eitaa logo
گلستان شهدا
116 دنبال‌کننده
774 عکس
526 ویدیو
6 فایل
کانال تخصصی شهدای اصفهان 📞خادم کانال:
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷مجید بچه اول ما بود. قبل از اینکه به دنیا بیاید یک روز در خیابان دیدم که نذری می دهند از خواهر شوهرم پرسیدم این چه نذری ست گفت‌: برای اینکه به حاجت خودشان رسیده‌اند شله زرد پختن .گفتم :پس اگر خدا به من پسری داد یا حسین می گذارم یا مجید و تا موقعی که زنده هستند این نذر را می پزم. 🔶 بالاخره مجید به دنیا آمد. سال اول به نسل خود وفا کردم اما سال دوم به خاطر اینکه قابلمه بزرگ نداشتم رفتن طلاهایم را فروختم و قابلمه بزرگ تهیه کردم که هنوز هم در همان نذری می پزم ولی سال اولی که شهید شده بود به من گفتند که شهید نذری نمی خواهد ولی پدرش تمام وسایل آش را فراهم کرده بود اما من آش نپختم . ♦️تا اینکه یک روز همسایه ما به خانه ما آمد و گفت: دیشب خواب مجید را دیدم که بهم گفت : پدرم تمام وسایل آش را خریده و روی پنجره اتاق خواب کنار گل ها گذاشته و مادرم نمی گذارد آش بپزند پدرش که فهمید گفت‌؛ تا زنده هستی این آشپز ا بپز کاری به کار دیگران نداشته باش. 🔹 دفعه آخری که می‌خواست برود صبح زود گفتم زود کارهایت را بکن چون یک وقت اتوبوس میرود و بعد طلبکار من میشوی و خودم وسایلش را آماده کردم.به پسر همسایه در سپاه کار می‌کرد گفتم مجید را ببریم پای اتوبوس . پسر همسایه به مادرش گفته بود: این حاج خانم را ببیند پسرش را با چه عجله فرستاد و شما می‌گویید که از سپاه بیرون بیا. 🔸خیلی دل های مان با هم یکی بود و هر کجا اتفافی برای مجید می‌افتاد می‌فهمیدم. وقتی مجید شهید شده بود کریم برادرش اندیمشک بود. شب خواب دیدم یک تابوت از آسمان به خانه ما آمد و من با کلیدی که در دست داشتم در تابوت را باز کرم‌ و گلهای کنار تابوت را به سینه زدم. گفتم مجید در جبهه شهید شده و حالا کسی می‌آید و خبر شهادت او را می دهد. 🔷 صبح صدای درب خانه امد از پشت درب خانه گفتم مجید،مجید اومدی ؟کریم هم انجا بود کریم را ندیدی؟ ناگهان درب خانه را که باز کردم دیدم کریم است و گفت‌:مامان منم مجید شهید شده بود و او را برگردانده بودند خبر شهادت او را به من بدهد میدیدم که خواهرش وقتی به آشپزخانه می‌رود اشک‌هایش را پاک می‌کند اما حرفی به من نمی زد . 🔶 یکی از خانم های همسایه به منزل ما آمد. گفتم: اگر مجید برای چه اتفاقی افتاده تو رو خدا به من بگویید من خواب دیدم که شهید شده خانم همسایه گفت وقتی می‌خواست برود به او چیزی گفتی ؟گفتم‌: دلم می خواهد اگر شهید شدی جنازه ات گم نشود چون من برادر ندارم و شوهر هم نمی‌تواند دنبال او بگردد و نمی‌خواهم که اسیر شوی، تو عزیز من هستی نمی خواهم تو را اذیت کنند گفت‌: خب همانی که گفتی شد. 🥀مجید در کردستان در اثر بمب شیمیایی سوخته بود. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
زندگی نامه شهید حبیب اله جانثاری لادانی 🔷 شهید حبیب الله جان نثاری فرزند حسین در سال ۱۳۴۳ در روستای لادان اصفهان در یک خانواده مذهبی و کشاورز متولد شد.اموراتشان با کشاورزی پدر و قالی‌بافی مادر طی می‌شد. پسر آرام و مظلومی بود. تا اول راهنمایی درس خواند و از آن پس نزد برادرش قصابی می‌کرد ولی به علت فقر و تنگدستی دیگر نتوانست درس بخواند و مشغول کار شد. 