eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | 🔻شهداء هیچکسی رو دست خالی رد نمیکنند....شهداء به عراقی‌ها هم رزق می‌دهند! ▫️برشی از روایتگری حاج‌حسین کاجی در با این ستاره‌ها. 🔹شهدا رزق ما فراموش نشود 😭 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫 🌷 حاج اسکندر هم دائم الجبهه بود، هم دائم الخط، کسی نبود که در عقبه یا پادگان باشد، همیشه در جلوترین خطوط عملیاتی و پدافندی حضور داشت و حواسش به تدارکات نیروها بود. گاهی می دیدیم در اوج سختی، در بدترین شرایط نبرد، چهره خندان حاج اسکندر جلو روی ما نقش بسته است و می گوید: بزرگوار جونور مونور نمی خواهی؟ این جونور تفسیر های مختلفی داشت. ممکن بود معنی ده ها چیز بدهد. از کنسرو و کمپوت تا عراقی حتی خود طرف. حاج اسکندر مثل بعضی ها نبود که چشمش دنبال دو سه نفر خاص باشد و بخواهد رضایت آنها را جلب کند. حواسش به همه بود، نیروی ماموریتی 45 روزه تا کادر ثابت لشکر. تا به یکی از این بچه ها می رسید حال و احوال می کرد و می گفت: بابا جان همین جا بایست تا بیام. سریع می رفت و از پشت ماشینش چیزی برای او می آورد. خوراکی یا پوشاک و هر چیزی که بشود دل آن فرد را بدست آورد. آخرین باری که او را دیدم و حس کردم، وقتی بود که بعد از کربلای 4 در بیمارستان نمازی بستری بودم، زیر تختم را پر از کمپوت و کنسرو کرد تا برای آخرین بار هم برایم پدری کرده باشد... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | سردار سلیمانی در روایتی متفاوت از راز فرماندهی هزار رزمنده در دوران دفاع مقدس می‌گوید قاسم 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ᔢ☘🌸ᔢ🌸 ☘ᔢ 🌷شهید علی چیت‌سازان: برای و رفتن تلاش نکنید! برای رضای خدا کار کنید و بگویید: خداوندا، نه برای بهشت، نه برای شهادت... اگر تو ما را در جهنمت بیندازی؛ ولی از ما راضی باشی برای ما کافیست! 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨کافی‌ست صبــح که چشمانت را باز میکنی، به سلام کنی...🤚 ⛅صبــح که جای خودش را دارد ، ظهر و عصر و شب هم بخیـر می شود..✨ السلام‌علیک_یاانصاراللّه🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌷روز دوم عملـیات والفجر ۸بود, در نخلستان های فاو. عراق که شک شــدیدی از عملیــات ایران خورده بود با چـنگ و دنـدان مے خواسـت نیروهای ایرانے را پـس بزند. غروب بود, بعد از نماز مغرب, که سر و کله هواپیمای عراقی پیدا شد. بمب مے انداخت اما انفــجاری نداشـت, ناگهـان بوےبدی فضا را پر کرد. سید فریاد می زد شیمــیایی, شیمیایی. ماسک بزنید. یکی از بسیــجی ها ماسک نداشت. سید ماسـک خودش را به او داد. چند قدم دیگر رفت و فریـاد زد ماسک بزنید. افتاد روی زمین. ایستاد چند قدم رفـت و افتاد. رفتـم کنارش. نفســش بالا نمـی امد. با هر جان کندنی بود کشیــدمش عقــب و در یک قایق گذاشتــم. نه روز تهــران بســتری بود و ذره ذره اب شــد تا شهــید شد. 🌷 سیدعبدالحسین ولی پور فارس 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * الله آذرپیکان* * * * *. احمد از سروصدا و شلوغی استفاده کرد و به حجت نزدیک شد. _حالا چی میشه؟! _هیچی! _یعنی چی؟ مگه نگفتی اعلامیه‌ها توی آسایشگاه؟ _توکل به خدا انشالله که طوری نمیشه. افسری از آسایشگاه خارج شد و به سربازها ایستاد. _همه برگردین سرجاتون و کنار تختاتون بایستین. همه برای لحظه خاموش شد و دوباره با سوالی که تازه شروع شد از سر گرفته شد. _چی شده؟! _فکر کنم چیزی پیدا کردن. _آره حتما توی تخت قایم کرده بودن حالا میخوان ببینند تخت کیه! احمد اینها را شنید و با دلهره بیشتری دنبال حجت به راه افتاد. داخل آسایشگاه فرمانده و لباس شخصی ها کنار هم ایستاده بودند و به درب ورودی و چهره سربازان نگاه می گردند.احمد همینکه وارد شد چشمش به یکی از لباس شخصی ها افتاد و وحشت سراپایش را گرفت و بی اختیار با آرنج به پهلوی حجت زد.