داستان کوتاه😂😂
چرچیل و راننده
چرچیل(نخستوزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و برای مصاحبه به دفتری میرفت. هنگامی که به آنجا رسید، به راننده گفت: آقا، لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
راننده گفت: نه آقا، من میخواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش کنم.
چرچیل، از علاقهی این فرد به خودش، خوشحال و ذوقزده شد و یک اسکناس دَه پوندی به او داد. راننده با دیدن اسکناس گفت: گور بابای چرچیل. اگر بخواهید تا فردا هم اینجا منتظر میمانم.
🌹🌻🌹🌻🌹🌻
هزار داستان، داستانهای کوتاه و آموزنده، امیر فضلی اصانلو، ج ۲، ص ۳۰.
#داستانکوتاه
#چرچیلوراننده
#امیرفضلیاصانلو
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303