فقر
از فریدون مشیری
ای بینوا که فقر تو، تنها گناه توست
در گوشهای بمیر که این راه، راه توست
این گونهی گداخته، جز داغ ننگ نیست
وین رخت پاره، دشمن حال تباه توست
در کوچههای یخزده، بیمار و دربهدر
جان میدهی و مرگ تو، تنها پناه توست
باور مکن که در دلشان میکند اثر
این قصههای تلخ که در اشک و آه توست
این جا لباس فاخر و پول کلان بیار
تا بنگری که چشم همه، عذرخواه توست
در حیرتم که از چه نگیرد در این بنا
این شعلههای خشم که در هر نگاه توست
غزل اجتماعی معاصر، ج ۲، ص ۹۷۸.
#فریدون_مشیری
#فقر
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
راز
از فریدون مشیری
آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک میکرد
بر گِردِ خاک میگشت
گَردِ ملال او را
از چهره پاک میکرد
از خاکیان، ندانم
ساحل به او چه میگفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ میزد
خود را هلاک میکرد!
مروارید مهر، مشیری، ص ۳۲ و ۳۳.
#فریدون_مشیری
#دریا
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
دریا
از فریدون مشیری
... دریا به من بخشید آن شب
بس گنج از گنجینهی خویش
از آن گهرهای دلاویزی که میساخت
در کارگاه سینهی خویش:
جوشش، تپش، کوشش، تکاپو، بیقراری
ساکن نماندن همچو مرداب
چون صخره اما پیش طوفان، استواری
هم برخروشیدن به هنگام
هم بردباری
در جادهی صبح
با دامن پر، بازمیگشتم سبکبال
سرشار از امیدواری...
مروارید مهر، مشیری، ص ۷۸.
#فریدون_مشیری
#دریا
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
احساس
از فریدون مشیری
نشسته ماه بر گردونهی عاج
به گردون میرود فریاد امواج
چراغی داشتم، کردند خاموش
خروشی داشتم، کردند تاراج
مروارید مهر، مشیری، ص ۶۵.
#فریدون_مشیری
#ماه
#امواج
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
با یاد نیما، سرایندهی آی آدمها🍁🍁
از فریدون مشیری
موج میآمد چون کوه و به ساحل میخورد
از دلِ تیرهی امواجِ بلندآوا
که غریقی را در خویش فرو میبُرد
و غریوش را با مشت فرو میکشت
نعرهای خسته و خونین، بشریت را
به کمک میطلبید:
"آی آدمها
آی آدمها"
ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم
به خیالی که قضا
به گمانی که قدر، بر سر آن خسته گذاری بکند
"دستی از غیب برون آید و کاری بکند"
هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم
آستینها را بالا نزدیم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم
تا از آن مهلکه شاید برهانیمش
به کناری برسانیمش...
مروارید مهر، مشیری، ص ۴۵ و ۴۶.
#فریدون_مشیری
#آی_آدمها
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
دوستی
از فریدون مشیری
دل من، دیر زمانی است که میپندارد:
دوستی نیز گُلی است
مثل نیلوفر و ناز
ساقهی تُردِ ظریفی دارد.
بیگمان، سنگدل است آن که روا میدارد
جان این ساقهی نازک را
دانسته
بیازارد! ...
از دیار آشتی، فریدون مشیری، ص ۲۸ و ۲۹.
#فریدون_مشیری
#دوستی
#نیلوفر
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
ای خوبِ جاودانه
از فریدون مشیری
ای باغِ پرسخاوتِ اندیشههای ناب
پنهان به برگ برگ تو، اِعجازِ آفتاب
جان من و تو، یک نفس از هم جدا مباد
ای خوبِ جاودانه، ای دوست، ای کتاب
از دیار آشتی، فریدون مشیری، ص ۱۳۵.
#فریدون_مشیری
#کتاب
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
نسیمی از دیار آشتی
از فریدون مشیری
باری، اگر روزی کسی از من بپرسد:
چندی که در روی زمین بودی، چه کردی؟
من میگشایم پیش رویش دفترم را
گریان و خندان، برمیافرازم سرم را
آن گاه میگویم که: بذری نو فشاندهست
تا بشکفد، تا بر دهد، بسیار مانده است
در زیر این نیلی سپهر بیکرانه
چندان که یارا داشتم، در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
با این صدای خسته، شاید خفتهای را
در چارسوی این جهان، بیدار کردم
من مهربانی را ستودم
من با بدی پیکار کردم
پژمردن یک شاخه گل را رنج بردم
مرگ قناری در قفس را غصه خوردم
وز غصهی مَردم، شبی صد بار مُردم...
شبهای بیپایان نخفتم
پیغام انسان را به انسان باز گفتم
حرفم نسیمی از دیار آشتی بود
در خارزارِ دشمنیها...
از دیار آشتی، مشیری، ص ۷ - ۸.
#فریدون_مشیری
#مهربانی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
آخرین پناه
از فریدون مشیری
همیشه، وقتی تنها و ناامید و ملول
تنت، روانت، از دستِ این و آن خستهست
همیشه، وقتی رخسار این جهان، تاریک
همیشه، وقتی درهای آسمان بستهست
همیشه، گوشهی گرمی، به نام دل با توست
که صادقانهتر از هر که، با تو پیوستهست
به دل پناه ببر، آخرین پناهت اوست
تو را چنان که تمنای توست، دارد دوست
از دیار آشتی، مشیری، ص ۹۶ و ۹۷.
#فریدون_مشیری
#دل
#پناه
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
آخرین پناه
از فریدون مشیری
همیشه، وقتی تنها و ناامید و ملول
تنت، روانت، از دستِ این و آن خستهست
همیشه، وقتی رخسار این جهان، تاریک
همیشه، وقتی درهای آسمان بستهست
همیشه، گوشهی گرمی، به نام دل با توست
که صادقانهتر از هر که، با تو پیوستهست
به دل پناه ببر، آخرین پناهت اوست
تو را چنان که تمنای توست، دارد دوست
از دیار آشتی، مشیری، ص ۹۶ و ۹۷.
#فریدون_مشیری
#دل
#پناه
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بهار را باور کن🌹🌹🌹
از فریدون مشیری
باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه، کنار هر برگ
شمع روشن کردهست
همهی چلچلهها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شدهست
و درخت گیلاس
هدیهی جشن اقاقیها را
گل به دامن کردهست
باز کن پنجرهها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟...
حالیا معجزهی باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره را
و بهاران را
باور کن.
بر کران بیکران، دکتر صبور، ص ۳۹۳ - ۳۹۵.
#فریدون_مشیری
#بهار
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
شاعران معاصر🌹🌹🌹
فریدون مشیری
او در سیام شهریور ۱۳۰۵ در خانوادهای اهل فرهنگ و ادب، در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در تهران و مشهد گذراند. از خردسالی، به شعر و شاعری گرایش داشت و اشعار فردوسی، مولوی و حافظ را با اشتیاق به خاطر میسپرد و برای یاران تحصیلی و دبیران میخواند؛ تا جایی که هنگام آغاز تحصیلات عالی خود، دفتری از غزلها و مثنویهای خود ترتیب داده بود.
مشیری، پس از پایان تحصیلات در آموزشگاه کمک مهندسی مخابرات، خدمات دولتی خود را در شرکت مخابرات آغاز کرد و در سال ۱۳۵۷ بازنشسته شد. در مدت خدمت، با مجلههای روشنفکر، فردوسی و ایرانِ آباد همکاری داشت. او در سوم آبان سال ۱۳۷۹ درگذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
آثار وی عبارتند از: تشنهی طوفان، گناه دریا، ابر و کوچه، بهار را باور کن، پرواز با خورشید، از خاموشی، گزینهی اشعار، مروارید مهر، از دیار آشتی، لحظهها و احساس، یک آسمان پرنده، زیبای جاودانه و... .
با تلخیص از برکران بیکران، دکتر صبور، ص ۳۸۶ - ۳۸۹.
#شاعران_معاصر
#فریدون_مشیری
#بازنشر
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303