدنش بود. حتی زمان #مفقود بودن پیکر #آقاجواد هم فکر میکرد پدرش سوریه است و باید منتظر برگشتنش باشد😔
🔰خود پدرش قبل رفتن، اول قصه #حضرت_رقیه (س) را برایش گفت و بعد در مورد ســفرش برای #فاطمه توضیــح داد. آنقدر فاطمه با این قصه حضرت رقیه(س) انس گرفته بود که برخی اوقــات در اوج بیتابی اش💔 به من میگفــت: "مامان حضرت رقیه س هم مثل من #اینقدر_گریه_میکرد⁉️"😭😭
#همسران_شهدا
#شهید_جواد_محمدی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
💠 حر انقلاب ⭕️شاید، نحوه لباسها و رفتارها تغییر کرده باشد، اما حُرهای دهه شصت تکرار میشوند. کسان
#خاطرات_شهدا🌷
💠 شهیدی که صدام برای سرش جایزه تعیین کرد.
🔰روز هفدهم آذر سال ۱۳۵۹ بود. نیرویهای اعزامی عملیات بیسروصدا و شبانه به کانال ماهشهر نزدیک شدند و تا نزدیکی صبح ۳۰۰ نفر از نیروهای رژیم بعث را به هلاکت رساندند. اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر #بنیصدر از ستون خودیها پشتیبانی نکردند. دشمن پاتک زد و در ناباوری #شاهرخ و یارانش تعداد زیادی از رزمندهها به خاک و خون کشیده شدند.
🔰شاهرخ در سنگر ماند و با آرپیجی شروع به منهدم کردن تانکهای بیشمار دشمن کرد. در همین حین با فریاد از دوستانش میخواست زخمیها را به عقب برگردانند. در همین وانفسا تیری به سینه اش اصابت کردند. یارانش دیدند که آن سرو سهی چطور به زمین افتاد. کمی که دور شدند این را هم دیدند که نیروهای بعثی بالای سر #حرّ_انقلاب آمدند و با شناسایی او شروع به #هلهله و پایکوبی کردند.
🔰شاهرخ ضرغام که اسمش را به ابوالفضل تغییر داده بود، مدتها بود که با #دلاوریهایش کابوس گردانهای بعثی شده بود. کار بهجایی رسید که صدام برای سر او #جایزه تعیین کرد. هنوز ظهر نشده بود که رادیو عراق پخش برنامههای عادیاش را متوقف کرد و گوینده اخبار با صدایی شعف آلود از کشته شدن ابوالفضل ضرغام خبر داد.
🔰سر شاهرخ را از تن جدا کرده بودند. همان شب تلویزیون عراق پیکر بیسر او را نشان داد. گوینده مدام میگفت: ما سر شاهرخ، جلاد حکومت ایران را از تن جدا کردیم. بعد از آن دیگر اثری از شاهرخ ضرغام نبود. آنهمه نذر و نیاز و دعای مادر و پسر باهم یکجا اجابت شد. شاهرخ در رکاب امامش ابوالفضل شد و به شهادت رسید و همانطور که خواسته بود پیکرش #مفقود شد و شهادت دلاورانهاش همه بدیهای گذشتهاش را شست و با خود برد.
🔰خبر رشادتهای شاهرخ به جماران رسید. پیر انقلاب جملههایی تاریخی و ماندگار در رثای شهادت شاهرخ ویاران بسیجی شدهاش فرمودند: «اینان ره صدساله را یکشبه طی کردند. من دست و بازوی شمارا میبوسم و از خدا میخواهم من را با این بسیجیان محشور کند.»
#شهید_شاهرخ_ضرغام🌷
#شهید_مفقود_الاثر
#سالروز_شهادت
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀
#مادرانه
#محمد_شهیدم
#محمد همیشه برای نماز پیشقدم از تمامی بچههایم بود و در کارهای خانه به من کمک زیادی میکرد .
آرام و با وقار بود و برای انجام هر کاری قبلش فکر میکرد .
روزه و نماز شبش ترک نمیشد،
#محمد وقتی به جبهه اعزام شد که بردار بزرگش #غلامعلی_بذرافکن مدتی قبل به جبهه رفته و در عملیات خیبر #مفقود شده بود و نزدیک به سه سال بود که از #غلامعی خبری نداشتیم .
این #مادر_شهید در حالی که با دستان خسته از کار و تلاش #مادرانه_اش صورتش که دانههای اشک بر رویش حلقه بسته بود را پاک میکرد، گفت:
به #محمد گفتم: #مادر_جان از #برادر بزرگت هنوز خبری نداریم تو تنهایمان نگذار .
با شنیدن این کلام #محمد گوشه چادرم را پاک کرده و با بوسیدنم گفت :
#برادرم راه خودش را رفته من هم راه خودم را میروم و در حال حاضر بر من واجب است که به جبهه بروم و شما هم #صبر کرده و راه خانم #زینب_کبری_س را پیشه کنید .
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهر
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #مادران_شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──