حجت در نگاه او را دنبال کرد و بسته کاغذی را در دست مامور لباس شخصی دید و زیر لب صلواتی فرستاد. تمام سربازها کنار تخت هایشان ایستادند و در حالی که هیجان و اضطراب در وجودشان موج می‌زد گاه به گاه دزدانه به بسته کاغذی که در دست مامور بود نگاهی می انداختند. عاقبت با جلو رفتن مامور انتظار همه به پایان رسید: _همین طور که معاون پادگان گفتند تعداد افراد فریب خورده خیلی کمه و هیچ کاری ازشون ساخته نیست حالا خوب توجه کنید.. یک قدم دیگر جلو و بسته کاغذ را بالا گرفت: _کاملا دقت کنید توی این برگ‌ها مطالبی نوشته شده و آخرش هم چند سال وجود داره که باید با دقت بخونید و بهشون پاسخ بدید. با شنیدن این حرف خیالش آسوده شد و نفس راحتی کشید وقتی به خودش آمد که ماموران لباس شخصی و افسران خارج شده بودند و تمام سربازها روی برگه های کاغذی که در دست داشتند خم شده بودند.احمد همانطور که به صفحه کاغذ خیره شده بود زیر لب گفت: چی شد؟؟مگه نگفتی اعلامیه توی آسایشگاه!؟ حجت در حالی که وانمود به خواندن برگه می‌کرد جواب داد: هنوز هم هست. _پس کو !چرا پیداش نکردند؟! _اون دیگه از اسرار توکل به خداست. احمد نگاهی به برگه حجت انداخت. او روبروی تمام سوالات یک خط تیره بزرگ کشیده بود. سکوت و تاریکی نیمه شب همه جا را پوشانده بود که احمد با صدای جیر جیر تخت حجت بیدار شد و او را دید که پاورچین به سراغ آینه دیواری آسایشگاه رفت و از پشت آن اعلامیه‌ها را برداشت و از در گذشت در تاریکی محوطه پادگان ناپدید شد. 👈ادامه دارد .... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید| داستان فردی که رسانه‌های غربی او را تطهیرشده و بی‌گناه معرفی می‌کنند اما خودش می‌گوید یک است! 🔰 داستان ادامه‌دار عوض کردن جای جلاد و شهید توسط رسانه‌های ضد انقلاب 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫 🌷 "سیدمحمد باقر دستغیب" کربلای 4 شهید شد. جز معدود شهدای کربلای 4 بود که جنازه اش بلافاصله برگشت. او را برای تشیع به شیراز آوردند. قرار شد، کنار عموی شهیدش، "شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب" در حرم "سیدمحمد بن موسی(علیه السلام)"، در شاهچراغ دفن شود. حاج اسکندر خودش را به تشییع سید باقر رسانده بود و بی انقطاع اشک می ریخت. تا سید باقر را دفن کردند و رویش را با خاک پوشاندند، حاج اسکندر خودش را روی قبر انداخت و با ضجه اشک می ریخت. هرچه می خواستند او را از این حال در بیاورند و جدا کنند، راضی نمی شد. کنارش نشستم و گفتم: حاجی بسه، بلند شو! گفت: نه، دیگه برای من بسه! گفتم: چی بسه؟ با گریه گفت: همه بچه ها شهید شدند و رفتند. ممکنه این جنگ تمام بشه و شهادت نصیب ما نشه! باز صورتش را گذاشت روی خاک های قبر سید باقر و اشک ریخت. ناگهان آرام شد. خودش را از قبر کند. در حالی که دور می شد گفت: فکر کنم این بار سید باقر من را هم شفاعت بکند و کمک کند که شهید شوم! راست می گفت یک هفته بعد شهید شد! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
کوتاه از شهیدابراهیم هادی‌ رختخواب🌚💫 بازهم‌مثل‌شب های قبل ،از نیمه شب از خواب بیدار شدم ، دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده! بااینکه‌ رختخواب برایش‌پهن کرده بودیم ، اما آخر شب وقتی از مسجد آمد دوباره روی فرش خوابید،صدایش‌کردم و گفتم: داداش جون، هوا سرده، یخ می کنی .چراتوی رختخواب نمیخوابی؟! گفت: خوبه احتیاجی نیست. وقتی دوباره اصرار کردم گفت: رفقای ‌من‌الان توی جبهه گیلان غرب، توی سرما و سختی هستند. و من هم باید کمی حال آنها را درک کنم.🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💢کارهایی که درفیلم های هالیوودی نشون میدهند رو شیر دل های ایران زمین در واقعیت آن راانجام میدهند. 🔹️اونا قهرمان میسازند در حالی که قهرمان های سرزمین من در گمنامی کنار مردم زندگی میکنند و تا لحظه پرپرشدنشون هم کسی حتی اسم این عزیزان را نمیداند. شهید علیرضا حنیفه زاد شهید صادق فلاحی(شهیدی از استان فارس) مبارک ای شهید ... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75