🔶در سیزده سالگی از وجود پدر و مادر محروم گشته بود و تلخی های زندگی را از نزدیک لمس می‌کرد و در سخت ترین شرایط زندگی خود را سپری می کرد. زمان پیش می رفت و حبیب بزرگ تر می شد. 🔹با شروع انقلاب به همراه مردم در تظاهرات شرکت می‌کرد و علیه رژیم مبارزه می‌کرد. او همواره در جلسات مذهبی و مساجد شرکت می‌کرد و خود را با معارف اسلام آشنا می‌کرد. 🔸با پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی به دستور حضرت امام لبیک گفت و با گذراندن دوره آموزشی نظامی به کردستان و سپس به جنوب اعزام شد و چندین ماه علیه ضد انقلابیون داخلی و بعثیون عراقی مبارزه کرد. ♦️ پس از بازگشت از جبهه به عضویت سپاه نایین درآمد و در کویر اصفهان علیه سوداگران مرگ به مبارزه پرداخت. او سربازی گمنام و فداکار بود که توانسته بود خود را با سختی های طبیعی و غیرطبیعی وفق دهد و با شهادت توانست درس آزاد زیستن و آزاد مردن را به ما بیاموزد. 🥀سرانجام در سال ۶۲ از طرف سپاه به مأموریت غرب اعزام شد و در تاریخ ۱۳۶۲/۵/۲۹ در منطقه «کامیاران کردستان» در حین رفتن به ماموریت خودروی حامل او و هم‌رزمانش توسط گروهک ضد انقلاب کومله و دموکرات مورد اصابت بمب شیمیایی قرار گرفت و به علت سوختگی شدید از ناحیه صورت به شهادت رسید. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
زندگینامه شهید تشنه لب در کویر 🌷 شهیداکبر شرافت دارکان🌷 🔷 در خانواده ای مذهبی و متعهد به دنیا آمد تحصیلاتش را تاپایان دوران متوسطه ادامه داد. اکبر ورزشکار باستانی بود. او که فرزند چهارم خانواده بود در دامان کسانی پرورش یافت که از شیفتگان و یاران راستین خاندان عصمت و طهارت بودند. علاقه مندی به مذهب فقه جعفری جزء لا ینفک زندگی آنان محسوب می شد. 🔶 در سال ۱۳۵۹ ازدواج نمود که حاصل آن چهار فرزند بود. وی به دلیل علاقه وافری که به ورزش باستانی داشت همواره از نظر قوای بدنی در سطح بالایی قرار داشت. با شدت گرفتن شعله‌های جنگ تحمیلی، شهید شرافت طی سالهای ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶ در سنگر های دفاع حق علیه باطل حضور داشت. ♦️ از روحیات بارز شهید می توان به مبارزه‌ی قاطع او با بی بند و باری، بد حجابی، مزاحمت، اعتیاد به مواد مخدر اشاره کرد. 🔹 در سال ۱۳۶۷ به عضویت رسمی کمیته انقلاب اسلامی اصفهان در آمد و در واحد مبارزه با منکرات مشغول به کار گردید. جدیت در کار و درایت و کاردانی شهید باعث شد تا به واحد مبارزه با مواد مخدر منتقل شود و در قسمت‌های مختلف مدیریت مبارزه با مواد مخدر استان اصفهان از جمله مسئولیت بازجویی، معاونت اطلاعات مبارزه با مواد مخدر اصفهان و ... انجام وظیفه نماید. 🔸پس از ادغام نیروهای سه گانه‌ی کمیته، ژاندارمری و شهربانی و تشکیل نیروی انتظامی و بنا به تصمیم فرماندهی ناحیه‌ی انتظامی اصفهان وی به عنوان فرماندهی منطقه ی انتظامی نائین برگزیده و مشغول به کار گردید. 🔺 در یکی از روزهای تیرماه سال ۱۳۷۰ وی به همراه فرمانده یگان امداد استان اصفهان پاسدار «علمدار دهقان» و به منظور شناسایی منطقه سیاه کوه-یک معدن سنگ متروکه و قدیمی که محل بار انداز قاچاقچیان مواد مخدر و اشرار بوده است- با موتور سیکلت «ایژ» و یک ظرف بنزین، سه قمقمه ی آب و یک دوربین عکاسی و مقداری کنسرو عازم کویر شد. 🔷 در نزدیکی‌های انارک در تاریکی کویر ودرحالیکه بنزین موتورتمام شده وذخیره اب رو به اتمام است متوجه میشود امکان برقراری ارتباط از طریق بیسیم وجود ندارد.