3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞کلیـــپ
حــاجحـســـیـنیـڪـتــا:
بـچــهها...!
مـعـبــرِشــــهـادت...
أشـڪه...
فقط اشک‼️
#حاج_حسین_یکتا
#شهدا
#شهادت
#اشک
#شبانه
#شلمچه
#اللهم_صل_على_محمد_وال_محمد
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
#هفته_بسیج🌱
💭فرقي نميكند! #شلمچه، #حلب، #موصل، #قدس و يا كوچه پس كوچههاي شهرمان!
بسيجي سهمش دويدن پا به پاي #انقلاب است ..🕊
#ماپایکارانقلابایستادهاییم🌷
#گلزار_شهدای_کرمان
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهــدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
#شب_کربلای_پنج پلاکش روکند پرت کردتوکانال پرورش ماهی
گفت: چه کارداری میکنی؟!چراپلاکت رومیکنی؟الان تیرمیخوری مفقود میشی.
گفت فلانی من هرچی فک میکنم امشب تو #شلمچه ما تیرمیخوریم،با این آتیشی که ازسمت دژمیاددخل مااومده.من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من #شهید بشم جنازه ی ماکه بیادمثلا جلوی فلان #دانشگاه عجب تشییعی میشه!به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاخدا #شهوت_شهادت دارم
میخوام باکندن این پلاک ونیامدن جنازه یقین کنم که جنازه ای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد واین شهوت روبخشکونم.
تیرخورد و #مفقود شد...🥀🥀
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
#پارت_چهلم 🦋
((جوِّ اطلاعات عملیات))
#محمد_حسین_یوسف_الهی ، جانشین واحد و #فرمانده ما بود،
اما آنقدر دوستانه و خودمانی رفتار می کرد که اگر یک نفر غریبه از راه می رسید، نمی توانست تشخیص بدهد که کدام فرمانده و کدام نیرو است!
درحقیقت قبل ازهرچیز، برای ما یک "برادر" و یک "دوست صمیمی" بود.همین رفتار ایشان باعث شده بود که جوّ خیلی باصفایی در اطلاعات عملیات به وجود بیاید؛🤗
به عنوان مثال هربار که بچه ها جمع می شدند و برای حمام به مرخصی شهری می رفتیم،او نیز می آمد.بعد هم آنجا تمام بچه ها را یکی یکی کیسه می کشید!
یک بار حدود دوازده نفر از نیروهای #اطلاعات ، باهم به مشهد رفته بودیم.
وقتی رسیدیم، همگی تصمیم گرفتیم قبل از زیارت به حمام برویم..؛
حدود ساعت هفت صبح بود.🕢
یک حمام عمومی پیداکردیم و رفتیم داخل.
محمدحسین گفت:«من امروز باید همه شما را کیسه بکشم.»
من که سابقه این کار راداشتم ،گفتم:«پس من آخرین نفر هستم» و رفتم روی سکوی حمام خوابیدم.
یادم است آن روز حدود ساعت یازده، نوبت به من رسید.
💠این شرحِ بی نهایت، کز زلف یار گفتند
حرفی است از هزاران کاندر عبارت آمد!
((تیررسام ))
محل استقرار واحد،خط #شلمچه بود.
محور #شناسایی هم نیزار کوچکی در همین منطقه بود.به خاطر دید مسقیم دشمن، امکان رفت و آمد در روز وجود نداشت.
بچه ها می بایست شب حرکت کنند و روز بعد، برای دیده بانی درجزیره🏝بمانند و فرداشب دوباره به مقر برگردند.
از طرفی، نمی توانستند قایق را در اطراف جزیره رها کنند، یعنی باید افراد دیگری آن ها را می رساندند و شب بعد،
دوباره برای آوردنشان جلو می رفتند.
آن شب، نوبت #شهید_کاظمی و #شهید_مهرداد_خواجویی بود!
هردو آماده شدند؛
بچه ها آن ها را به محل موردنظر رساندند و برگشتند. قرارشد فرداشب دوباره به سراغشان برویم.
