داستان کوتاه 📚📚📚
بیماری عجیب
یک روز بیماری با حالتی درمانده، نزد طبیب رفت و به او گفت که بیماری عجیبی به جانش افتاده و هر جای بدنش را که فشار میدهد، دردی شدید و جانکاه او را فرا میگیرد و شدت درد، او را به گریه میاندازد. نمیداند چه شده که همهی قسمتهای سالم بدنش، به این روز افتادهاند.
طبیب با تعجب گفت: غیر ممکن است که همهی بخشهای سالم بدن، ناگهان از کار بیفتند. وی پس از معاینهی بیمار، با خنده گفت: شما همه جای بدنتان سالم است. مشکل شما، این است که انگشت اشارهی دست شما شکسته و به همین دلیل، هر وقت آن را روی بخشی از بدن خود میگذارید، درد شدیدی حس میکنید.
ای کاش، به جای این که به جانِ بدن خودتان بیفتید، انگشت خود را روی سنگ و خاک و در و دیوار میگذاشتید. آن وقت، فوری میفهمیدید که مشکل کجاست و بیجهت، به بخشهای سالم بدن خود شک نمیکردید.
هزار داستان، ج ۲، ص ۱۲۸.
#داستانکوتاه
#بیماریعجیب
#هزارداستان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303