#منبر_کوتاه
❇️ استاد پناهیان:
#شهدا اصرار داشتند هر چه زودتر در بهترین حالت #خداوند را ملاقات کنند و برای دنیا ذرّهای ارزش قائل نبودند.
‼️ما تازه میخواهیم سعی کنیم #گناه نکنیم!
فکر کردن به #گناه،
مثل #دود میمونه بچه ها...!
ادمو نمیسوزونه،ولی درو دیوار دل رو #سیاه میکنه و ادمو خفه....!
❌پس خیلي حواسمون باشه که با فکر کردن به #گناه زمینه رو براي ورود گناه به دلمون باز کردیم ها!
💠اینجاست که امیرالمومنین میفرماد:
{ مَن کَثُرَ فِکرُهُ فِی المَعاصِی دَعَتهُ إلَیها.}
" آنکه در گناهان، بسیار اندیشه کند، [این کار] او را به گناه مىکشانَد."
#تقوا
✅ یعنی اینکه هر لحظه حواست جمع
باشه،انگار که وسط میدون #مین قرار
داری...هر لحظه ممکنه پات بره روی مین!..
⁉️تا این حد# مراقبه داریم ما؟
#شهدا افتادند
تا ما بلندتر بایستیم
پس بنگــــر
که کجا ایستاده ای ...
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
#مراقبدلامونباشیم
#شهدا_دست_ما_را_بگیرید
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
📸وضو در فرات، نماز در کربلا
✍یادمان باشد این پیادهروی های #اربعین را مدیون #شهدایی هستیم که #کربلا را ندیدند، اما کربلایی شدند...
دیروز شهدا
روی #سیم_خاردار و مین خوابیدند
تا راه کربلا باز بشه؛
امــروز
ما نظاره میڪنیم
ایــن حلقــہے عاشــقانہ را،
و افسوس مےخوریم:
ڪہ جا ماندهایم ..
⬅️پس قدردان #شهدا باشیم...
این روزها، دنیای ما زمینیها
میدان #مین شده‼️
میدان غفلتها
رهآورد این میدان
نه #شهادته
نه #جانبازی
اینجا #غفلت کنیم
پا روی مین ؛ و ایمان و آبرو بر زمین!!!
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
#پارت_هفتاد_و_هشتم🦋
((جراحت گلو و تارهای صوتی))
گفته بودند که حق درگیری نداریم و حتّی المقدور می بایست از برخورد رزمی با دشمن اجتناب کنیم و در صورتی که اتّفاق افتاد به عقب برگردیم.
فاصلهٔ مقر تا خطّ مقدّم با ماشین، یک ساعت راه بود و از آنجا هم باید سه ساعت پیاده روی می کردیم تا به منطقهٔ مورد نظر برسیم.
حوالی ساعت چهار بعدازظهر 🕓 بود، همگی سوار یک لندکروز شدیم و حرکت کردیم.
نزدیکی های غروب به خط رسیدیم که تحویل #ارتش بود.
هماهنگی های لازم انجام گرفت. نماز مغرب و عشا را خواندیم و با تاریک شدن کامل هوا به طرف محور به راه افتادیم.
#محمّد_حسین جلو بود، بعد تخریب چی و بقيّه هم پشت سر این دونفر.
ستون پنج نفره در دل تاریکی به طرف دشمن پیش می رفت. طبق معمول
بچّه ها زیر لب #ذکر می گفتند.
و آیهٔ "وَجَعَلْنا...." را زمزمه می کردند.
تاریکی محض بود؛ به گونه ای که حتّی فاصلهٔ یک متری خودمان را هم نمی دیدیم.
منطقه تقریباً سنگلاخ و کوهستانی بود و حرکت در این شرایط کار ساده ای نبود.
با نزدیک شدن به دشمن شرایط
حسّاس تر هم می شد.
من کفش ورزشی پایم کرده بودم که کمی گشاد بود. موقع راه رفتن سنگریزه ها از کنار پا به داخل کفش می ریخت و اذیّتم می کرد و نمی گذاشت به دقّت قدم بردارم.
به اولین کمین دشمن نزدیک شده بودیم.
ستون در تاریکی محض و در نهایت سکوت پیش می رفت.
حرکت حسّاس تر و آهسته تر شد. چند سنگریزه زیر پایم تکان خورد و سرو صدایی ایجاد کرد.
محمّد حسین ستون را نگه داشت. او
می دانست سروصدا بخاطر کفش های من است.
سرش را برگرداند و آهسته گفت: «عبّاس مواظب باش سنگریزه ها زیر پایت صدا نکنند! #عراقی_ها همین بالای سرمان هستند.»