روز بعد، نزدیکی های غروب،
مه غلیظی تمام منطقه را پوشاند.
وجود این مه،به خصوص در شب، مشکل جدی و اساسی در کار تردد ایجاد می کرد.😕
اصلا نمی توانستیم جهت را تشخیص دهیم و مسیرحرکتمان را مشخص کنیم.
استفاده از قطب نما🧭هم به دلیل تلاطم آب و درنتیجه تکان های شدید قایق،
امکان نداشت!!
با همه این حرف ها، گروهی که قراربود برای آوردن بچه ها بروند،حرکت کردند؛
اما چند لحظه بعد، دوباره برگشتند و گفتند که
به هیچ وجه امکان جلو رفتن نیست و آن ها نتوانسته اند راه را پیدا کنند.😔
هوا سرد بود و این سرما، در شب شدت بیشتری می گرفت.
کاظمی و خواجویی هم امکانات مناسبی برای ماندن درجزیره نداشتند؛ چون اصلا نیروی شناسایی نمی تواند وسایل زیادی با خودش حمل کند؛
به همین سبب باید هرچه سریع تر برای بازگرداندن بچه ها فکری می کردیم!
اما چاره چه بود⁉️
زمان می گذشت وهوا سردتر میشد!
ذره ای از شدت مه کاسته نمی شد.
بیست و چهار ساعت از رفتن بچه ها گذشته بود و تا آن لحظه، قطعا سختی های زیادی متحمل شده بودند!
محمدحسین که در جریان تمام این قضایا بود، یک لحظه از فکر بچه ها بیرون نمی آمد.
سعی می کرد تا راه مناسبی پیدا کند
عاقبت فکری به ذهنش رسید👀........
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
#پارت_چهل_و_دوم🦋
((صادقی و موسایی پور))
سال شصت و سه بعد از #عملیات_خیبر، لشکر در خط #شلمچه مستقر شد.
بین خط ما و عراق چهار کیلومتر آب بود، برای شناسایی مجبور بودیم از گرفتگی عبور کنیم و خودمان را به خط دشمن برسانیم. نفراتی که محمد حسین برای این کار در نظر گرفته بود، من بودم، موسایی پور، صادقی و یک نفر دیگر.
حد نهایت #شناسایی ما هم خاکریزی از عراق بود که پایان آب گرفتگی منطقه شلمچه قرار داشت.
شب چهار نفری سوار بر قایق به طرف خط دشمن حرکت کردیم.
قرار بود در قسمتی از منطقه که چولان های زیادی🌱 داشت، توقف کنیم و بعد دو نفر از بچه ها خودشان را به #خاکریز عراقی ها برسانند.
آن شب نوبت موسایی پور و صادقی بود.
وقتی به چولان ها رسیدیم، قایق ها را وسط آن ها زدیم، وایستادیم.
موسایی پور و صادقی که هر دو لباس غواصی به تن داشتند، از ما جدا شدند و جلو رفتند.
مدتی صبر کردیم؛⌚️
آن ها بر نگشتند!
اول فکر کردیم شاید امشب کارشان طول کشیده است و اگر کمی منتظر شویم حتماً می رسند؛ اما وقتی تأخیرشان خیلی طولانی شد، فهمیدیم که اتفاقی برای آن ها افتاده است!
قایق ها 🛶 را حرکت دادیم و تا آنجا که امکان داشت به دشمن نزدیک شدیم ،تا شاید بتوانیم اثری از آن ها پیدا کنیم؛
امّا فایده ای نداشت..!!😔
هیچ اثری نیافتیم.
اطراف محل قرار را هم جستجو کردیم به این امید که شاید موقع برگشت، راه را
گم کرده باشند؛
ولی آن جا هم هیچ خبری نبود.
دیگر خیلی دیر شده بود و فرصت زیادی نداشتیم.
وقتی کاملا از پیدا کردنشان ناامید شدیم، تنهایی به خط مقدم برگشتیم.
