eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیـد مدافع‌ حرم پاسدار شهیـد حاج‌ رحیـم ڪابلی🌼 تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۰۷/۱۱ محل تولد: بهشهر تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۲/۱۷ محل شهادت: خانطومان_سوریه وضعیت تأهل: متأهل محل مزارشهید: جاویدالاثر 👇 ✍...اولاً همه شما را سفارش می‌کنم در گفتار و عمل پشتیبان ولایت فقیه باشید. دوست را شناخته و با او هماهنگ باشید و همراه. مراد از دوست کسانی هستند که به معنای واقعی با تفکرات امام و شهدا ولایت همراهند. دشمن را شناخته و از آنها بیزاری بجوئید در گفتار و رفتار، دشمن با شیطان بزرگ آمریکاست و طرفداران آمریکا. ••🍁لشکر۲۵کربلا... ..🌸🎉 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🎨 | 🔻شهیدمهدی باکری: فرزندان خودرانیزهمانگونه تربیت کنید که سربازانی باایمان وعاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت اباالفضل(ع)برای اسلام بار بیایند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✨شهادتـــــ، معطل مــــن و تـــــو ... تـــــو اگـــــر سرباز خدا نشوے، دیگرے میشود... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
❤️قرار شد برای شهدای لشکر پوستری آماده کنم، برای نظر خواهی رفتم پیش هاشم، گفت: صبر کنید‼️ گفتم: چرا⁉️ گفت:هنوز عده ای هستند که نرسیده اند و روی زمین نیافتاده اند، بگذارید فصل چیدن آنها هم برسد!😳 یک سال بعد  دوباره این طرح مطرح شد، اولین عکسی را که در پوستر گذاشتیم عکس هاشم بود!🌷 هاشم اعتمادی --🍃┅═ঊঈ🌹ঊঈ┅─🍃- http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * دومین ملاقات هم در خانه فردی ها،این دفعه احساس صمیمیت و راحتی بیشتری می کنم. فاطمه خانم گل میز رو به رویم می گذارد و مثل دفعه قبل شروع به پذیرایی می کند. حمید آقا صحبت می‌کنم تا من خوب شیرینی خوران متمایل شود و بعد می‌گوید :هر سوال دیگه ای مونده بپرسید تا جواب بدم. نگاهی به کاغذ های روی تخته شاسی هم می اندازند و سوالاتم را می پرسم و آقای فردی جواب می دهد. فقط باید بندازمش روی دور وقتی افتاد دیگر نیازی نیست بپرسم خودشان همه چیز را با جزئیات تعریف می کنند. ایشان می‌گوید و من یادداشت برمی دارم و ضبط می کنم. خانه شان حس خوبی به من میدهد موج مثبت دارد.یک جور خاصی هستند و مهربانیش آن هم از نوع خاصی است که من تا الان درک نکرده ام .یکجور دوست داشتن بی قید و شرط آدم‌ها. عادت کردم همیشه همه را از حرف هایشان بشناسم آدم ها هر چه بیشتر حرف میزنند بیشتر شخصیت واقعی تان را لو می‌دهند. فقط  کافیست خوب گوش کنی. اینها وقتی از ساواکی و جاسوس هم حرف می زنند طوری می گویند که انگار آنها هیچ تقصیری نداشتند انگار بلد نیستند از کسی ناراحت بشوند و یا کینه به دل بگیرند.از همه کسانی که در حقشان به نوعی بدی هم کردند با الفاظ پدر آمرزیده و بندگان خدا یاد می کنند. مثل دفعه قبل تا ظهر می مانم و در خاطره هایشان کنکاش می کنم. خیلی اصرار می‌کنند که برای ناهار بمانم. تشکر می کنم و می گویم که حتماً باید به خانه برگردم.دست مادر شهید را که تمام این مدت در سکوت نگاهمان می کرد و به حرف‌های من گوش می‌داد را میبوسم و خداحافظی می کنم.فاطمه خانم با عجله از آشپزخانه کیسه فریزری می آورد می پرسم این برای چیه؟! می بینم خم می شود و ظرف شیرین را برمیدارد و خالی می‌کند توی آن. می‌گویم: ای وای این چه کاری؟! به اندازه کافی که خوردم! با مهربانی می گوید :این هم ببر برای بعد .دیدم دوست داری دیگه به دلم نمیشینه باید ببری. با خنده شیرینی را از دستشان می گیرند و تولید در کیف می‌گذارم که له نشوند و می‌گویم :«دارین بد عادتم می‌کنید» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌دمعشق 🎥 روایتی از یک مرید حاج قاسم که دوهفته برای شهید سلیمانی گریه می‌کرد... 🍃🌷🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷سال پنجاه‌وهشت، پنجاه‌ونه بود. شنیدم در "مسجد حبیب"، پشت میدان قدیم، کلاس‌های اخلاقی برپا شده است. در آن کلاس نام‌نویسی کردم. کلاس که شروع شد فقط سه نفر در کلاس حاضر شده بودند. منتظر شدیم تا مربی بیاید و تعین تکلیف کنیم که کلاس بر پا می‌شود یا نه. با خودم می‌گفتم: حتماً این استاد برای سه تا بچه 12 ـ 13 ساله، خودش را به‌زحمت نمی‌اندازد و نمی‌آید! استاد آمد. جوانی که حدود بیست سالش بود. با روی باز کلاس درسش را برای ما سه نفر شروع کرد و از ما خواست تا حتماً جلسه بعد هم بیاییم. از آن روز، استاد جوان ما که فهمیدیم اسمش حبیب است، هرروز خودش را با دوچرخه از مسیری طولانی به مسجد می‌رساند و بحثش را ادامه می‌داد. حبیب چنان به این کلاس و ما سه نفر عشق می‌ورزید و باروی خوش از ما استقبال می‌کرد که انگار چندین سال است ما را می‌شناسد و در این دنیا کاری جز اداره این کلاس سه‌نفره ندارد! راوی سعید دانشمندی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
در سوگ نبی جهان سیه میپوشد در سینه، دل از داغ حسن می‌جوشد از ماتم هشتمین امام معصوم هر شیعه ز درد، جام غم می‌نوشد. (ص)🥀 (ع)🥀 (ع)🥀 🥀 🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹|شهید اصغر ارسنجانی ✍️ ادب فرمانده گردان ▫️دم اذان صبــح آمدم نماز بخونـم، دیـدم از دم در صدا می‌آد. در رو بــاز کردم، دیدم اصغر روی پله نشسـته. بغلش كردم و دیدم داره یخ می‌زنـه. آوردمش پای بخـاری. گفتـم: ننـه، كجـا بودی؟ چـرا در نزدی؟ گفـت: نصـف شـب بـا آقاسـید آمـدم. دیـدم شـما خـواب هسـتید؛ در نـزدم که مزاحم خـواب شـما شوم. صبر كردم تـا وقـت نمـاز كـه بیـدار شـوید، در رو بـاز كنیـد... 📚 کتاب کوچه نقاش‌ها، برشی از زندگی شهید اصغر ارسنجانی فرمانده محبوب گردان میثم 🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀چقدر آخر این سخٺ و سنگین اسٺ🖤 تمام آسمان و زمین بےقرار و غمگین اسٺ 🖤بزرگتر ز غم مجتبے_ع و داغ رضا_(ع) فراق فاطمہ (س) با اسٺ🖤🥀 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
▪️برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو می دیدم. رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود! یکی از بچه هاگفت: «فکر کنم بدونم کجاست...» مارو برد سمت دستشویی ها و دیدم حاج احمد اونجاست! داشت در نهایت تواضع دستشویی ها رو تمیز میکرد. خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت و گفت: ‏«فرمـــانده زمان جنگ برادر بزرگـــتره و در بقیه مواقع کوچــــکتر از همه...» «حاج احمد متوسلیان» ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * درک می زنند یکی از بچه ها می دود سمت در و آن را باز می‌کند لحظاتی بعد سریع می آید داخل خانه و می‌گوید: «یه آقایی دم در وایساده کار داره میگه بگو بزرگترت بیاد» فاطمه چادر گلدار اش را سر می کند و می رود جلوی در. مردی میانسال که ظاهر بازاری ها را دارد پشت در است سلام میکند. فاطمه با تعجب جواب میدهد :سلام بفرمایید با کی کار داشتین؟ مرد می‌گوید اجازه میدین بیام داخل؟! _خوب شما کی هستین؟! مرد دوچرخه را کنار دیوار گزارش جلو می‌رود و باری که پشت آن بسته نشان می‌دهد: «برای اینا رسیدم خدمتتون» _فروشیه ؟!!وسایل خانه است انگار.. _اجازه بفرمایید بیام تو ! یک لیوان آب دست من پیرمرد بدین من میگم خدمتتون که برای چی مزاحم شدم. فاطمه هنوز هم متعجب استور از مهمان نوازی می بیند که مرد را همچنان جلوی در و سرپا نگه دارد. تعارفش می کند داخل. مرد دوچرخه اش را هم می آورد و آن را در حیات به دیواری تکیه می‌دهد. بعد دستی به سر بچه ها می کشد که با تعجب زل زده اند و این مرد غریبه و از درون جیب کتش مشتی نخودچی و کشمش کف دست بچه ها می ریزد. بعد یا الله یا الله گویان پشت سر فاطمه وارد خانه میشود. فاطمه در برابر نگاه‌های پرسشگر مادرشوهرش و بقیه شانه ای بالا می اندازد و به مردم تعارف می‌کند بنشیند. در هال منزل، بساط سبزی پاک کردن پهن است و دو تا از زنهای همسایه هم دارند کمک مادر شوهر فاطمه و دخترهایش سبزی پاک می‌کنند.مرد غریب که انگار اصلا توجهی به جمع زن‌ها و نسبتا شلوغ خانه ندارد،استکان چای را که فاطمه از آشپزخانه برایش آورده خود می‌کشد و می‌گوید:دست شما درد نکنه آبجی بیا بنشین به کارت برس» فاطمه می‌نشیند مرد می گوید: «والا غرض از مزاحمت اینکه بنده از طرف صنف بازار مزاحم شما شدم.چون دمای ایده ما داریم آمار می گیریم از بعضی از خونه ها که خانواده های شلوغ هستند. فاطمه می‌پرسد :آمار چی؟! مرد می‌گوید: آمار همه چی  هر نوع مواد غذایی که مصرف می کنید .می خوایم بدونیم شب عیدی باید چقدر وارد بازار کنیم که کم و زیاد نیاریم. بعد کاغذ جاقلمی از جیبش در می‌آورد و می‌گوید: «خوب حالا یه چیزایی می پرسم که هر چه دقیق تر جواب بدین بهتره! اما اگه نمیدونستید هیچ مشکلی نیست تقریبی جواب بدین. فاطمه سری تکان می دهد هنوز از قضیه سر در نیاورده است اما همه چیز عادی و معمولی به نظر می‌رسد. به علاوه فکر می‌کند آمار خورد و خوراک یک خانواده به چه درد کسی ممکن است بخورد به جز اهالی بازار؟! ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