گفتم: «چشم! بیشتر مراقبت می کنم»
حرکت آهسته تر شده بود، تجهیزات را محکم گرفته بودیم که یک وقت تکان نخورند و سرو صدا ایجاد نکنند.
آهسته از پایین اولین کمین عراقی گذشتیم و وارد شیاری شدیم. دیگر در دل دشمن بودیم، کوچکترین اشتباه
می توانست غیر قابل جبران باشد.
دو #سنگر کمین عراقی ها دو طرف شیار بالای سرمان بود.
همچنان با احتیاط تمام جلو می رفتیم. محمّد حسین کنار بوتهٔ بزرگی توقّف کرد و ستون پشت سرش، ایستاد.
سرش را به طرف ما برگرداند و خیلی آهسته گفت: «مواظب باشید! عراقی ها وسط این بوته یک #مین منوّر کار گذاشته اند.»
محمّد حسین آن مین را در شب های قبل #شناسایی کرده بود.
به آرامی و با دقّت بسیار از بوته گذشتیم.
دیگر نزدیک #میدان_مین رسیده بودیم. سمت راست و به........
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
➕ تقوا یعنۍ
اینکہ هر لحظه حواست جمع باشھ،
انگار که وسط #میدون_مین قرار
دارۍ.
هر لحظه ممکنه پات بره روی #مین!
تا این حد مراقبہ داریم ما؟.. :)
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
#پارت_صد_و_بیست_و_ششم 🦋
به نظر من گل سر سبد بسیجیان، #شهید_حسین_یوسف_الهی بود.
سردار سرلشکر #سلیمانی در پاسخ به این سؤال که " افراد بسیجیِ نمونه و سرداران #شهید استان در طول هشت سال #دفاع_مقدس چه کسانی هستند" گفتند:
کسی که کلمهٔ #بسیج پیرامونش اطلاق شود، به نظر من خودش نمونهٔ انسان هاست یا انسان نمونه ای است؛
همان گونه که امام فرمودند: « من در دنیا افتخارم این است که خود یک بسیجی ام»، نشان می دهد که این کلمه خیلی کلمهٔ ارزشمندی است یا موقعی که ما در تعبیرات امام به این نکته می رسیم که پیغمبر اکرم (ص) یک بسیجی بود، نشان می دهد که این تفکّر و این کلمهٔ بسیار مقدّسی است.👌
در دوران جنگ، نیروهای عزیز و ارزشمند زیادی بودند که کمالات بسیار داشتند که تعداد آن ها کم نیست.
بعضی از این بچّه های
بسیج می آمدند در عملیّات ها ،
و عملیّاتی می کردند و می رفتند؛ یعنی برای یک #عملیات کمک می کردند.....
بعضی ها در همهٔ عملیّات ها [بودند]، بعضی ها در جنگ خیمه زده بودند و مقیم دائم جبهه شده بودند ..؛
و منتظران دائم شهادت بودند که اینها خانه، کاشانه، زندگی، پدر، مادر، زن، بچّه
و همه چیز خود را فدای این تکلیف کرده بودند.
💠بنظر من در شهر #کرمان ، گل سر سبد بسیجیان که مثل یک گل همهٔ پروانه ها 🦋را در دور خودش جمع کرده بود و از مخلصین و منتظران شهادت بود، #محمد_حسین_یوسف_الهی بود
که در جبهه ها مشهور به "حسین" بود!
او فردی بود که همهٔ عمرش را وقف جنگ کرد.
از اول جنگ تا زمان شهادتش در نوک پیکان و سخت ترین و حسّاس ترین نقطهٔ صحنه جنگ حضور داشت.
حسین (رحمت اللّه علیه) ابتدا مسئول محور #شناسایی بود.
شب ها با تیمی، دشمن را شناسایی
می نمود، از میدان های #مین عبور می کرد، سخت ترین معبر ها معمولاً در جنگ
به محمّد حسین واگذار می شد.
هر معبری که حسین مسئولش بود، این معبر موفّق ترین معبر بود.
نبود مسئولیّت و معبری که به محمّد حسین واگذار شود و او از پس آن بر نیاید و اظهار عجز کند!!
اهل مرخصی نبود، مگر اینکه......
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
#قسمت_سی_و_یکم🦋
<ادامه>
....در عملیات شکست حصر آبادان،
علی آقا با #مین برخورد کرد و علاوه بر پا، تمام بدنش هم پر از ترکش شده بود.
مدتی در بیمارستان ماند، اما چون بیرون آوردن همه ترکشها میسر نشد ،
برای استراحت و التیام ، به کرمان انتقالش دادند.
در این مدت، برادران #سپاه هم دارو و وسایل عوض کردن پانسمان را با آمبولانس می آوردند.
