eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.5هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
9.2هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت"مادر شهید" 🔹صفحه ۱۸۰_۱۷۹ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((جراحت گلو و تارهای صوتی)) گفته بودند که حق درگیری نداریم و حتّی المقدور می بایست از برخورد رزمی با دشمن اجتناب کنیم و در صورتی که اتّفاق افتاد به عقب برگردیم. فاصلهٔ مقر تا خطّ مقدّم با ماشین، یک ساعت راه بود و از آنجا هم باید سه ساعت پیاده روی می کردیم تا به منطقهٔ مورد نظر برسیم. حوالی ساعت چهار بعدازظهر 🕓 بود، همگی سوار یک لندکروز شدیم و حرکت کردیم. نزدیکی های غروب به خط رسیدیم که تحویل بود. هماهنگی های لازم انجام گرفت. نماز مغرب و عشا را خواندیم و با تاریک شدن کامل هوا به طرف محور به راه افتادیم. جلو بود، بعد تخریب چی و بقيّه هم پشت سر این دونفر. ستون پنج نفره در دل تاریکی به طرف دشمن پیش می رفت. طبق معمول بچّه ها زیر لب می گفتند. و آیهٔ "وَجَعَلْنا...." را زمزمه می کردند. تاریکی محض بود؛ به گونه ای که حتّی فاصلهٔ یک متری خودمان را هم نمی دیدیم. منطقه تقریباً سنگلاخ و کوهستانی بود و حرکت در این شرایط کار ساده ای نبود. با نزدیک شدن به دشمن شرایط حسّاس تر هم می شد. من کفش ورزشی پایم کرده بودم که کمی گشاد بود. موقع راه رفتن سنگریزه ها از کنار پا به داخل کفش می ریخت و اذیّتم می کرد و نمی گذاشت به دقّت قدم بردارم. به اولین کمین دشمن نزدیک شده بودیم. ستون در تاریکی محض و در نهایت سکوت پیش می رفت. حرکت حسّاس تر و آهسته تر شد. چند سنگریزه زیر پایم تکان خورد و سرو صدایی ایجاد کرد. محمّد حسین ستون را نگه داشت. او می دانست سروصدا بخاطر کفش های من است. سرش را برگرداند و آهسته گفت: «عبّاس مواظب باش سنگریزه ها زیر پایت صدا نکنند! همین بالای سرمان هستند.» گفتم: «چشم! بیشتر مراقبت می کنم» حرکت آهسته تر شده بود، تجهیزات را محکم گرفته بودیم که یک وقت تکان نخورند و سرو صدا ایجاد نکنند. آهسته از پایین اولین کمین عراقی گذشتیم و وارد شیاری شدیم. دیگر در دل دشمن بودیم، کوچکترین اشتباه می توانست غیر قابل جبران باشد. دو کمین عراقی ها دو طرف شیار بالای سرمان بود. همچنان با احتیاط تمام جلو می رفتیم. محمّد حسین کنار بوتهٔ بزرگی توقّف کرد و ستون پشت سرش، ایستاد. سرش را به طرف ما برگرداند و خیلی آهسته گفت: «مواظب باشید! عراقی ها وسط این بوته یک منوّر کار گذاشته اند.» محمّد حسین آن مین را در شب های قبل کرده بود. به آرامی و با دقّت بسیار از بوته گذشتیم. دیگر نزدیک رسیده بودیم. سمت راست و به........ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان دو شهید بزرگوار: و خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهیدان با مراجعه به ادمین کانال به آیدی @GSK_Admin ما را یاری نمایند. با سپاس از همکاری و همراهی شما... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسم اللہ قاصم الجبارین 🍃 🎥هم اکنون پخش دعای ابوحمزه ثمالے از صفحه لایو گلزار شهدا 📱صفحه اینستاگر
🍃بسم اللہ قاصم الجبارین 🍃 🎥هم اکنون پخش دعای ابوحمزه ثمالے از صفحه لایو گلزار شهدا 📱صفحه اینستاگرام ما: @shohada_kerman.ir 🍃التماس دعا🍃 🌙 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
10-Hajmahdirasuli-Monajat94_040617005514.mp3
3.68M
🌙 🍂از من گنــاهُ ازتو بخـشــش بود تـاامروز اینگـــونه بخـتم بود بامن یــار تاحـالا 🎙حاج مهدی رسولی 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
✍ دلم می لرزد خدا.... فقط یک سحر دیگر تا سوت پایان باقی مانده است... ❄️دلم می لرزد خدا.... از شیطانی که پشت دروازه های ، کمین کرده است... از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم.. از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل هایش می داند...نه حاصل عنایت هايت!!! ❄️چه کنم...؟ بی سحرهای روشن...؟ بی زمزمه های ابوحمزه...؟ بی اشکهای افتتاح.... ؟ آخرین سحر خادمین راهم یادکنید. التماس دعا🙏🏻 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه چهارم جنوب ایران🇮🇷 دهه شصت . #ج
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه پنجم لشکر۴۱ثارللّه بود،ماهم بچه های هرمزگان. تیرماه سال۶۵بود و ها برای عملیات به نیروی غواص نیاز داشت. ما را خواست و در جلسه ای توجیه کرد.کار سخت بود، نیروی توانمندکم بود،حاجی گفت: _نیاز به تقویت و افزایش گردان غواص داریم و بچه های هرمزگان می توانند.بروید و مقدمات راه اندازی گردان های غواصی را آماده کنید. ما قبول کردیم چون او فرموده بود؛اما او هم حال ما را می دانست، اول راهیمان کرد مشهد پابوس امام رضا. وقتی برگشتیم آماده بودیم سخت ترین کارها را انجام دهیم و همین هم شد،درخشش گردان ۴۲۲در عملیات سه ماه بعد. ✨فرمانده که باشی،نیروهایت را می شناسی! نمی گویی:می شود؟می توانی؟ می گویی:انجام بدهید. این خودش بار معنایی خاصی دارد. یعنی شما می توانید.یعنی کار برای مؤمن باز نیست،یک نقطه شروع حرکت است. فرمانده که باشی نیاز نیروهایت راهم می دانی. توکل و توسل رمز شروع امیدوارانه است ورمز پایان سعادت طلبانه! با توکل، نیاز را به نیرو می گوید و او را رهسپار حریم یاری می کند تا با توسل، امر ش را انجام دهد. 📚منبع کتاب:حاج قاسم 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
💥عشق جوشید... 🌴و خرمشهر راکد و خموش و خسته نشد 🌴نخل هایش اگرچه خون می خورد 🌴ریشه هایش اما به غم بسته نشد   3خرداد، روز در عملیات بیت المقدس و روز گرامی باد. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕙ساعاتی پیش ... بزرگداشت سوم خرداد سالروز آزادسازی شهر حماسه وخون،خرمشهر درکنارمرقد. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
📸 تصویر #شهید_ناصر_فولادی ، از شهدای استان #کرمان در دیدار مجازی دانشجویان با رهبر انقلاب #حنظله_کر
🌷حنظله لشکر🌷 🌺مراسم عقد و ازدواجش که تمام شد،درنگ راجایز ندانست ، بعد از صحبت با همسرش... بلا فاصله راهی جبهه شد.بیست روز از رفتنش نگذشته بود که... خبر همه جا پیچید... ناصر فولادی هم پرواز کرد و آسمانی شد... از آن به بعد بود که به حنظله ی کرمان معروف شد. 🌹شهادت: سوم خرداد، فتح خرمشهر 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
4_5927224635652310896.mp3
10.75M
💔خدا حافظ ای سفره سبز افطار.... 😔دعای سحر با چشای گوهربار... خداحافظ ای گریه های شبونه...😭 💚برو ماه رحمت به امید دیدار.... تا حرف رفتن میزنی ته دلم میلرزه😔 ماه رمضون یک روزتم به کل سال می ارزه💔 💞تازه عادت کرده بودم به دعای ابو حمزه...😭 🎤بانوای: کربلایی جواد مقدم 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
به پایان آمد این ماه و عبادت همچنان باقیست برای ما حرم بنویس، نجف تا کربلا کافیست... 🌸عیدبندگی مبارک🌸 💐 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسم اللہ قاصم الجبارین 🍃 🎥هم اکنون پخش دعای ابوحمزه ثمالے از صفحه لایو گلزار شهدا 📱صفحه اینستاگر
🍃بسم الله قاصم الجبارین🍃 ❌متاسفانہ صفحه اصلے گلزار شہدای ڪرمان توسط اینستاگرام بسته شد... ✅لطفا صفحه جدید ما رو فالو، و به دوستانتان معرفے ڪنید🌹🍃 📱صفحه جدید اینستاگرام ما: @golzar_shohada_kerman 🔴لطفا اطلاع رسانی کنید🍃 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "مادرشهید" 🔹صفحه ١٨٢-١٨١ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((جراحت گلو و تارهای صوتی)) سمت راست و به فاصلهٔ بیست متر، سر پیچ شیار دیگری، چند مشغول گفتگو بودند. ما فقط صدای خنده و قهقهه شان را می شنیدیم. ستون همان جا نشست. محمّدحسین، را داخل فرستاد و گفت: «برو ببین وضع از چه قرار است و تا کجا می توانیم پیش برویم.» چهار طرفمان کمین عراقی بود‌؛ یعنی کلاً تو دل دشمن بودیم. تخریب چی جلو رفت و وارد میدان مین شد. من دوربینِ دید در شب را برداشتم و او را نگاه کردم. داخل میدان فقط چند رشته سیم خاردار وجود داشت. هیچ مینی به چشم نمی خورد. تخریب چی بعد از چند دقیقه برگشت. محمّد حسین گفت: «چه خبر؟» تخریب چی جواب داد: «توی میدان مین هیچ مینی نیست، فقط سیم خاردار کشیده اند.» محمّد حسین گفت: «خودم هم باید ببینم.» و بلند شد و همراه تخریب چی جلو رفت. هنوز یکی، دو دقیقه از رفتن آن ها نگذشته بود که ناگهان صدای انفجار شدیدی💥به همراه شعلهٔ بزرگی به هوا بلند شد! برای لحظاتی همگی سر جایمان میخکوب شدیم. نفس ها توی سینه هایمان حبس شده بود. 😧 نمی دانستیم چه اتّفاقی افتاده است. صدای نالهٔ تخریب چی را شنیدیم و صدای محمّد حسین که مرتب سرفه می کرد. با عجله بلند شدیم و به طرف آن ها دویدیم. محمّد حسین همین طور که سرفه می کرد، به ما رسید. هر چه می خواست جلوی سرفه اش را بگیرد، نمی توانست. نگاه کردم، ترکش زیر گلویش خورده بود. مانده بودیم چه کنیم!! در آن شرایط حسّاس و در دل دشمن چطور جلوی صدای محمّد حسین و تخریب چی را بگیریم..؟! عراقی ها در فاصلهٔ بیست متری ما بودند. صدای انفجار و شعله های آتش را حتماً دیده بودند، ناله های تخریب چی و صدای سرفه های محمّد حسین هم خیلی بلند بود. الآن بود که روی سرمان خراب شوند. همگی آیهٔ «وَ جَعَلنا....» را می خواندیم. محمّد حسین به طرف تخریب چی اشاره کرد. من و حمید بالای سرش رفتیم، کنار سیم خاردار روی زمین افتاده بود. ظاهراً مینِ منفجر شده پایه دار بود، یعنی یک چیزی مثل مین سوسکی. این مین، چهل سانتی متر از سطح زمین فاصله دارد و از چهار طرف به وسیلهٔ سیم، تله شده بود. منطقه، کوهستانی بود و آب باران میدان مین را شسته بود. مین هم کج شده و سیم تله روی زمین افتاده بود؛ به همین سبب تخریب چی بدون اینکه متوجّه شود، پایش را روی سیم گذاشته بود و مین منفجر شده و یک ترکش به مچ پای تخریب چی و یک ترکش هم زیر گلوی محمّد حسین اصابت کرده بود. به کمک سعی کردیم تا تخریب چی را از میدان مین خارج کنیم. قمقمهٔ تخریب چی لای سیم خاردار گیر کرده بود. وقتی او را کشیدیم، سر و صدای قمقمه و سیم خاردار هم به بقیّه صداها اضافه شد. حسابی ترسیده بودیم.😰 هر لحظه منتظر بودیم تا عراقی ها بالای سرمان برسند. مات و مبهوت تلاش می کردیم تا هر چه سریع تر از..... 🍃🌸🍃 شهید "حمید رضا مظهری صفات" ، در سال 1340 در خانواده ای مذهبی در کرمان متولد شد. تحصیلاتش را تا چهارم دبیرستان ادامه و سپس داوطلبانه به جبهه رفت و سرانجام در سال 62 در منطقه شرمانی، به درجه رفیع نائل آمد. 🕊 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان دو شهید بزرگوار: و خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهیدان با مراجعه به ادمین کانال به آیدی @GSK_Admin ما را یاری نمایند. با سپاس از همکاری و همراهی شما... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
ماه رمضان مقدمه اے بودبراے آشتے دادن قلب مابایادمولا....🌸🍃 اگه قلبت بایادمولا پیوندخورده خوش به حالت....❤️ اما اگرهنوزبلاتکلیفے،بشین باخودت فکرکن....✨ امام زمان هر بیست وچهارساعت میگه آیا کسے هست منویارے کنه؟ 🌱🌱🌱 میتونی یارباشے؟؟؟؟ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه پنجم #فرمانده لشکر۴۱ثارللّه بود
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه ششم ازاشراربودند.سیستان وکرمان را ناامن کرده بودند. اسلحه به دست وباج گیر. ازاهالی همان روستاهای اطراف،بیکار وسربه هوا. حاج قاسم فرمانده سپاه ثارالله بود وموظف به برقراری امنیت. چند وجهی کارکرد.چه جنگید،چه کنارشان قرارگرفت،چه تامین شان کرد،چه... اسلحه هارا گرفت وبه جایش موتورآب برایشان تهیه کرد تاروی زمین هایشان کشاورزی کنند. ارباب خودشان باشندتازورگیر! حالا همین ها کشاورزان معروفی هستند که هوای بقبه را دارند. 🍃خیلی افراد می گویند:فایده ندارد،این الوات ها آدم نمی شوند. محبت حاج قاسمی میخواهند! درایت،همت وآینده نگریش! بی راه رفته هارا به راه می آورد،دل گرفته هارا آزاده ... حاج قاسم گفته بود که تمام بی حجاب ها‌...دختران منند... فرزندان حاج قاسم ،باید خودشان راشبیه اندیشه پدرشان کنند... آن هم پدری به نام که افتخار فرامرزی است! 📚منبع کتاب:حاج قاسم 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
عید فطر...🍃🌸 عید پایان یافتن رمضان نیست.... عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است✨ چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد می‌شود...✨ 🌹عید فطر،🌹 روز چیدن میوه‌های شاداب استجابت مبارک باد🌹 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
❤️ #شهـید_عزیز با یادِ تــو ، دلِ سنگم ، نَرم چشمانم ، اشک بار و اعتقادم ، محکم می شود .. در آرزوی آن روزی که مثل تــو پرواز کنم...🌹 #شهید_محمد_کارگر_راوری #سالروز_شهادت 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
➕ تقوا یعنۍ اینکہ هر لحظه حواست جمع باشھ، انگار که وسط قرار دارۍ. هر لحظه ممکنه پات بره روی ! تا این حد مراقبہ داریم ما؟.. :) 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
