#داستانک
جنوب ایتالیا زیستگاه نوعی عروس دریایی بنام "مدوز" و انواع حلزونهای دریایی است!
هراز گاهی این عروس دریایی حلزونهای کوچک دریا را قورت میدهد و آنها را به مجرای هاضمهاش انتقال میدهد!
اما پوسته سخت حلزون از او محافظت میکند و مانع هضم آن میشود!
حلزون به دیوارهی مجرای هاضمهء عروس دریایی میچسبد و آرام آرام شروع به خوردن عروس دریایی از درون به بیرون میکند!
زمانی که حلزون به رشد کامل خود میرسد، دیگر خبری از عروس دریایی نیست، چون حلزون به تدریج آن را از درون خورده است!
بعضی از ما همانند عروس دریایی هستیم که حلزون درونمان، ما را آرام آرام از درون میخورد ...
🔰 حلزون درون ما میتواند :
"عصبانيت، دلواپسی، افسردگی، خشم، نگرانی، طمع، حرص و زیاده خواهی و ... باشد"
این حلزونها آرام آرام در وجود ما رشد میکنند و با دندانهای خود، وجود ما را میجوند ...
آرامتر از آنچه که فکر میکنیم ...
حال زمان آن است که به خود بیاییم و متوجه شویم چه اتفاقی در درونمان رخ داده است ...!
"کمی بیشتر برای شناخت درون خود وقت بگذاریم"
#شب_خوش
#داستانك
✍پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت.
پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
ارسال لینک کانال دوست داران گلشهر برای دوستان و همشهریها
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/golshahriha3
#داستانک
#طنز
‹‹مشاجره ملانصرالدین ودانشمند››
روزی دانشمندی به شهر ملانصرالدین وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. آن دانشمند دایرهای روی زمین میکشد. ملانصرالدین با خطی آن را دو نیم میکند. دانشمند تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. ملانصرالدین هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. دانشمند پنجة دستش را باز میکند و به سوی ملانصرالدین حواله میدهد.
ملانصرالدین هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. دانشمند برمیخیزد، ازملانصرالدین تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: ملانصرالدین دانشمند بزرگی است. من در ابتدادایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استواهم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغاست. و او پیازی نشان داد که یعنی شاید هم به شکل پیاز. من پنجة دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم.
مردم شهر ملانصرالدین هم از او پرسیدند که گفتگو درمورد چه بود و او پاسخ داد: آن دانشمند دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. آن دانشمند تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم. آن دانشمند پنجة دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود ...
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3