روز چهارم یا پنجم، علی آقا ، جان امام را قسم داد و گفت راضی نیستم یک آمبولانس و چند نفر نیرو را برای چند زخم کوچک معطل کنید.
روزی همراه همشیره مشغول ضد عفونی کردن زخم نشیمن گاه او بودیم که سر قیچی به چیزی مثل آهن برخورد کرد؛ فهمیدم ترکش است.
او خوب می دانست که امکانات جنگ برای استفاده در چنین روزهایی است؛ اما ایثار می کرد و نمی خواست از بیت المال استفاده کند.
یعنی دیگر ساخته و پرداخته شده بود . مثل مهمانی بود که اگر خیلی هم به او سخت بگذرد ، با امیدی در دل به خودش می گوید "فعلا تحمل کنم، تا صبح یا فردا"
این بود که همه چیزش را با طیب خاطر در اختیار دستورات و اعتقادات اسلامی و انقالبیاش گذاشته بود، که من بارها نمونه آن را دیده بودم؛ به یاد دارم.
بعد از مجروحیت علی آقا در منطقه سومار تصمیم گرفتم به #جبهه اعزام بشوم.
گفت:«من هم می آیم.»
گفتم:«شما در شرایطی نیستید که به منطقه بیایید.»
هنوز داخل دهانش، پلاتین و بخیه و این چیزها بود و غذایی مثل سوپ یا آبگوشت می خورد.
غذایی که تهیه آن در جبهه همیشه ممکن نبود.
این حرف را که شنید، نیم ساعتی فکر کرد، بعد دست مرا گرفت و برد نانوایی. نمی دانستم چه منظوری دارد؟!
چند تا نان بربری خرید، خمیر داخل آن را در آورد و در کیسه ای که همراهش بود، ریخت.
خلاصه، اعزام شدیم و مدتی در منطقه با هم بودیم.
هروقت موقع غذا می شد، یک لیوان چای می آورد...؛
آن خمیر خشک را داخل چای می ریخت، به هم می زد و به وسیله نی می خورد.
گرسنه می ماند یا نمی ماند، نمی دانم؛ اما می دانم این تحمل را از #عشق آموخته بود.
و خداوند به کسانی که عاشقش هستند، عشق می ورزد و دعای آنها را مستجاب می کند.
دعای این #عاشق هم مگر چه بود؟
فقط #شهادت و پیوستن، که وصل شد و دست ما از وجود پربرکتش کوتاه ماند.😔
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
#قسمت_چهل_و_ششم 🦋
زمزمهاش ارام بود واشک،همه صورتش را فرا می گرفت.
دراین حال شاید،دو-سه ساعت ،بی حرکت و مؤدب،قرآن را روبه روی خود نگه می داشت .
واین بود که ما دیگر باور کردیم او متعلق به سرزمین #شهداست.
این باور بارها ما را دگرگون کرده بود.
تا اینکه قبل #شهادت علی اقا،هرشب خوابهای عجیب و غریبی می دیدم ،مادرمان هم همین طور .
همان طور روزی که اقا علوی خبر شهادت علی اقا را آورد ،مادرم می گفت که همین روزا باید خبری از این بچه ها بشود .
ما همیشه منتظر خبر زخمی شدن یا شهادت علی اقا بودیم.
هر چند فکر کردن به این موضوع خیلی ناراحت کننده بود،اما می دانستیم این خواست قلبی علی اقا است.
اتفاقاً مادرمان همان روز که خبر شهادت علی اقا را آوردند ،پیشاپیش،قند زیاد شکسته و استکان و نعلبکی ها را برای مجلس ختم آماده کرده بود، قلبش درست گواهی داده بود.
همان چیزی که خودش می خواست .
آرزویی که با عمل ،حرف، و رفتار فریادش می کشید .شهادت! بله!
شهادت ،اولین و آخرین کلام علی آقا بود .
لحظه ای با خدا راز و نیاز نمی کرد ؛ مگر اینکه آمال و آرزوی خود را که همان شهادت بود،به زبان می آورد ؛ آن هم شهادت که در عین گمنامی باشد.
در #عملیات والفجر سه که آخرین بار حضورش در جبهه بود،نقل می کنند که او پیش از شهادت ،روی #مین می رود.
برادران امدادگر در همان شلوغی عملیات می خواهند او را به عقب بیاورند که حوادثی باعث می شود که نتوانند به عقب برگردند.
در همین حال ،به او اطلاع میدهند که برادرتان #شهید شد.
نمی دانم دراین لحظات چه حالی داشته ؛ اما نقل می کنند که با خوشحالی گفته است : (محمود خیلی لایق تر از من بود.به خاطر همین ،خدا او را زودتر پذیرفت .)ساعتی بعد هم خود او به درجهٔ رفیعی که در انتظارش بود،می رسد .
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman