eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.1هزار دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
9.7هزار ویدیو
194 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 💠شناسايى داماد شش ماهه 🔰بار كه می خواست اعزام شه وقتی کوله پشتیش🎒 رو می بستم، چندتا میوه🍎🍋 براش گذاشتم تا تو راه بخوره، تو ميوه ها یه دونه هم بود، خندیدو😄 بهم گفت: اینارو به مى برم ولی دوباره میارمشون تا با همدیگه💞 بخوریمشون. 🔰چند وقت از شدنش مى گذشت که یه روزی از خبر دادن که برای شناسایی کوله شهید 🎒به سپاه بریم، به همراه پدر شهيد به سپاه بابلسر رفتم، یه برادر پاسدارى محتویات یه کوله پشتی رو جلوى ما خالى کرد، یه از كوله افتاد! 🔰اشک تو چشام جمع شد😭 و فورى شناختم و گفتم: همین کوله ، همه با تعجب نگاهم کردن، چون فقط لباس بسیجی که جبهه بهش داده بودن، توش بود و همين پوسیده. گفتم: خودش به من قول داده بود كه این میوه رو برمى گردونه تا بخوریم.... تنها همين میوه پوسیده باعث شناسایی وسایل و كوله 🌷 شد. راوى: خانم رحمانی همسرشهید (عبدالله) 🗓 تاریخ شهادت اسفند۱۳۶٢، عمليات والفجر۶، منطقه دهلران-چیلات 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷 🔰سوریه که بود، حتما با من تماس☎️ داشت. حتی سری اولی که مجروح💔 شده بود و من از این موضوع کاملا بودم، از بیمارستان تماس میگرفت و آنقـدر برخــورد میکرد کــه من اصلا متوجه نشــدم مجروح شده😊 🔰در واقع خــودش را مقیــد به تماس با خانواده💞 میدانست که در آن شـرایط هم حواسـش به ایـن موضوع بود. وقتی هم که مــن از خبــر دار شــدم، گفت: هراتفاقی افتاده باشد مهم نیست🚫 مهم این است که الان درحال صحبت با من هستی😍 🔰هر بار میشد با واسطه خبردار می شدم؛ از طریق دوستان و اطرافیانشان👥 و این باری که شد بار چهارم رفتنش بود! واقعا هرباری که میرفت، دلتنگیها💔 بیشتر میشد. خصوصا سری که این دلتنگی هم برای من، هم برای همسرم💞 زیاد شــده بود؛ طوری که دائم پشت تلفن☎️ به زبان میآورد. 🔰سری های قبل اصلا این موضوع را به رو نمی آورد❌ و در جواب من هم میگفت راه دور است و بایــد با این دلتنگیها کنار بیایی اما برایمان نداشــت🚫 🔰واقعــا راه، بــود. آقــا جــواد همیشه در صحبتهایش وقتی میخواست به من دلداری بدهــد، میگفت: "الگــوی شــما بایــد (س) باشد. سختیهای شــما کجا و ســختیهای خانم حضرت زینب س کجــا." واقعا راســت میگفت😔 خســتگی ما کجا و خستگی خانم کجا⁉️ 🔰اما هم بچه بود و دلتنگیهای بچه گانه خودش را داشت. پدرش که بود همیشه ســراغش را میگرفت و منتظر آمدنش بود. حتی زمان بودن پیکر هم فکر میکرد پدرش سوریه است و باید منتظر برگشتنش باشد😔 🔰خود پدرش قبل رفتن، اول قصه (س) را برایش گفت و بعد در مورد ســفرش برای توضیــح داد. آنقدر فاطمه با این قصه حضرت رقیه(س) انس گرفته بود که برخی اوقــات در اوج بیتابی اش💔 به من میگفــت: "مامان حضرت رقیه س هم مثل من ⁉️"😭😭 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
🌷 💠 شهیدی که صدام برای سرش جایزه تعیین کرد. 🔰روز هفدهم آذر سال ۱۳۵۹ بود. نیروی‌های اعزامی عملیات بی‌سروصدا و شبانه به کانال ماهشهر نزدیک شدند و تا نزدیکی صبح ۳۰۰ نفر از نیرو‌های رژیم بعث را به هلاکت رساندند. اما با روشن شدن هوا نیرو‌های تحت امر از ستون خودی‌ها پشتیبانی نکردند. دشمن پاتک زد و در ناباوری و یارانش تعداد زیادی از رزمنده‌ها به خاک و خون کشیده شدند. 🔰شاهرخ در سنگر ماند و با آرپی‌جی شروع به منهدم کردن تانک‌های بیشمار دشمن کرد. در همین حین با فریاد از دوستانش می‌خواست زخمی‌ها را به عقب برگردانند. در همین وانفسا تیری به سینه اش اصابت کردند. یارانش دیدند که آن سرو سهی چطور به زمین افتاد. کمی که دور شدند این را هم دیدند که نیرو‌های بعثی بالای سر آمدند و با شناسایی او شروع به و پای‌کوبی کردند. 🔰شاهرخ ضرغام که اسمش را به ابوالفضل تغییر داده بود، مدت‌ها بود که با کابوس گردان‌های بعثی شده بود. کار به‌جایی رسید که صدام برای سر او تعیین کرد. هنوز ظهر نشده بود که رادیو عراق پخش برنامه‌های عادی‌اش را متوقف کرد و گوینده اخبار با صدایی شعف آلود از کشته شدن ابوالفضل ضرغام خبر داد. 🔰سر شاهرخ را از تن جدا کرده بودند. همان شب تلویزیون عراق پیکر بی‌سر او را نشان داد. گوینده مدام می‌گفت: ما سر شاهرخ، جلاد حکومت ایران را از تن جدا کردیم. بعد از آن دیگر اثری از شاهرخ ضرغام نبود. آن‌همه نذر و نیاز و دعای مادر و پسر باهم یکجا اجابت شد. شاهرخ در رکاب امامش ابوالفضل شد و به شهادت رسید و همان‌طور که خواسته بود پیکرش شد و شهادت دلاورانه‌اش همه بدی‌های گذشته‌اش را شست و با خود برد. 🔰خبر رشادت‌های شاهرخ به جماران رسید. پیر انقلاب جمله‌هایی تاریخی و ماندگار در رثای شهادت شاهرخ ویاران بسیجی شده‌اش فرمودند: «اینان ره صدساله را یک‌شبه طی کردند. من دست و بازوی شمارا می‌بوسم و از خدا می‌خواهم من را با این بسیجیان محشور کند.» 🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 همیشه برای نماز پیشقدم از تمامی بچه‌هایم بود و در کارهای خانه به من کمک زیادی می‌کرد . آرام و با وقار بود و برای انجام هر کاری قبلش فکر می‌کرد . روزه و نماز شبش ترک نمی‌شد، وقتی به جبهه اعزام شد که بردار بزرگش مدتی قبل به جبهه رفته و در عملیات خیبر شده بود و نزدیک به سه سال بود که از خبری نداشتیم . این در حالی که با دستان خسته از کار و تلاش صورتش که دانه‌های اشک بر رویش حلقه بسته بود را پاک می‌کرد، گفت: به گفتم: از بزرگت هنوز خبری نداریم تو تنهایمان نگذار . با شنیدن این کلام گوشه چادرم را پاک کرده و با بوسیدنم گفت : راه خودش را رفته من هم راه خودم را می‌روم و در حال حاضر بر من واجب است که به جبهه بروم و شما هم کرده و راه خانم را پیشه کنید . شادی روح و و سلامتی 🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──