eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.5هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
9.2هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1
مشاهده در ایتا
دانلود
💬روایتی از مادر : مهدی در بود که شبی در عالم رؤیا، خانمی بسیار نورانی را دیدم.✨ ایشان به من گفتند: "آیا دوست داری لباس مشکی بپوشی؟" پاسخ دادم: "هر چه شما اجازه دهید." به محض آن که بیدار شدم، خواب خود را برای همسرم تعریف کردم؛ هرلحظه منتظر بودم که برای مهدی اتفاقی بیافتد! یک روز؛ جلوی خانه را جارو می کردم که ماشین سرِ کوچه توقف کرد 🚖 و چند نفر از ماشین پیاده شده و به سمت خانه ما آمدند . حس مادری ام‌ میگفت چهره مضطرب و غمگین این افراد، با آن خواب پرمعنا بی ارتباط نخواهد بود؛ از همین رو، قبل از آن که آنها خبر پسرم را بدهند، خودم آن را بازگو کردم! و آنها متعجب بودند که چه کسی به من اطلاع داده است ؟؟! 🌺 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
⚫️⚫️ 🇮🇷 🇮🇷 شهادت جمعی از دلاور مردان نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران را به محضر امام زمان "عج"، رهبر انقلاب و مردم شهید پرور تبریک و تسلیت عرض مینماییم.🖤 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((جراحت گلو و تارهای صوتی)) گفته بودند که حق درگیری نداریم و حتّی المقدور می بایست از برخورد رزمی با دشمن اجتناب کنیم و در صورتی که اتّفاق افتاد به عقب برگردیم. فاصلهٔ مقر تا خطّ مقدّم با ماشین، یک ساعت راه بود و از آنجا هم باید سه ساعت پیاده روی می کردیم تا به منطقهٔ مورد نظر برسیم. حوالی ساعت چهار بعدازظهر 🕓 بود، همگی سوار یک لندکروز شدیم و حرکت کردیم. نزدیکی های غروب به خط رسیدیم که تحویل بود. هماهنگی های لازم انجام گرفت. نماز مغرب و عشا را خواندیم و با تاریک شدن کامل هوا به طرف محور به راه افتادیم. جلو بود، بعد تخریب چی و بقيّه هم پشت سر این دونفر. ستون پنج نفره در دل تاریکی به طرف دشمن پیش می رفت. طبق معمول بچّه ها زیر لب می گفتند. و آیهٔ "وَجَعَلْنا...." را زمزمه می کردند. تاریکی محض بود؛ به گونه ای که حتّی فاصلهٔ یک متری خودمان را هم نمی دیدیم. منطقه تقریباً سنگلاخ و کوهستانی بود و حرکت در این شرایط کار ساده ای نبود. با نزدیک شدن به دشمن شرایط حسّاس تر هم می شد. من کفش ورزشی پایم کرده بودم که کمی گشاد بود. موقع راه رفتن سنگریزه ها از کنار پا به داخل کفش می ریخت و اذیّتم می کرد و نمی گذاشت به دقّت قدم بردارم. به اولین کمین دشمن نزدیک شده بودیم. ستون در تاریکی محض و در نهایت سکوت پیش می رفت. حرکت حسّاس تر و آهسته تر شد. چند سنگریزه زیر پایم تکان خورد و سرو صدایی ایجاد کرد. محمّد حسین ستون را نگه داشت. او می دانست سروصدا بخاطر کفش های من است. سرش را برگرداند و آهسته گفت: «عبّاس مواظب باش سنگریزه ها زیر پایت صدا نکنند! همین بالای سرمان هستند.» گفتم: «چشم! بیشتر مراقبت می کنم» حرکت آهسته تر شده بود، تجهیزات را محکم گرفته بودیم که یک وقت تکان نخورند و سرو صدا ایجاد نکنند. آهسته از پایین اولین کمین عراقی گذشتیم و وارد شیاری شدیم. دیگر در دل دشمن بودیم، کوچکترین اشتباه می توانست غیر قابل جبران باشد. دو کمین عراقی ها دو طرف شیار بالای سرمان بود. همچنان با احتیاط تمام جلو می رفتیم. محمّد حسین کنار بوتهٔ بزرگی توقّف کرد و ستون پشت سرش، ایستاد. سرش را به طرف ما برگرداند و خیلی آهسته گفت: «مواظب باشید! عراقی ها وسط این بوته یک منوّر کار گذاشته اند.» محمّد حسین آن مین را در شب های قبل کرده بود. به آرامی و با دقّت بسیار از بوته گذشتیم. دیگر نزدیک رسیده بودیم. سمت راست و به........ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((جراحت گلو و تارهای صوتی)) <ادامه> مات و مبهوت تلاش می کردیم تا هر چه سریع تر از خارج شویم. همهٔ اسلحه ها را از روی شانه برداشته بودیم و در حالی که از ضامن خارج بود به دست گرفته بودیم. در همین موقع بلدچی که از همه بیشتر ترسیده😧 بود، راه افتاد که از شیار بالا برود وفرار کند. حمید با عجله دوید و پایش را گرفت و کشید پایین. گفت:«کجا می خواهی بروی؟» بلدچی گفت: «می خواهم بروم بالا، الآن می رسند.» حمید گفت: «بالا بروی بدتر است، یک راست می روی توی شکمشان، همین جا بمان، الآن همه با هم می رویم.» و رو کرد به من گفت: «تو مواظب این بلدچی باش، یک وقت راه نیفتد برود تا من به بچّه ها برسم!» من آمدم کنار ايستادم. حالا هم باید مواظب بلدچی باشم که فرار نکند و کار دست خودش و ما ندهد و هم مواظب اطراف که عراقی ها سر نرسند و هم حواسم به بچّه ها باشد که ببینیم چه می کنند. حمید بالاخره موفّق شد تا را از لای سیم خاردار بیرون بکشد. فرصت کمی داشتیم، باید هر چه سریع تر به عقب بر می گشتیم. حمید به و تخریب چی کمک کرد تا راه بیفتد.