eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * این بچه عقل خیلی بیشتر از سنش بود .هیکلی درشت داشت به خاطر همین با دانشجوها که میرفت تظاهرات فکر می‌کردند دانشجو هست.۱۳ سالش بیشتر نبود. همون اوایل که هنوز کسی چیزی از انقلاب نمی دانست و هر روز برگه‌هایی میذاره توی پیراهنشون میره.با خودم میگفتم اگه اینا مال مدرسه شهر چرا دستش نمیگیره؟! اعلامیه هایی بودند که غلام امامی رفته پخش می کرده. اوایل با ترس می رفت خیلی نمی گذاشت کسی بفهمد.بعدها که می‌دانست باباش هم بیشتر در جریان انقلاب است و توی مسجد هم که میره سخنرانی می کنن، دیگه پنهان نمی کرد چون میدونست که الان دیگه همه میدونن. نزدیکای پیروزی انقلاب بود که یک بار تا سه روز خانه نیامد.دیگه نگران شه من بودم می دونستم شبا میدان نگهبانی و کشیک. رفتم چهارراه اصلاح نژاد از دور دیدمش. به روی خودم نیاوردم و برگشتم.وقتی رفتم توی کوچه دیدم میره در هر خونه رو میزنه و پارچه جمع میکنه. نمی دونستم برای چی میخواد این همه پارچه. چیزی هم را ندادم که من اومدم دیدم تو نداشتی پارچه جمع می کردی. چون بالاخره می دونستم برای مسجد می خواد. پدرم که انقلاب پیروز شد دیگه سر از پا نمی شناخت با خنده بهش میگفتم: _دانلود پیروز شدی میری کفش بخریم یا نه؟ _چشم مادر جان دیروز رفتم یک کفش دیدم حالا امروز میرم میخرمش! کارش همش نگهبانی و کشیک بود.تو چند تا مسجد پایگاه‌هایی درست کرده بودند و مشغول فعالیت بودند. بابای غلامعلی روی درسش خیلی تاکید داشت و می گفت: حواست باشه از درسش باز نمونه. منم زیاد بهش گوشزد می کردم که بابا نگران درسات هست ، دقت کن.می‌گفتم اول درس وقت را بخوان بعد برو مسجد. _آنجا درسم رو هم میخونم. چقدر شور میزنی مامان! من که همش نمره هام رو بهت نشون میدم. _آره میدونم ولی این روزا فصل امتحانات و باید بیشتر درس بخونی! خرداد که تمام شدیا شاید اواخر خرداد بود .درست یادم نیست.یک روز یک برگه داد دستم. _بفرمایین کار نامه به بابا هم نشون بده. نگاه انداختم. نمره ها همه ۱۸ و  ۱۹ بود. خیلی خوشحال شدم. کارنامه را گذاشتم سر تلویزیون تا به باباش نشون بدم. _غلام جان چه درسی بود  که ۲۰ گرفته بودی؟ _زبان انگلیسی مادر. فاطمه دخترم تا اینو شنید از داداشش خواست که بهش زبان یاد بده. ... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ... 🚨🚨🚨 ..... ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید ⬇️⬇️⬇️ پخش مستقیم با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار بسیجی،‌معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫 🌷من در شرکت نفت آبادان کار می کردم و با خانواده ام آنجا ساکن بودم. سال 55 بود که آقا کمال جهت گذراندن دوره سربازی به مسجد سلیمان آمد، به خاطر نسبت فامیلی که با هم داشتیم، گاهی به ما سر می زد و در همین ایام، از دخترم خواستگاری کرد و داماد من شد. بعد از سربازی، آقا کمال در شرکت گلف آژانسی آبادان استخدام شد، به خاطر تحصیلات و توانایی که داشت، خیلی زود به عنوان مدیرعامل شرکت انتخاب شد. آن زمان بیش از صد مهندس آمریکایی و انگلیسی زیر مجموعه آن شرکت بودند، کمال هم حقوق بالایی داشت، هم خانه سازمانی و بهترین مدل ماشین، اما تا شنید امام می آید، همه دنیایی که خیلی زود به دست آورده بود را کنار گذاشت و گفت می خواهم به شیراز برگردم. گفتم اما تو اینجا همه چیز داری! گفت:الآن انقلاب به من نیاز دارد، من هم می‌خواهم در این حرکت انقلاب نقشی داشته باشم! حریفش نشدم، از شرکت استعفا داد، زن و بچه‌اش را برداشت و به شیراز برگشت 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 باز هم آمد شب جمعہ پریشانم حسین ✨داغ دورے از حرم افتاده برجانم حسین عڪس این شش گوشہ بےحد بردلم آتش زده ✨از ڪرم آبے بریز بر قلب سوزانم حسین 🌺 🌙 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⚜امام‌باقر علیه السلام : ( در روز قیامت خداوند به دوستداران سلام الله علیها خطاب می کند 👈 ببینید هرکس شما را به‌ خاطر محبت سلام الله علیها کرده است دست او را بگیرید و او را وارد بهشت کنید👉.) 📌بحارالانوارج۸ص۵۲ 🌹🔻🌹🔻🌹 ﺑﺪﻳﻨﻮﺳﻴﻠﻪ ﺑﻪ اﺳﺘﺤﻀﺎﺭ ﻣﻲ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﺰاﺭﻱ ﻣﺮاﺳﻢ ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) و ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ در روز پنجشنبه۱۶ دیماه ۱۴۰۰ در گلزار شهدای شیراز , ﺟﻬﺖ ﺷﺮﻛﺖ ﺩﺭ ﻛﻤﻚ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻣﺮاﺳﻢ و اﻃﻌﺎﻡ ﻋﺰاﺩاﺭاﻥ, ﻫﺪاﻳﺎ و ﻧﺬﻭﺭاﺕ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺯﻳﺮ ﻭاﺭﻳﺰ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ .... اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﻧﻆﺮ ﻟﻂﻒ ﺧﻮﺩ ﺣﻀﺮﺕ و ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺷﻮﺩ 👇👇 6037697506615480 بانك صادرات ﺑﻨﺎﻡ محمد پولادي 👆👆 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
🌱به احترام غم مادرت،بیا "مهدی"😭 به قدرعمرکم مادرت، بیا"مهدی"💔 به چادری که شده پرچم عزاداری به پرچم علم مادرت، بیا"مهدی"🏴 🌸 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی کوتاه از زندگی 🌹سفر به طَمَع شهادت... 🔺چرا حاج قاسم آرزو کرد مانند عمادمغنیه به شهادت برسد...؟ ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * دو سه روز بعد بی هوا خواهرش را صدا کرد: _فاطمه خودت را آماده کن می خوام باهات زبان انگلیسی کار کنم.چند سال دیگه که رفتی راهنمایی دیگه زبان را بلدی. علاقه هم که داری خدا را شکر.از فردا شروع میکنیم. راستی فاطمه یادت باشه فردا که رفتی مسجد پایگاه خواهران اسم بنویس و شروع به فعالیت کن. _چیکار باید بکنم؟! من که چیزی بلد نیستم!؟ _تو را یاد می گیرید کار سخت که نیست حالا برو عضو خودشون بهت میگن که چه کارهایی می تونی انجام بدی. الان هم که تابستون هست و مدرسه نداری. فردای آن روز فاطمه پور از من گرفت و با چه شوقی به رفتن به دفتر دوخط بگیرد تا غلام بهش زبان یاد بده .با اون پول توانسته  بود یک دفتر کاهی بخره. _چرا دفتر بهتری نگرفتی؟! _مامان دلم پیش یه دفتر دو خط دیگه بود ولی با این پولی که شما دادید فقط میشد این را خرید. _می‌آمدی بقیه پول هم میدادم میرفتی هم اون که دلش میخواست میگرفتی. _عجله داشتم زودتر غلام باهام زبان کار کنه. تمام تابستان حروف انگلیسی را به فاطمه یاد ندارم مرتب از املا گرفت و از آن فاطمه را با خودش می‌برد مسجد. فاطمه تو گروه مقاومت مسجد محلمون توی کلاس های فرهنگی شرکت می‌کرد.حالا دیگه حمیدرضا و مجتبی را که سن شان کمتر از فاطمه بود با خودش می‌برد پایگاه مسجد الصادق تاتوی مراسم شرکت کنند.شب های تابستان ۸۴ تا شون ، تشکاشون را ردیف کنار هم می انداختم. _این ستاره مال منه _نه اونکه بزرگتر مال منه که بزرگترم تو کوچکترین ستاره کوچک مال تو. _نه خیر خودم اول گفتم اون مال منه. این بگومگو های هرشب مجتبی و حمیدرضا بود. _آسمان پر از ستاره از شما دو تا سر یک ستاره دعوا میکنید؟!حواستون به من باشه می خوام های حمد و توحید را بهتون یاد بده تا وقتی خواستید نماز بخونی مشکلی نداشته باشید.هرکی هم خندید و بازیگوشی درآورد باید بلند شده بره توی اتاق گرم بخوابه. مجتبی که خیلی به اقلام وابسته بود دوسش داشت و تسلیم می شد.هر شب قبل از خواب بچه ها باید این سوره را برای غلامعلی می خواندم و بعدش می خوابیدن.بیشتر از حمیدرضا و مجتبی که تازه می خواستند یاد بگیرند میپرسید و هی براشون تکرار میکرد. _یواش حرف بزنید صداتون در خونه همسایه !مجتبی مادر اینقدر نخند آخرش همسایه ها شاکی میشن این وقت شب.! شیطنت‌ها و خوشحالی های مجتبی بیشتر به خاطر این بود که غلامانی را زیاد دوست داشت شبها که غلام پیش بود این دیگه همه ذوق میکرد و بازیگوشی در می آورد. _فاطمه تابستان تمام شده خودت را آماده کنیم که می خوام تمام زبان انگلیسی را که یادت  دادم ازت امتحان بگیرم. اون روزها سر غلامعلی خیلی شلوغ بود و خواب و خوراک نداشت. تازه جنگ شروع شده بود و همه مردم ترس و وحشت داشتند. اخبار اعلام کرده بود که عراق حمله کرده و فرودگاه مهرآباد را زده. ... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹تیر بازویش را خراشیده بود. گفتم داداش کاش تیره یکم این طرفتر رد شده بود و به تو نمیخورد! با ناراحتی با انگشت به سینه اش اشاره کرد و گفت اگه خدا مرا دوست داشت باید از اینجا رد میشد! دو سال بعد شهید شد. رفتم بالای سرش. خدا خیلی دوستش داشت، تیر درست از جایی که آن روز اشاره کرد، رد شده بود. محمد کشتکار "کربلای ۴ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار بسیجی،‌معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫 🌷وقتی آقا کمال مدیر شعبه شرکت گلف آژانسی آبادان شد، تراز مالی شرکت به شدت منفی بود. ایشان پس از بررسی اسناد مالی شرکت متوجه شد بیش از صد کارگر از شرکت حقوق می گیرند که وجود واقعی ندارند، در واقع یک نام سوری هستند برای دریافت حقوق و این مابه تفاوت حقوق به حساب مهندسان انگلیسی و آمریکایی شرکت واریز می شود. اقا کمال جلو این فساد را گرفت و درآمد شرکت به یکباره چند برابر و موجب نارضایتی این کارگران خارجی شد، اما کمال خیلی قاطع بود و جلو این فساد را گرفت. یک روز در خانه نشسته بودم که از تهران به من زنگ زدند. شرکت اصلی در تهران بود. گفت: به آقا کمال بگوئید شما تازه فارغ التحصیل شده اید که چنین موقعیت شغلی به دست آوردید، اگر شغلت را دوست داری، دست در لانه زنبور نکن! فهمیدم بخشی از این حقوق اضافی که به اسم کارگران از دولت، توسط شرکت گرفته می شود به حساب شرکت اصلی می رود. دل نیامد این تهدید را به کمال بگویم، البته او هم نماند و در روزهای انقلاب استعفا داد و به شیراز برگشت. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
مثل ابراهیم خالصانه و بی ریا فعالیت می کرد. سر و صدا نداشت. هرجا می دید کاری زمین مانده عجله می کرد و کار را انجام می داد. اگر می دید جایی یادواره شهداست، خودش را می رساند و مشغول فعالیت می شد. برای معرفی شهید ابراهیم هادی خیلی زحمت کشید. برای رزمندگان عراقی از ابراهیم و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. برای آنها پیشانی بند و چفیه تهیه می کرد. او جوانان عراقی را با راه و رسم شهدا آشنا نمود و همراه با آنها در عملیات ها حضور داشت تا اینکه در اطراف سامرا به قافله شهدا پیوست. شهید محمدهادی ذوالفقاری🌷 🍃🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰برشی از وصیتنامه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی❤️ ✍️:خدایا! به عفو تو امید دارم؛ سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده‌ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهل‌بیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75