🌷زندگینامه شهید مسعود حاجی پور به روایت مادر شهید🌷
🔷 یکم شهریور ماه سال ۱۳۴۵ در روستای باغ انار در منطقه میلاس چهارمحال و بختیاری فرزندم مسعود به دنیا آمد. به دلیل اینکه ما از خودمان زمین کشاورزی نداشتیم و پدر هم کارگر سادهای بیش نبود و با فقر مالی شدیدی روبرو بودیم به اصفهان، همین محل امامیه آمدیم .
🔶البته پدر خانواده و خودم شدیداً بیمار بودیم و مختصر کاری در یک کارگاه پزی در اصفهان برایش فراهم شد .با درآمد روزی ۸۰ تومان به همین علت مسعود به مدرسه نرفت
🔹 در سن ۹سالگی با شناسه بچه برادرم وارد کارخانه آذر اصفهان در خیابان جی شد و به کار معروف ماسوره چی در کنار دستگاههای ریسندگی مشغول شد
🔸 خیلی از عدم موفقیت مسعود و از نرفتن به مدرسه رنج میبردم و توصیه های من با وجودی که فقر مالی را درک میکرد برای رفتنش مدرسه فایدهای نداشت و این کار ادامه داشت تا شروع فعالیت های مردم برای مبارزه با رژیم پهلوی .
🔷فعالیت مسعود با روحانیون و آقای مسجد صاحب الزمان و بچه های محله بود .مسعود به نماز خیلی اهمیت می داد و برادران خردسالش را هم به مسجد می برد یادم هست یکی از آقایان همسایه ما گفته بود مردم باید از مسعود یاد بگیرند و بچه هایشان را با خدا ،مسجد و ائمه آشنا کنند.
🔶 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بسیج ایجاد شد و در مسجد رضوی خیابان رکن الدوله اصفهان پایگاه فتح کار و فعالیت شبانهروزی مسعود آغاز شد و در ادامه مدتی را برای طی دوران آموزش نظامی به پادگانی در زرین شهر اصفهان رفت و آموزش را فرا گرفت.
♦️ اولین بار اعزام به جبهه در سال ۱۳۶۱ و در سن ۱۶ سالگی بود البته از لحاظ بدنی و جثه خوب بود و آمادگی داشت. همزمان با اعزام به جبهه شروع به تحصیلات نمود و تا سال دوم راهنمایی شروع به تحصیلات کرد و تا سال دوم راهنمایی را طی نمود .
🔹دو سال به عنوان بسیجی در جبهه بود و پس از آن به عنوان پاسدار وظیفه در لشکر امام حسین دو سال خدمت کرد و البته هشت ماه آخر قبل از شهادت عضو رسمی سپاه پاسداران بود
🔸وی از همان سال شروع عملیات بدر تا عملیات بیت المقدس ۷ در شلمچه که منجر به شهادت اوشد در جبهه حضور داشت به جز مواقعی که مجروح بود و در حال درمان مختصراً در اصفهان یا بیمارستان می ماند.
🔷 در عملیات های بدر خیبر فجر ها خصوصاً والفجر ۱۰ در حلبچه و والفجر ۸ و کربلای ۴ و ۵ و ۶ و بیت المقدس ۷ مجدد در شلمچه شرکت کرد.
🥀یکبار از ناحیه پا مجروح شد،در فاو والفجر ۸ از ناحیه سر و در فاو مجدداً از ناحیه شکم مجروح شد که منجر به انجام چهار عمل جراحی بر روی شکم و بعد هم که با اثبات و بعد هم که با اصابت تیر دوشکا شهید شد
🔰#زندگینامه
#شهیدمسعودحاجیپور
🕊#گلستانشهدا
🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان
@golestaneshohada_com
🍃🌷شهیدی که فقر مانع تحصیلش شد ولی مانع جبهه رفتن نشد🌷🍃
مادر شهید: اصلاً بیان وضعیت نابسامان اقتصادی خانواده در آنزمان ممکن نیست و مسعود خودش بر این نکته واقف بود و در سه سطر آخر یکی از نامهایش نوشته بود:
مادر عزیزم !ببین شما در پای تلویزیون برای فلسطینیها گریه می کنی اگر من و امثال من به جبهه نرویم ، به سرنوشت آنها گرفتار میشویم؛
مادر من! مگر ما نمی گفتیم که اگر در زمان امام حسین(ع) بودیم او را یاری می کردیم الان زمانه همان امام حسین است و مشکلات نباید سد راه و هدف ما باشد و شما هم مرا ببخشید تا در این راه اجر کار من بهتر باشد و موفق باشم و حل مشکلات هم انشاالله با خداست.
#شهیدمسعودحاجیپور
🕊#گلستانشهدا
🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان
@golestaneshohada_com
🌟 بیاد مولای متقیان 🌟
در عملیات بدر سال ۶۴ یک ترکش به پایش خورد، فرستاده بودندش تهران، چون ترکش بدجوری توی ماهیچه فرورفته بود و احتمال فلج شدنش زیاد بود.
آن زمان به دلیل کمبود پزشک و پرستار، دکترهایی از پاکستان به ایران آمده بودند که حاضر نبودند بالای سر مجروحان حاضر شوند و مجروح را باید به نزد پزشک میبردند.
مسعود به دلیل کوتاهی و ناتوانی دکترها نتوانست از شر ترکش خلاص شود، پس او را از تهران به اصفهان آوردند، در راه فقط به مادرش فکر میکرد میدانست اگر مادر او را در این حالت ببیند پس میافتد؛ از آن طرف هم دل فاطمه برای دیدن پسرش بیتاب شده بود
هر وقت مسعود زخمی میشد شب قبلش خواب میدید و خبردار میشد، حالا هم مطمئن بود که پاره تنش از پا مجروح شده برای همین هم بیقرار آمدنش بود، در که باز شد، با دیدن مسعود که سالم و سرحال روی دو پا با لبخند وارد شد، نفس راحتی کشید.
مسعود که به آرامی قدم برمیداشت خودش را به آغوش گرم فاطمه رساند. مادر حس کرد مسعود درد میکشد پس صورت پسرش را در میان دستانش گرفت و با چشمانی مضطراب به صورتش خیره شد و تازه فهمید که پسر عزیزش عمدا برای اینکه او نترسد بدون عصا و کمک دیگران وارد خانه شده، نتوانست جلوی ریزش اشکهایش را بگیرد، همین کارها و مهربانیهای مسعود او را مجنون کرده بود
دست خودش نبود اما ناخودآگاه بیاد مولای متقیان امیرالمومنین(علیهالسلام) افتاد که بعد از ضربت شمشیر به خاطر اینکه زینبش دق نکند، بدون کمک حسنین وارد خانه شد..
#شهیدمسعودحاجیپور
🕊#گلستانشهدا
🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان
@golestaneshohada_com
🌾 قسم دادن مادر ودعای پسر🌾
تا در خانه بود مثل پروانه به دور مسعود میچرخیدم و خیالم راحت بود که مسعودم پیشمه ، ولی این خوشی زیاد طول نکشید چون پسرم مردی نبود که به راحتی و آسایش، انس داشته باشه.
جز خدا هیچ کس از دلم خبر نداشت، مسعودم رو به خدا سپردم ولی از درون آب میشدم.
مسعود توی عملیاتهای کربلای ۳ و ۴ با همون ترکش بدخیم شرکت کرد.
تا اینکه شب قبل ازعملیات والفجر۸ خواب دیدم سرش زخمی و صورتش غرق خون شده. میدونستم یه اتفاقی میافته. صبح از ناراحتی داشتم سکته میکردم بلند شدم صدقه دادم و نذر کردم اگه سالم برگرده آش بپزم بعدش رفتم امامزاده شاهزید و برا سلامتیش خرما پخش کردم.
تا رسیدم خونه بهم خبردادند که مسعود سرش زخمی شده و دکترها گفتن اگه چند میلی پایینتر میرفت، حتما شهید میشد.
پسرم میدونست تا دل من راضی نشه شهید نمیشه. آخه یه بار که با هم مشهد رفته بودیم؛ من امام رضا رو قسم میدادم برای سلامتی مسعود و اون دعا میکرد که یا امام رضا دل مامانم رو راضی کن به شهادتم.
#شهیدمسعودحاجیپور
🕊#گلستانشهدا
🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان
@golestaneshohada_com