از پاسدار دهقان می‌خواهد به ارتفاعات برود وبا بسیسم درخواست کمک کند. 🥀 در نهایت با رسیدن نیروهای کمکی و هلیکوپتر در مرحله‌ی اول پاسدار «دهقان» در حالی که بیهوش بود پیدا و به مرکز اورژانس انارک انتقال می دهند. فردای آن روز نزدیک ظهر جنازه‌ی پاک و مطهر شهید شرافت را زیر آفتاب داغ و سوزان کویر پیدا می کنند. جنازه ی شهید را به نائین و سپس به اصفهان انتقال می دهند و طی مراسم با شکوهی در گلزار شهدای اصفهان به خاک می سپارند. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
زندگینامه اولین شهیداحیاءامربه معروف ونهی ازمنکر شهرستان اصفهان 🔷شهید محسنیان در ۱۳۴۲/۶/۱۳درخانواده ای مذهبی درشهراصفهان به دنیا امد.وی درسنین طفولیت بود که شوروهیجان به ثمررسیدن انقلاب اسلامی را می‌دید وتجربه می‌کرد.۶ ساله بودکه انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به پیروزی رسید 🔶 قراربود حضرت امام خمینی (ره) به کشور باز گردند.آن وقتها بنابه مقتضیات زمان درهمه خانه ها تلوزیون وجود نداشت .محمدبرای دیدن تصاویر بازگشت شورانگیز امام دلها خیلی بی تابی می‌کرد ودلش میخواست این صحنه ها را ببیند. مادرش او رابغل گرفت وبه سمت منزل پدربزرگش که تلوزیون کوچکی داشتند به راه افتاد. درطول مسیر مردم باشورونشاط وصف ناپذیری کوچه وخیابانها را آذین نموده بودند. دریکی ازخیابانها تلوزیونی گذارده بودند.محمدتاب تحمل تا رسیدن به جانه پدربزرگ رانداشت وازمادرش خواست تا همانجا بایستد وصحنه های ورود امام خمینی «ره» واستقبال مردم ازایشان را همان جا ببیند. ♦️محمد وارد دبستان شد،دوران راهنمایی درمدرسه شهید آیت الله غفاری سپری کرد و در دبیرستان شهید رجایی دیپلم گرفت.وی درس خوان درعین حال پرتلاش درعرصه های مذهبی ،اجتماعی وگروهی به ویژه بسیج بود ،پاتوق فعالیتهای بسیجش مسجدامیرالمومنین علیه السلام در خیابان جی بود. 🔹با شروع جنگ تحمیلی علیرغم آنکه سنش کفاف حضورد جبهه رانم داد بادست بردن درون شناسنامه وکسب رضایت پرومادر عازم جبهه کردستان شد وبه مقابله بادشمن پرداخت. 🔸تازه خدمت سربازیش به پایان رسیده بود ، مقدمات استخدام در نیروی انتظامی را انجام داده بود خود را برای رفتن به دوره آموزشی لازم آماده می کرد که در تاریخ ۹۱/۶/۶/ در راه بازگشت به خانه با هنجار شکنی یکی از ارازل و اوباش منطقه ۳ اصفهان که به زورگیری ، قلدری و اذیت و آزار دیگران مشهور بود مواجه شد . 🔻 با دیدن رفتار ناشایست و خلاف اخلاق وی به سراغ او رفت با لحنی آرام شروع به نصیحت و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر وی نمود اما هنوز صحبت های محمد تمام نشده بود که آن از خدا بی خبر با قمه بر گردن محمد زد خون از رگ های گردن محمد فوران کرد محمد را به بیمارستان منتقل کردند اما دیر شده بود، محمد به کما رفته بود. 🥀 پس از ۷ روز در همان سالروز تولدش رخت از دنیا بر بخت و به مولایش حسین ابن علی علیهالسلام ملحق شد بعنوان گل سر سبد شهدای شهر اصفهان در جلگه آمرین به معروف و ناهیان از منکر جای گرفت. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
زندگینامه عالم بزرگوار و مهذب و شیفته‌ امام زمان(عج) آیت‌الله ناصری 🔷 در سال ۱۳۰۹ ش در دولت آباد اصفهان و در خانواده‌ای اهل زهد و تقوا به دنیا آمد. پدر وی حاج شیخ محمد باقر ناصری که از عالمان زاهد و وارسته بود، برای ادامه تحصیل به شهر مقدس نجف اشرف می‌رود.در این زمان چهارده ساله بوده و دروس مقدمات حوزه را فرا گرفته بود، پس از دو سال اقامت، مادر وی فوت می کند و در جوار مولایش امیرالمؤمنین دفن می‌شود. 🔶یک سال پس از فوت مادر، پدر به همراه خانواده به ایران باز می‌گردد و فرزند خود را برای تحصیل در نجف باقی گذاشته و وی را به امیرالمؤمنین می‌سپارد. وی با همتی عالی در راه تهذیب نفس و نیز تحصیل علوم اهل بیت پیش می‌رود.  ♦️برخی از اساتید اصول عالی حوزوی وی عبارتند از آیت‌الله میرزا هاشم آملی، آیت الله سید عبدالهادی شیرازی، امام خمینی، آیت الله سید محمود شاهرودی و آیت الله سید ابوالقاسم خویی (رضوان الله علیهم). در اخلاق و عرفان نیز در ایام نوجوانی از محضر حاج شیخ محمد کوفی و در جوانی از آیت الله سید محمد رضوی کشمیری و نیز آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی بهره‌ها برد. با آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی، وصی مرحوم علامه قاضی و نیز سید هاشم حداد مرتبط بود؛ اما سالک دلسوخته‌ای که آیت الله ناصری از ایشان بهره‌های بسیار برده و خاطرات شیرینی از وی دارد، حاج عبدالزهرا گرعاوی است. 🔹آیت الله ناصری، همراه دوست صمیمی و یکدل خود مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی به محضر این مرد وارسته و سوخته اهل بیت می‌رفته و از وی استفاده می‌کردند.   🔸آیت الله ناصری پس از سالیانی که به امر استاد خود، مرحوم آیت الله کشمیری به ایران بازگشت و در دولت آباد و اصفهان به تربیت نفوس مستعد، تدریس فقه و اصول و تفسیر و اقامه جماعت و پاسخ گویی نیازهای گوناگون مردم پرداخت. مجالس وعظ و سخنرانی این عالم بزرگوار روحانیت و معنویتی خاص داشت. 🔸آیت‌الله ناصری در غالب سفرهای ماهیانه به قم محضر آیت‌الله بهجت می‌رسید؛ بطوریکه ایشان درباره شخصیت این عالم دینی گفته است: هیچ کس مثل آقای ناصری با من نشست صمیمانه ندارند. ♦️از خصوصیات بارز این عالم وارسته، شیفتگی و علاقه شدید نسبت به قطب عالم امکان، حضرت بقیه الله الاعظم است. از سفارش‌های مکرر ایشان، توسل به آن حضرت در هر حال و هر مشکل است و :«در هر حال "یابن الحسن" را فراموش نکنید».   🔺صدقه روزانه برای سلامتی امام زمان خواندن نماز آن حضرت در هر روز و دعای فرج، از سفارش‌های ایشان است که خود نیز به آن عمل می کند. همچنین در هر سفر زیارتی سفارش می کند که اولین زیارت، به نیابت آن حضرت انجام شود. 🥀سرانجام در اثر بیماری در تاریخ۱۴۰۱/۶/۴ به لقا الله پیوست. 🔰 ▪️ 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
🌺زندگی نامه شهید محمد صادق راتق🌺 🔷در اسفند ماه سال ۱۳۴۲ در شهر اصفهان و در خانواده ای متوسط و مذهبی چشم به جهان گشود. دوران کودکی او با پایه ریزی انقلاب اسلامی توسط روحانیت بیدار و آگاه به رهبری امام خمینی همراه بود. 🔶همواره به کمک پدر خویش در امور مغازه پارچه فروشی می شتافت. بچه درس خوانی بود. می گفت که الان جنگ با دشمن واجب است، باید بروم. وی دوران تحصیلش را از مراحل ابتدایی تا راهنمایی در اصفهان گذراند و درست زمانی که دوم دبیرستان بود همزمان با شکوفایی انقلاب اسلامی شد. ♦️ پس از پیروزی انقلاب اسلامی حضور او در تمام صحنه های انقلاب بسیار چشمگیر بود. در دفاع از انقلاب در مقابل منافقین یاور حزب الله شد. دوستان و همکلاسان او در مدرسه هراتی اصفهان شاهد استقامت و استواری او در مقابل دسیسه های منافق بودند. 🔹 شهید راتق در خردادماه سال ۱۳۶۰ موفق به اخذ دیپلم شد. پس از آن در آزمون تربیت معلم دوره شهید رجایی و باهنر شرکت جست و چون زمان اعلام نتایج طول کشید ایشان در صدد عضو شدن در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و مقدمات آن را انجام داده بود که نتایج را اعلام نموده و وی در رشته پرورشی مرکز تربیت معلم شهید محمد منتظری قبول شده و از بهمن ماه ۱۳۶۰ در آنجا مشغول ادامه تحصیل شد. 🔸 آری، شهید صادق پس از نوزده سال مربی کلاس عشق و ایثار فداکاری گشت و به تمام محصلین درس آزادگی و به تمامی شاگردانش درس خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار آموخت. 🔷به گفته مادرش در مراسم سوگواری اهل بیت(علیهم السلام) شرکت می کرد. روزه می گرفت و به تلاوت قرآن می پرداخت. در تظاهرات چه قبل و چه بعد از آن شرکت فعالی داشت. در کلاسهای عقیدتی و آموزش قرآن و اسلحه شرکت داشت. بسیار زرنگ بود و به پدر و مادر خود احترام زیادی می گذاشت. علاقه وافری به امام خمینی داشت و با دوستانش خوش برخورد بود. موقع تظاهرات ظروفی تهیه کرده بود و مردم خسته را سیراب می کرد. به مجروحین بیمارستان طالقانی خون اهدا می کرد. مرتب به عیادتشان می کرد. خیلی زرنگ و مهربان بود.به مادر بزرگش خیلی علاقمند بود و اکثر اوقات به او سر می زد. با دعای کمیل و توسل مأنوس بود. 🥀 ایشان به همراه عده ای حدود ۵۰ نفر از دانشجویان در پی فرمان امام برای اعزام به جبهه های نبرد اعلام آمادگی کرد و عازم جبهه شد. و بالاخره پس از دو ماه انتظار حمله در جبهه های نبرد به جبهه سومار اعزام شد و در واحد آرپی جی در عملیات ظفرمندانه مسلم بن عقیل شرکت کرد و مورد اصابت ترکش خمپاره های دشمن قرار گرفت و در بعد از ظهر روز جمعه نهم مهرماه۱۳۶۱ شربت شهادت را نوشید و به لقاءالله پیوست. سر در بدن نداشت. دو ماه بیشتر در جبهه نبود.» 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
زندگینامه شهید محمدعلی رضایی مجیدی به روایت مادر شهید 🔷از دوران بچگی تمایل به یادگیری نماز داشت و با پدرش به مسجد می رفت و نمازش را به طور کامل می خواند. 🔶علاقه زیادی به درس خواندن نداشت وقتی مدرسه می‌رفتم معلم ها از اخلاق او و اینکه بسیار آرام است تعریف می‌کردند اما همیشه گوشزد می‌کردند که بیشتر درس بخواند. تا کلاس پنجم دبستان را خواند و ترک تحصیل کرد. همزمان با دوستش به مسافر خانه پدرش می رفت و با هم به او کمک می کردند. ♦️در دوران قبل از انقلاب در اکثریت تظاهرات ها شرکت می کرد و شبها تا دیر وقت به خانه نمی آمد ، در جلسات شبانه که برای تظاهرات برگزار می‌شد شرکت می کرد، بعضی وقتا عکس امام را به خانه می آورد واعلامیه های آقا را برای ما می خواند. می‌گفت‌: آقایی به نام امام خمینی که در کشور دیگری تبعید است، او به ما فرمان داده که به تظاهرات برویم و با همت این مردم ما این شاه را از مملکت بیرون می کنیم. 🔹ماه های مبارک رمضان همیشه در مسجد بود ممکن بود که تا سحر در مسجد بماند ،به حضرت علی(ع) ارادت خاصی داشت و در ایام محرم زودتر از همه لباس مشکی می پوشید و در مسجد اسباب مجالس آقا را مهیا می کرد و پرچم ها را نصب می‌کرد. 🔸بسیار خوش اخلاق و مهربان، بسیار آرام و کم حرف بود، وقتی ناراحت می‌شد ناراحتی اش را نشان نمی‌داد . 🔷سری آخر که می‌خواست به جبهه برود حالت عجیبی داشت وقتی می خواست برود می گشت وبه من نگاه می‌کرد من گریه می‌کردم به گریه افتاد گفت : مادر جان گریه نکن من این بار شهید می‌شوم و شما باید مثل حضرت زینب (س) صبور باشید. 🔶 آهنگ شهیدم من شهیدم من به آرزویم رسیدم من، را بسیار برای من می‌خواند؛ آرزویی جز شهادت نداشت و همیشه از شهادت و شهید شدن برای من می‌گفت تا من آماده باشم. ♦️یک بار خواب دیدم که می‌گفت: مادر برای برای چه گریه می کنی من که نمردم زنده هستم برادرش نیز چندین بار خواب دیده بود که می گفت‌: چرا شما اینقدر گریه می کنید من که زنده هستم وجایم بسیار خوب است. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_co
🌺زندگینامه شهید جواد محزونیه به روایت مادرش🌺 🔷خیلی عجیب میخواستمش دلم نمی آمد که ناراحتی داشته باشد، با بچه های دیگر فرق می‌کرد، مهربان بود. 🔶 می‌گفت‌: میدونم که اگر خدا کسی را دوست داشته باشه دوست داره زودتر ببره پیش خودش، من دوست دارم زودتر پیش خدا برم و دوتا دست دوتا پاهام تا هم نداشته باشم؛ من دوست دارم عاشورا شهید بشم و تو خون خودم غلط بزنم، همینطور هم شده بود شاهرگ زده شد ه بود و تو خون خودش غلط خورده بود. ♦️ وقتی زخمی برمیگشت می‌گفت : من که چیزیم نشده انگار گل تو بدنم وارد شده . موقع عملیات‌ها دو روز زودتر می رفت. رفته بود شناسنامه اش را دستکاری کرده بود که برود سربازی. آخرین بار که می‌خواست جبهه برودبهم گفت‌: من دو روز می‌روم خدمت حاج خانم را می کنم و می روم (مادرم از مکه امده بود). ♦️شب تا صبح وصیت نامه مینوشت خیلی نگرانش بودم . وقتی می‌خواست برود تا آخر کوچه نگاهش می‌کردم چه هیکل و قیافه‌ای به هم زده بود. عملیات والفجر۴ بود 🔶می‌گفت‌: وقتی یک مهمون میاد میگردی قشنگ ترین میوه ها را میزاری جلوش ؛حالا خدا هم می گرده بهترین هارو می‌بره، ما مال خدا هستیم. 🔹روزه می‌گرفت و کمک جبهه ها می کرد یک ماه تمام روزه می‌گرفت یکبار که می‌خواست با دوستانش و مشهد برود به او گفتم که من هم می‌آیم ما هم رفتیم دوری اش را نمی‌توانستم تحمل کنم. 🔸 امر به معروف و نهی از منکر می کرد به دادن خمس تاکید می‌کرد. محرم هاتو عزاداری‌ها شرکت می‌کرد و به همه امامان علاقه داشت. نماز شبش ترک نمی شد. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_co
زندگینامه شهید عبدالرسول شیروانی 🔷شهید شیروانی فرزند محمد در سال ۱۳۴۶ در اصفهان در خانواده‌ای کارگر دیده به جهان گشود. در سال ۵۳ در دبستان مهر ثبت نام کرد و تا دوره تعلیمات عمومی ادامه تحصیل داد اما از آنجایی که محیط خانواده با مخارج کارگری تامین می شد و پرداخت هزینه ادامه تحصیل برای والدین امکان پذیر نبود وجهت کمک خرج بودن به مخارج خانواده و پس از اخذ مدرک تحصیلی در سال ۶۰ رسماً به استخدام کارخانه بهریز درآمد. 🔶 اخلاق و حرکات انقلابی آن شهید بین همکاران انگشت‌نما بود. رفتاری نمونه و حزب الهی داشت با این که از نهال عمر او تنها ۱۵ سال گذشته بود و جثه کوچک داشت اما با فکر و عقل بزرگش راه خود را خوب شناخت و خوب انتخاب نمود . ♦️سخت شیفته امام و انقلاب بود .در راه پیمایی ها و تظاهرات مردم همیشه در صحنه اصفهان فعالیت بسزایی داشت. پدر ارجمندش می گفت یکی از روزهای تظاهرات که مورد توجه ماموران قرار گرفته بود او را تهدید به مرگ کرده بودند که در روحیه او هیچ تاثیری نگذاشته بود و همان روز بچه های محل را جمع کرده و شروع به شعار دادن کرده بودند که به آنان تیراندازی می شود اما خدا نخواست که آن روز شهید بشود. 🔹با ادامه کار در کارخانه؛ اوقات استراحت خود را در مساجد محل به آموزش فنون نظامی و اسلحه می‌پرداخت. شب های جمعه در گلزار شهیدان و محل هایی که دعای کمیل و دعای توسل برگزار می‌شد میرفت. عاشق نماز جمعه بود، دوستان و آشنایان را دعوت به نماز پنج‌گانه و روزه و عبادات دیگر می کرد. 🔸 خود را خوب ساخته بود به طوری که وقتی انسان به چهره شجاع و نورانی او می نگریست بی اختیار به یاد قاسم ابن حسن می افتاد که با سن کم خود آماده یاری حسین زمان خود شده بود؛ لذا از آنجایی که محیط خانواده و محل کار گنجایش وجود عزیزش را نداشت مثل پرنده از قفس پر زد و به کردستان اعزام گردید و مدت یک ماه با مزدوران آمریکایی (کوموله و دموکرات )مردانه جنگید و سرانجام در تاریخ ۶۱/۸/۸ با گلوله جیره خواران ابرقدرتها به درجه رفیع شهادت رسید. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_co
🌺زندگی نامه شهید حسن برزو اصفهانی 🌺 🔷در سال ۱۳۴۵ در اصفهان به دنیا آمد. از همان کودکی همراه دیگر اعضای خانوده در محافل و مجالس مذهبی شرکت می کرد. نماز می خواند و از سن ده سالگی روزه می گرفت. روحیه مبارزه و ایثار و گذشت از همان کودکی در او تجلی پیدا کرده بود. بسیار ساده و رئوف و مهربان بود. 🔶 در دوران انقلاب اسلامی در حالی که سنی نداشت همراه با خواهر خود در تظاهرات شرکت داشت. وقتی حکومت نظامی در اصفهان اعلام شد بیشتر به اهمیت مجالس و روضه و نماز جماعت پی برد. و این چنین بود که دنبال مجالس سخنرانی بعد از نماز ظهر و عصر در ماه مبارک رمضان می گشت و حتماً با اعضای خانواده در آنها شرکت می کرد تا بدین وسیله نفرت خود را از رژیم نشان دهد. ♦️ با تعطیل شدن مدرسه ها در آبان ماه سال ۵۷ فرصت مناسبی به دست آمد تا در تظاهرات خیابانی همراه با اعضای خانواده شرکت کند. با فرا رسیدن ۱۲ فروردین سال ۵۸ و رای دادن به جمهوری اسلامی او دوازده سال و چند ماه بیشتر نداشت و از اینکه سن او قانونی نبود و نمی توانست در این امر مهم شرکت کند بسیار ناراحت بود. با این حال خود را به مسجد رساند تا به مسئولین رای گیری کمک کند. 🔹پس از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت های ایشان شکلی دیگر به خودگرفت. علاوه بر اینکه در مدرسه راهنمایی سال سوم مشغول تحصیل بود به مسجد و بسیج هم می رفت و فعالیت هایی انجام می داد. در آغاز پیروزی انقلاب اسلامی بیشتر شبها در خیابان همراه با دیگر عزیزان پاسداری می دادند. با شروع جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه جمهوری اسلامی ایران حسن خود را برای دفاع از اسلام و مملکتش بیشتر آماده کرد . 🥀سپس در تیر ماه سال ۱۳۶۱ پس از آن که دوره آموزشی را در پادگان اصفهان دید، عازم جبهه ها شد و پس از چهار ماه و نیم در جبهه در حمله دوم محرم و در روز ۶۱/۸/۱۴ به درجه رفیع شهادت رسید. 🔸وی در عمر کوتاه ولی پربار خود مبارزه ها کرد و تجربه ها آموخت. از مبارزه با رژیم شاه تا ضد انقلاب داخلی و همچنین مبارزه با جیره خوار ابر قدرت های زمان، صدام جنایتکار و سرانجام پیروزمندانه از این آزمایش بزرگ به در آمد و به لقاء الله رسید. مادر او زنی با ایمان و قوی النفس بود به طوری که وقتی خبر شهادت فرزند خود را شنید با صبر و بردباری بقیه افراد خانواده را به صبر دعوت می کرد. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_co
🌺زندگی نامه شهید روح اله مروج🌺 🔷در خانواده‌ای مذهبی چشم به‌جهان گشود. پدرش مغازه دار و معتمد محل بود و نزد اهل محل از احترام خاصی برخوردار بود. روح‌الله در دامان مادری مهربان ودر حمایت پدری زحمت‌کش پرورش یافت و دوران خردسالی را بانشاط و صمیمیت پشت ‌سر گذاشت. 🔶هفت‌ساله بود که به‌دبستان رفت. وقتی طعم شیرین دانش را احساس کرد، با علاقۀ دوچندان در راه کسب علم تلاش می‌کرد و باعلاقۀ زیاد به درس خود ادامه داد تا اینکه موفق شد ، تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه ادامه دهد. او علاوه بر درس‌خواندن به ورزش فوتبال نیز علاقه داشت و ضمن پرکردن اوقات‌فراغت خود باورزش، یکی از اعضای تیم فوتبال دبیرستان بود. ♦️او باآموزه‌های دینی که در خانواده در یافت کرده بود، انس خاصی با مسجد داشت و یاد گرفته‌بود که باید احترام پدر و مادر را داشته باشد و چه زیبا حرمت آنان را پاس می‌داشت. او در منزل و در امور خانه به ‌مادر و در مغازه به‌پدرش کمک می‌کرد. 🔹 اوقات فراغتش را به مطالعه کتاب‌های غیر‌درسی می‌گذراند و زمانی که انقلاب به‌ پیروزی رسید و چاپ کتابهای مذهبی بیشتر شد، کتاب‌های شهید مطهری، دکتر شریعتی و شهید دستغیب در ردیف مطالعات او قرار داشت. 🔸سال آخر تحصیلش بود که جنگ از سوی استکبار جهانی به ‌ایران تحمیل شد و او برای دفاع از نظام اسلامی به‌عضویت بسیج درآمد. او تاب تحمل جای‌خالی همکلاسان شهیدش را نداشت. به‌همین‌خاطر باکسب رضایت خانواده، ترک کلاس و درس نمود تا از کیان جمهوری‌اسلامی دفاع نماید. 🥀بعد از گذراندن دورۀ آموزش نظامی به‌جبهه اعزام ودرگردان‌های پیادۀ لشکر امام‌حسین (علیه السلام) به‌عنوان آر پی جی‌زن به مقابلۀ با صدامیان ایستاد. وی در در عملیات محرم به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان https://eitaa.com/joinchat/274137245C451f13bdb0
🌺زندگینامه شهید محمد رضا سهرابی🌺 🔷 در سال ۱۳۴۰ در یک خانواده مستضعف پا به جهان گذاشت تا کلاس پنجم ابتدایی به مدرسه رفت و پس از ترک تحصیل به شغل آزاد پرداخت در طول این مدت خود را آماده هرگونه برخورد با جریانات ضد الهی کرد زیرا زندگی را تنها خلاصه شده در مسائل مادی و نفسانی نمی دانست. 🔶 پس از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران انقلاب در آمد و آنجا را بهترین محل برای مبارزه علیه استعمارگران و مستکبرین تشخیص داد زیرا معتقد بود تمامی زورمندان را باید با اسلحه و گلوله های آتشین نابود کرد و از میان برد . 🔹 مدت ۸ ماه در کرمانشاه بود و پس از آن به سیستان و بلوچستان منتقل شد و آنچه از روی اخلاص و صداقت و ایثار داشت تقدیم مردم می‌کرد که در مبارزه با فقر و استضعاف در رژیم گذشته به دست فراموشی سپرده شده بودند. 🔸 با شروع جنگ او جولانگاهی تازه برای نزدیک شدن به خدا یافت. روزی به برادرش گفته بود تو هنوز مفهوم شهادت را نمیدانی ، شاید بعدها متوجه شوی که شهادت یعنی چه... ♦️ محمدرضا یک روز صبح که برای تهیه آذوقه همرزمانش از سنگر بیرون آمده بود مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت ولی با فداکاری تحسین آمیزی آذوقه را به سنگر رساند؛ دوستانش با دیدن تن مجروح او را به بیمارستان رساندند ‌ 🥀محمدرضا همان روز با بدن زخمی بیمارستان را ترک گفت اما ساعتی بعد مورد اصابت خمسه خمسه دشمن قرار گرفت و به خیل شهیدان همیشه زنده تاریخ پیوست. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان https://eitaa.com/joinchat/274137245C451f13bdb0