من هم از پشت سر حواسم به بچّه ها، بلد چی و عراقی ها بود. در برگشت دوباره به همان بوته ای رسیدیم که وسطش منوّر بود. حمید خم شد و دستش را بالای سیم تله گرفت. بچّه ها یکی یکی از روی سیم رد شدند. از شیار که عبور کردیم، تازه وارد یک کفی شدیم. همه با هم و از ته دل آیهٔ «وَجَعَلنا...» را می خواندند. خیلی عجیب بود، هنوز هیچ کس به تعقیب ما نیامده بود. گویا «وَجَعَلنا....» عراقی ها را حسابی کر و کور کرده بود. با آن انفجار مهیب💥 و آن شعلهٔ شدیدی که از یک کیلومتری مشخّص بود، با آن سرو صدایی که محمّد حسین و تخریب چی راه انداخته بودند و با آن موقعیّتی که ما در دل و زیر گوش عراقی ها داشتيم، باید دیگر کارمان ساخته شده باشد، امّا هنوز از عراقی ها خبری نبود. پای تخریب چی شده بود و نمی توانست خیلی تند حرکت کند. یک دستش زیر شانهٔ محمّد حسین بود و دست دیگرش دور گردن حمید. با همهٔ این حرف ها سعی می کردیم تا جایی که امکان دارد سریع تر راه برویم. من همچنان مراقب اطراف، به خصوص پشت سرمان بودم. هر لحظه انتظار می کشیدم که عراقی ها گشتی هایشان را دنبالمان بفرستند.😨 آخرین کمین را هم پشت سر گذاشتیم و بعد از عبور از کفی وارد شیار یک رودخانهٔ بزرگ شدیم. هنوز خیلی راه مانده بود. حداقل باید دو ساعت دیگر راه برویم. در این فاصله صدای محمّد حسین هم قطع شده بود و اصلاً نمی توانست حرف بزند. در همین اوضاع و احوال یادمان افتاد که یک مصیبت دیگر هم در پیش داريم. خودمان دست بود. و با توجّه با هماهنگی های انجام شده ما خیلی زودتر از موعد مقرّر بر می گشتیم؛ چون اتّفاقی که افتاد، مانع از آن شد که کارمان را انجام دهیم و حالا اگر می خواستیم بی توجّه به این مسئله برگردیم، حتماً نیروهای خودی ما را با عراقی ها اشتباه می گرفتند و به رگبار می بستند..... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان 🌹 🔸هم اکنون #شهادت یعنی: به خود آمدن✨...همین است مرز میان #شهید و ما بیدار شدند
🔰ساعتی پیش.. حضور امیر نعمتی، جانشین نیروی زمینی جمهوری اسلامی در گلزار مطهر شهدا 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 📖برگرفته از کتاب "رفیق خوشبخت ما" "شهید شاطری" خیل
🦋 ♦️به روایت: امیر سرتیپ خلبان عزیز نصیرزاده(فرمانده نیروی هوایی ) به یاد دارم زمانی که تعدادی از کارکنان نیروی هوایی ارتش در حادثه هواپیمای ۷۰۷ شدند، تردد عزیزمان در مراسم های مختلف به نیروی هوایی ارتش زیاد شد و به دوستانی که شهید شدند،علاقه مند بود. از عزیزان ما در آن حادثه خیلی ناراحت شد و از شهادت "شهید قجاوند" خیلی افسوس می خورد!😔 ایشان به سبب پرواز های متعددی که در آن ها با شهید قجاوند همراه بود، با او آشنا شده بود. شهید سلیمانی در دیداری که در ستاد نیروی هوایی با هم داشتیم، به من گفتند: «شهید قجاوند، یک شهید بابایی دیگر در نیروی هوایی بود.» 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
♨️رزمایش ۹۹ نیروی زمینی آغاز شد 🇮🇷رزمایش اقتدار ۹۹ نیروی زمینی ارتش در «سواحل مکران» آغاز شد. در این رزمایش انواع تاکتیک‌های خلاقانه بومی به منظور ارزیابی مهارت‌های چندگانه تیپ‌های حرفه‌ای نیروی زمینی ارتش عملیاتی می‌شود. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی🌹 📖برگرفته از کتاب "رفیق خوشبخت ما" 🔹بخاطر ورزشکار ب
🦋 ♦️به روایت: سرتیپ عزیز نصیر زاده(فرمانده نیروی هوایی ) حشر و نشر با نیروی هوایی زیاد بود؛ به ویژه اینکه ایشان از فرودگاه نظامی ارتش، به و تشریف می بردند. با اخلاق نیک و رفتاری که داشت، طبعاً در قید و بند تشریفات و جایگاه نبود؛ به همین دلیل، ارتباط نزدیکی با کارکنان مختلف نیروی هوایی داشت، از نیروهای درجه دار تا افسران جزء و... .حتی بیشتر از ما با آنها در ارتباط بود و معاشرت داشت. این هم از جنبه ارتباطات غیر رسمی ایشان با بچه های نیروی هوایی ارتش بود. ارتباطات رسمی شهید سلیمانی با نیروی هوایی ارتش هم که عرض کردم، در جلسات و برنامه‌های مجموعه ستاد و جلسات هماهنگی نحوه پشتیبانی از یگان‌های در جبهه های مقاومت بود. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
◾️از خون شهیدانمان نخواهیم گذشت … ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman