شعری از ایرج میرزا
شیطان و شرابخوار
ابلیس شبی رفت به بالین جوانی
آراسته با شکل مَهیبی سر و بر را
گفتا که: منم مرگ و اگر خواهی زِنهار
باید بگُزینی تو یکی زین سه خطر را
یا آن پدر پیر خودت را بکُشی زار
یا بشکنی از خواهر خود، سینه و سر را
یا خود ز میِ ناب کشی یک دو سه ساغر
تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را
لرزید ازین بیم جوان بر خود و جا داشت
کز مرگ فتد لرزه به تن، ضیغمِ نر را
گفتا: پدر و خواهر من، هر دو عزیزند
هرگز نکنم ترکِ ادب این دو نفر را
لیکن چو به می، دفع شر از خویش توان کرد
می نوشم و با وی بکنم چارهی شر را
جامی دو بنوشید و چو شد خیره ز مستی
هم خواهر خود را زد و هم کُشت پدر را
ای کاش شود خشک بُنِ تاک، خداوند
زین مایهی شر، حفظ کند نوع بشر را
کیمیای سخن، ص ۷۴.
لغات:
زنهار: امان.
ضیغم: شیر درنده.
خیره: از خود بیخود.
بن تاک: ریشهی درخت انگور.
#ایرج_میرزا
#ابلیس
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
گفتگوی ابلیس و فرعون
از جوامع الحکایات عوفی📚📚📚
فرعون، از شاهان یاغی و ستمگر مصر بود و ادّعای خدایی میکرد. روزی ابلیس، نزد فرعون آمد. فرعون خوشهی انگوری در دست داشت و از آن میخورد؛ به فرعون گفت: آیا کسی میتواند دانههای این خوشهی انگور را به مروارید شاداب تبدیل سازد؟ فرعون پاسخ داد: نه.
ابلیس از روی سِحر و جادو، آن خوشه را به مروارید شاداب تبدیل نمود. فرعون شگفتزده شد و با تعجب گفت: اگر استادمردی در جهان وجود دارد، او تو هستی.
ابلیس سیلیِ محکمی بر گردن فرعون زد و گفت: مرا با این استادی، به بندگی(در درگاه خدا) نپذیرفتند؛ بنابراین، تو با این حماقت و نادانی، چرا ادّعای پروردگاری میکنی؟
داستانهای جوامع الحکایات، محمد عوفی، بازنویس به قلم روان: محمد محمدی اشتهاردی، انتشارات شکوری، قم، ۱۳۷۷، ص ۲۶.
#داستان
#ابلیس
#فرعون
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303