یک خاطرهی شیرین
تبسنج بیمار
چند روز پیش، در بخش داخلی یکی از بیمارستانهای تهران بودم. صبح بود و انترنهای بخش، برای معاینهی مریضها در تکاپو بودند؛ اما یکی از آنها فراموش کرده بود تبسنج را از زیر زبان یکی از مریضها بردارد.
همراه یکی از بیماران، پیرمرد سادهای بود که تا متوجه من شد، در حالی که تبسنج در دستش بود، به طرف من آمد و گفت: آقای دکتر، آقای دکتر، همکار شما ۳۵ دقیقه است این را زیر زبان مریض گذاشته و برنگشته است. من هم از زیر زبانش برداشتم و برای این که سرد نشود، ۴۰ دقیقه است که در دهان خودم گذاشتهام.
شادیهای ماندگار، اصغر جدایی، ص ۴۴.
#خاطرهیشیرین
#تبسنجبیمار
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303