محمد حسین که تا آن وقت دل نگران و ناراحت 😔منتظر ما ایستاده بود، با دیدن قایق ها سریع جلو آمد.
من هر آنچه را که اتفاق افتاده بود، برایش تعریف کردم.
چهره محمد حسین خیلی دَرهم شد.😥
هم ناراحت بچه ها بود و هم فکر کار.
نمی دانستیم چه بلایی سر بچه ها آمده است...
#شهادت شان یک مصیبت بود
و #اسارت شان مصیبتی دیگر!
قاعده بر این بود که اگر در محوری یکی
از بچه های شناسایی، اسیر می شد؛
دیگر نباید روی آن محور کاری انجام
می گرفت، چون خطر لو رفتن #عملیات وجود داشت.
همه نگران بودند!😰
محمد حسین با روشن شدن هوا، لب آب رفت و سعی کرد با دوربین 📼 اثری از بچه ها پیدا کند.
ما را هم برای جستجو به طرف دیگری فرستاد.
همه برای یافتن #موسایی_پور و #صادقی بسیج شده بودند، اما حوالی ساعت ده🕙ناامید برگشتند.
محمد حسین با #حاج_قاسم تماس گرفت و او را در جریان قرار داد..؛
حاج قاسم به دلیل حساسیت موضوع، سریع خودش را به #منطقه رساند.
با محمد حسین داخل سنگری رفتند و مشغول صحبت شدند.
وقتی که بیرون آمدند، دیدم محمّدحسین خیلی ناراحت است!😔
از او سؤال کردم : «چی شده؟!»
گفت: «حاجی می گوید باید قرارگاه را خبر کنیم. بچه ها احتمالا اسیر شده اند، چون لباس #غواصی تنشان بوده،احتمالا #شهید شدنشان ضعیف است.»
گفتم:«خب!...حالا تو می خواهی چه کار
کنی؟!»
گفت: «هیچی! من به قرارگاه خبر
نمی دهم.»
گفتم: «محمد حسین!...حاجی ناراحت می شود.»
گفت:«من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن می کنم، فردا می گویم چه اتفاقی برایشان افتاده است!»
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
حاج حسین یکتا: | تا جوونید، جوونه بزنید!🌱 جوونے بهارِ عمره. | ⚠️همه به نحوے در انحرافِ #ج
بچه ها!
داغ گناه کردنتون رو به دل شیطان بذارید..!☝️
عصربمباران عقول وقلوب بچه هاست...🍃
امروز،توچجوری میخوای #فتحش کنی؟
باکدوم نفس مطمئنه؟
باکدوم نمازشب؟
#حاجحسینیکتا ♥️
#شلمچه
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
#پارت_صد_و_پنجم 🦋
((انصاف دهید ! منتظرم هستند ))
وقتی برای #عملیات والفجر هشت خودم را رساندم ، خیلی مشتاق بودم که حتماً محمدحسین را ببینم .
آن روز بعد از ظهر من و #مهدی_پرنده_غیبی با هم بودیم که محمّدحسین سوار بر موتور از راه رسید و همچنان به طرف ما می آمد .
وقتی دیدمش ، بی اختیار اشکم جاری شد .😭
از موتور پیاده شد؛ در آغوشش گرفتم و می بوسیدمش و گریه میکردم ، چون برایم واضح بود که به زودی رفتنی است !
آخر ۱۵ روز قبل،
موقعی در #هور_العظیم بودیم ،
خواب دیدم محمّدحسین #شهید می شود .
تمام این ۱۵ روز، هر زمان یادم میآمد گریه می کردم.
آن روز قبل از عملیّات حالت خاصی داشتم محمّدحسین رو به مهدی کرد :« شما با ما کاری ندارید ؟ من هم دارم می روم .»
من و مهدی فهمیدیم که منظورش از "رفتن" چیست ؛چون کاملاً از لحن حرف هایش مشخص بود .
مهدی هم نتوانست خودش را نگه دارد و بی اختیار زیر گریه زد !
هر دو فقط محمّدحسین را نگاه می کردیم و اشک می ریختیم .😢
مهدی جو را عوض کرد و گفت :« محمدحسین ! تو اهل این حرفها نبودی! از تو بعید است اینطور صحبت کنی .
تو که رفیق بامعرفتی بودی !»
محمّدحسین به آرامی گفت :« به خدا قسم دوسال است که به خاطر رفاقت با شما مانده ام .
بعد از شهادت #اکبر_شجره ، این دو سال را فقط به هوای شما صبر کردم .
دیگر پیش از این ظلم است بمانم ، انصاف بدهید !
آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند.»
مهدی سرش را پایین انداخت و همچنان گریه می کرد :« باشه .محمّدحسین ، حرف ،حرف خودشه» و دیگر هق هق گریه امانش نداد .
احساس کردم زمین و زمان برایم تار شده است .
هیچ کاری از دستم بر نمی آمد ، عزم رفتن کرده بود ، همانطور که میخندید،
خداحافظی کرد و سوار موتور شد و رفت .
♦️به روایت از حمید شفیعی
🔅🔅🔅
#شهید_مهدی_پرنده_غیبی :
دوازدهم دي 1343، در شهرستان كرمان ديده به جهان گشود. پدرش محمدرضا، فروشنده بود و مادرش طاهره نام داشت. تا دوم راهنمايي درس خواند. سال 1363، ازدواج كرد و صاحب يك پسر شد. پاسدار بود، چهارم دي 1365، در شلمچه بر اثر اصابت تركش شهيد شد. پيكر وي در گلزار شهداي کرمان به خاك سپرده شد.
🔅🔅🔅
#شهید_اکبر_شجره :
هفدهم تير 1340، در شهرستان كرمان به دنيا آمد. پـدرش حسين، شاغل شركت سيمان بـود و مادرش نيره نام داشت. تا پايان مقطع متوسطه درس خواند. سال1362، ازدواجكرد وصاحب يكدختر شد. #پاسدار بود، بيست و هشتم بهمن 1363، در #شلمچه بر اثر اصابت تركش شهيد شد. مزار وي در کرمان واقع است.
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی 🌷 حفظ کردن قرآن روی صندلی عقب❗️ سرزده آمد به جلسه #
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی 🌷
♦️به روایت سپهبد قاسم سلیمانی
حاج قاسم در #عملیات مرصاد چه می کرد؟!
در منطقه #شلمچه درگیر عملیات بودیم. تقریباً پاتکهای #دشمن را دفع کرده بودیم که اعلام کردند، منافقین به غرب حمله کردهاند.💣
در اولین اقدام، یک گروهان نیرو همراه با یک توپ ۲۳ و یک توپ ۱۰۶ به وسیله بالگرد شنوک در فرودگاه اضطراری اسلام آباد پیاده کردیم.
چند تپه کوچک اطراف فرودگاه اضطراری وجود داشت. کنار تپهها مستقر شدیم و کار شناسایی منطقه را آغاز کردیم.
پاکسازی تنگه چهارزبر، آزادسازی شهر اسلامآباد و حرکت به سوی کرند غرب، هدف لشکر ثارالله بود.
نیروهای شناسایی، با لباس محلی به وسیله مینیبوس داخل شهر اسلامآباد رفتند و اطلاعاتی به دست آوردند.
باحملهای که کردیم، ابتدا قهوهخانه سقوط کرد؛سپس اسلامآباد تصرف شد و یک فرماندار #نظامی در شهر منصوب کردیم.
از روی جاده آسفالت(اسلامآباد - سرپل ذهاب)حرکت را ادامه دادیم و غروب به کرند رسیدیم. در مجموع، دو گردان را به کار گرفتیم؛
همچنین، ادوات و یک گروهان پدافند هوایی که با خودرو حرکت میکرد، و مهمات هم از اهواز آورده بودیم.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman