#شهید احمد مشلب میگفت :
اگر نگاه به نامحرم را کنترل کنید
نگاه خدا روزیتون میشه . . . 🌱!'
پس حواسمون به نگاه باشه
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🕊🍃
🍃یادت اُفتادم
دست از گناه کشیدم
نگاهم کردی..
مسیر پُر از ظلمتم شد "نور"..
پشیمانم برای تمام بارهایی
که نـگـاهـت را نداشتم..
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
0⃣ 3️⃣ روز تا عیدالله الاکبر، #عید_بزرگ #غدیر باقی مانده است...
✅ مَعاشِرَ النّاسِ، حَبانِىَ اللَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - بِهذِهِ الْفَضیلَةِ، مَنّاً مِنْهُ عَلَىَّ، وَ اِحْساناً مِنْهُ اِلَىَّ، وَ لا اِلاهَ اِلّا هُوَ،اَلا لَهُ الْحَمْدُ مِنّى اَبَدَ الْابِدینَ، وَ دَهْرَ الدّاهِرینَ، وَ عَلى كُلِّ حالٍ.
✅ هان مردمان! #خداوند عزّوجل از روی منّت و احسان خویش، این برتری را به من پیش کش کرده و خدایی جز او نیست، هشدار که تمامی ستایش های من در تمامی روزگاران و هر حال و مقام، ویژه ی اوست .
📚فرازی از بخش سوم #خطابه_غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ #غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺷﻬﻴﺪاﻣﺎﻡ_ﺭﺿﺎﻳﻲ
چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبز پوش و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام رضا را برای او انتخاب کرد..
• دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد رفتیم.اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودیم که یک دفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است.با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا به نظر می رسید جدا کردنش ممکن نبود.مردم به سمت او هجوم آوردند.کمی طول کشید تا او را جدا کردیم.انگار به ضریح مطهر قفل شده بود.همین که به خانه رسیدیم،باکمـال تعجـب جای پنج انگشـت سبز را روی کمر او دیدیم.
▫️▫️
ﺑﺮﺷﻲ اﺯ ﻛﺘﺎﺏ :ﻣﻘﻴﻢ ﻛﻮﻱ ﺭﺿﺎ
▫️▫️
#شهیدرضاپورخسروانی
#شهدای_فارس
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺗﻮﻟﺪ💐
🌷🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_بیست_هفتم
سلام اینجانب کرامت الله دست بالا پدر شهید غلامعلی دست بالا هستم. مدتی بود که از غلامعلی غلامحسین بی خبر مونده بودم راه افتادم سمت منطقه جنگی جنوب.
از روی نشونی نامه اش خود را به نزدیکی خط مقدم رساندم. آن روز وقتی آفتاب وسط آسمان رسید, راننده آمبولانسی که من و تا اینجا رسونده بود،با چفیه ای که به گردن داشت سر و صورت عرق کرده اش را پاک کرد و گفت: رسیدیم حاجی کرامت.
تشکر کردم و از جیپ پیاده شدم به سنگری اشاره کرد و گفت :مقر فرماندهی اونجاست گمونم پسرتون اونجا باشه.
خاک زیر پایم نرم نرم بود و با هر قدمی که برمی داشتم موجی رقیق از گرد و خاک بالا می آمد.
جوانی ورزیده و بلند قامت روبرویم ایستاده بود .جواب سلامم را داد. چهره ای آفتاب سوخته و مهربانی داشت. اسلحه اش را دست به دست کرد و پرسید: اینجا چیکار داری عمو!؟
_اومدم بچه هام را ببینم.
_این همه راه از شیراز اومدی غلامعلی و غلامحسین را ببینی؟!
_از کجا شناختیم؟!!
_از شباهت چهره و لهجه تون
هنوز چیزی نگفته بودم که به خیمه کنار سنگر اشاره کرد و گفت :«غلامعلی اونجاست سفارش ما را هم بکنید»
برگشتم و نگاهش کردم لبخند زد و ادامه داد :پسرتون فرمانده ما است..
پرسیدم ؛:میخوای برگردیم؟!
_می خوام جا نمونم!
به راه افتادم بادی گرم می وزید و گرد و خاک می کرد و چادر دوره فرماندهی را تکان میداد. از دور غلامعلی را دیدم .نماز می خواند. سر از سجده برداشت .نیم رخش را می دیدم آرام پشت سرش نشستم. تسبیحات حضرت زهرا را که تمام کرد بازویش را گرفتم و گفتم: قبول باشه.
برگشت و با تعجب نگاهم کرد باورش نمیشه خندید و گفت: سلام بابا شما چطور اومدی اینجا؟!
خودش را در آغوشم رها کرد .درون خیمه کوچکش جابجا شدم و گفتم :شما که سراغی از من و مادرت نمیگیری...
غلامعلی خندید و گفت :مگه نامههای ما دستتون نرسیده....؟!
هنوز جواب نداده بودم که غلامحسین با عجله به درون خیلی آمد و کنارم نشست .گرم صحبت شدم آنها از اتفاقات جبهه گفتند و من از دلتنگی مادرشان.
_کی میتونی بیای مرخصی....؟
غلام علی رو به من کرد و گفت :من که نمیتونم بیام ولی حسین را میفرستم چند روز پیش تون باشه.
_تو نمیای؟!
نگاهم کرد ما چیزی نگفت.
_من و مادرت خوشحال میشیم اگه بتونی چند روز به شیراز.
_من و مادرت خوشحال میشیم اگه بتونی چند روز بیای شیراز.
_اگه خدا بخواد وقتی میام که بتونم تا همیشه پیشتون بمونم.
_قول میدی قول مردونه!
_ها قول مردونه مردونه!!
خندیدم و گفتم: الکی نگو تو جبهه را ول نمیکنی. میخوای تا آخر جنگ بمونی مگه نه...
سرتکان داد و گفت: اگه من نباشم حسین و دیگران هستند که بجنگن...
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥موشک #فتاح را دیدید...
🔹سال ۱۳۶۱ وقتی که حکم فرماندهی توپخانه سپاه را به حسن دادند، توپخانهای نداشت. به او میخندیدند! فرمانده توپخانه بدون توپخانه!
🔸او اما میگفت توپخانه ما آنطرف (سمت عراق) است باید غنیمت بگیریم. از زیر صفر شروع کرد.
🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐️
🌹سربازی علی مصادف با اوج و شتاب گرفتن فعالیت های انقلابی مردم علیه رژیم شاهنشاهی بود. علی انقلابی گری را در مشهد به عنوان یک دانشجوی انقلابی شروع کرده بود، در سربازی هم مرتب در حال چاپ و تکثیر اعلامیه های امام بود. وقتی امام دستور فرار سربازان از خدمت را دادند، علی هم از سربازی فرار کرد. بعد از انقلاب، باز به دستور امام به پادگان برگشت تا خدمتش را تمام کند. همین زمان شهید آیت الله سید عبد الحسین دستغیب که حکم پدر معنوی علی را داشت، با توجه به اینکه از کودکی با علی و توانایی های ایشان آشنا بود شفاهاً به علی فرمودند: من بر شما واجب می دانم که در ارتش بمانی!
علی به دستور شهید دستغیب در ارتش ماند، تا ارتشی که بدنه آن در رژیم پهلوی شکل گرفته بود را به یک ارتش انقلابی و ارزشی تبدیل کند هدفی که تا زمان حیاتش به آن ادامه داد و سبب برکات زیادی برای ارتش شد...
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸مراسم عروسی ام بود. همه شاد و خندان بودند. مصطفی نیم نگاهی به من کرد و متوجه غصه ام شد. مرا برد بیرون از مجلس و مشکل را جویا شد.
🌸گفتم: چهار صد نفر مهمان آمده، در حالی که برای دویست و پنجاه نفر تدارک دیدیم.
گفت: این که مشکلی ندارد. باهم رفتیم به خرابه ای که محل طبخ غذا بود.
به آشپزها گفت: چند دقیقه بروید داخل کوچه.
مصطفی رفت سر دیگ و دعایی را زیر لب خواند و به غذاها دمید!
خندان برگشت به طرف من و گفت درست شد!
🌸آخر شب چهل نفر هم از حوزه علمیه قم آمدند برای دیدن مصطفی. همه شام خورند تازه یک دیس هم اضافه آمد!
#شهید_مصطفی_ردانی_پور 🌷
📚راوی: برادر شهید
📙مصطفای خدا
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
💢و گرامیداشت سردار شهید سید محمد تقی موسوی
🔹با #سخنرانی : حجت الاسلام قدوسی
💢 #بامداحی: کربلایی سید محمد موسوی
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ پنجشنبه ۱۸خرداد / از ساعت ۱۷
🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
مبلغ باشید
🚨🚨
انشاالله سه شنبه ۳۰ خرداد، در سالروز ازدواج حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) یک ویژه برنامه #ازدواجی ، در #گلـــزارشهـــدای_شیراز خواهیم داشت ..😊💖
انشاالله به زودی برنامه آن اعلام خواهدشد
🌷🕊🍃
#پنجشنبههاویادشهدا
نام آورِ بی نشان ما،بی نامست...
از شهد شراب عشق، شیرین کامست...
بر تارک او نوشته با خطی خوش...
این دسته گل محمدی،"گمنامست"
🍃 پنجشنبه و یاد شهدا با ذکر #صلوات
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb