داستان کوتاه📚📚📚
خوشبختی کجاست؟
شخصی از خدا پرسید: خوشبختی را کجا میتوان یافت؟ خدا فرمود: آن را در خواستههایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.
او با خود فکر کرد و گفت: اگر خانهای بزرگ داشتم، بیگمان خوشبخت بودم. خداوند، به او خانهای بزرگ عنایت فرمود. دوباره او گفت: اگر پول فراوان داشتم، یقیناً خوشبختترین مردم بودم. خداوند به او پول فراوان عطا کرد. اگر... اگر... اگر...
اینک، همه چیز داشت؛ اما هنوز خوشبخت نبود. از خداوند پرسید: حالا همه چیز دارم؛ اما باز هم خوشبختی را نیافتم. خداوند فرمود: باز هم بخواه. او گفت: چه بخواهم؟ هر آن چه را هست، دارم.
خداوند فرمود: بخواه که دوست بداری؛ بخواه که به دیگران کمک کنی و هر چه را داری، با مردم قسمت کنی.
و او، دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی که بر لبها مینشیند و نگاههای سرشار از سپاس، به او لذت میبخشد. رو به آسمان کرد و گفت: خدایا، خوشبختی این جاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.
تو تویی؟ داستانهای کوتاه و شگفتانگیز، ج ۲، امیررضا آرمیون، ص ۲۸ - ۳۰.
#داستان_کوتاه
#خوشبختی
#امیررضاآرمیون
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
کارِ باران
گنجشک از باران پرسید: کار تو چیست؟
باران با لطافت جواب داد: تلنگر زدن به انسانهایی که آسمان خدا را از یاد بردهاند.
زندگی کن، امیررضا آرمیون، ج ۱، ص ۱۰۰.
#باران
#امیررضاآرمیون
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303