💞⚜💞⚜💞⚜ تلنگر حاج‌آقا‌قرائتـی : هر معتاد حداقل سالی یک نفر رو با خودش همراه میکنه ..!🚫 شمایِ مسلمون ‌مسجدی سالی چند نفر رو مسلمونِ مسجدی میکنی ...؟!🌱 ••• 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "مادرشهید" 🔹صفحه ۱۸۴_۱۸۳ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((جراحت گلو و تارهای صوتی)) <ادامه> مات و مبهوت تلاش می کردیم تا هر چه سریع تر از خارج شویم. همهٔ اسلحه ها را از روی شانه برداشته بودیم و در حالی که از ضامن خارج بود به دست گرفته بودیم. در همین موقع بلدچی که از همه بیشتر ترسیده😧 بود، راه افتاد که از شیار بالا برود وفرار کند. حمید با عجله دوید و پایش را گرفت و کشید پایین. گفت:«کجا می خواهی بروی؟» بلدچی گفت: «می خواهم بروم بالا، الآن می رسند.» حمید گفت: «بالا بروی بدتر است، یک راست می روی توی شکمشان، همین جا بمان، الآن همه با هم می رویم.» و رو کرد به من گفت: «تو مواظب این بلدچی باش، یک وقت راه نیفتد برود تا من به بچّه ها برسم!» من آمدم کنار ايستادم. حالا هم باید مواظب بلدچی باشم که فرار نکند و کار دست خودش و ما ندهد و هم مواظب اطراف که عراقی ها سر نرسند و هم حواسم به بچّه ها باشد که ببینیم چه می کنند. حمید بالاخره موفّق شد تا را از لای سیم خاردار بیرون بکشد. فرصت کمی داشتیم، باید هر چه سریع تر به عقب بر می گشتیم. حمید به و تخریب چی کمک کرد تا راه بیفتد.من هم از پشت سر حواسم به بچّه ها، بلد چی و عراقی ها بود. در برگشت دوباره به همان بوته ای رسیدیم که وسطش منوّر بود. حمید خم شد و دستش را بالای سیم تله گرفت. بچّه ها یکی یکی از روی سیم رد شدند. از شیار که عبور کردیم، تازه وارد یک کفی شدیم. همه با هم و از ته دل آیهٔ «وَجَعَلنا...» را می خواندند. خیلی عجیب بود، هنوز هیچ کس به تعقیب ما نیامده بود. گویا «وَجَعَلنا....» عراقی ها را حسابی کر و کور کرده بود. با آن انفجار مهیب💥 و آن شعلهٔ شدیدی که از یک کیلومتری مشخّص بود، با آن سرو صدایی که محمّد حسین و تخریب چی راه انداخته بودند و با آن موقعیّتی که ما در دل و زیر گوش عراقی ها داشتيم، باید دیگر کارمان ساخته شده باشد، امّا هنوز از عراقی ها خبری نبود. پای تخریب چی شده بود و نمی توانست خیلی تند حرکت کند. یک دستش زیر شانهٔ محمّد حسین بود و دست دیگرش دور گردن حمید. با همهٔ این حرف ها سعی می کردیم تا جایی که امکان دارد سریع تر راه برویم. من همچنان مراقب اطراف، به خصوص پشت سرمان بودم. هر لحظه انتظار می کشیدم که عراقی ها گشتی هایشان را دنبالمان بفرستند.😨 آخرین کمین را هم پشت سر گذاشتیم و بعد از عبور از کفی وارد شیار یک رودخانهٔ بزرگ شدیم. هنوز خیلی راه مانده بود. حداقل باید دو ساعت دیگر راه برویم. در این فاصله صدای محمّد حسین هم قطع شده بود و اصلاً نمی توانست حرف بزند. در همین اوضاع و احوال یادمان افتاد که یک مصیبت دیگر هم در پیش داريم. خودمان دست بود. و با توجّه با هماهنگی های انجام شده ما خیلی زودتر از موعد مقرّر بر می گشتیم؛ چون اتّفاقی که افتاد، مانع از آن شد که کارمان را انجام دهیم و حالا اگر می خواستیم بی توجّه به این مسئله برگردیم، حتماً نیروهای خودی ما را با عراقی ها اشتباه می گرفتند و به رگبار می بستند..... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman