eitaa logo
گلزار شهدا
5.9هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
✨هࢪباࢪڪہ‌لبخند‌زدےصبح‌آمد ... شاید‌ڪہ‌تو خورشیدے‌و‌مݩ‌ بی‌ خبࢪم🌤! 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 🌟 ✅ مَا مِن عِلمٍ إِلَّا وَ قَد عَلَّمتُهُ عَلِیّاً وَ هُوَ (الإِمَامُ المُبِینُ). ✅ هیچ دانشی نیست مگر آنکه آن را به علی آموختم و اوست (امام روشنگر). ------------ 👈مبلغ غدیر باشیم... http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*میهمانی لاله های زهرایی* و گرامیداشت سالگرد شهادت سردار مدافع حرم دادالله شیبانی با قرائت زیارت عاشورا *کربلایی امیر محمدی* : دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : *پنجشنبه ۳ تیرماه ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۳۰* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی و با مجوز ستاد استانی کرونا برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅به روایت داوود عبدوس .... آنی صدای نشستن تیر رسام را توی تن همراهم شنیدم. برگشتم طرفش. روی زمین افتاده بود و خون سرخ و شفاف آرام از سینه اش روان بود . با چفیه محل خونریزی را بستم بلندش کردم و روی دوشم انداختم و برگشتم مقر. وقتی رسیدیم خونریزی زیاد شده بود و نفس‌های آخر را می کشید . دستش را گرفتم و به چشمانش خیره شدم . آرام سرش را چرخاند به طرف کربلا لبخندی زد و دستم را رها کرد. توی روشنای صبح اتفاق های چند روز پیش فکر می‌کردم که چشمم افتاد به تویوتای خاکی رنگی که داخل پایگاه شد و دو جوان از آن پیاده شدند . بلند شدم و رفتم طرفشان . جوان بلند قامت با صورتی زیبا که چند جای آن جای ترکش مشاهده می‌شد و طرح‌های شفاف با سر و وضع آراسته لبخندی شیرین زد. _سلام علیکم! دست جلو آورد و دستم را فشرد. نگاهی به لباس سبز او انداختم. _پاسدار هستی دیگه؟! _اگه خدا قبول کنه! _اسمتون چیه؟! _جلال کوشا. رفیقم هم حسین فانیانی دست در جیب کرد و برگه معرفی را بیرون آورد و نشانم داد اشاره کردم به سنگر تاکتیکی. _بیاین توی سنگر چند دقیقه با هم حرف بزنیم پشت سرم راه افتادند. داخل سنگر که شدیم صدای خش خش بیسیم بلند شد. حاج اسدی عصبانی از پشت بی‌سیم داد میزد.: عبدوس جنازه حاجی نوروزی را پیدا کردی؟!! از شیراز دارم به ما فشار میارن .. ۱۰ روزه جنازه حاجی توی منطقه است همین امشب میری پیداش می کنی! ساعت ۸ شب با جلال و چند تا از بچه ها را افتادیم طرف محور. توی آسمان مهتاب بود . جستجو را شروع کردیم . تیربار سنگر کمین دشمن برای لحظه‌ای خاموش می شد و دوباره از نو شروع می کرد به زدن! تیر مثل رگبار می‌خورد پشت خاکریز دوجداره . نگاهی به ساعت انداختم ۳ بامداد بود. جلال با دوربین چهار طرف منطقه را دقیق نگاه می‌کرد دوربین را پایین آورد و انگشت کشید به طرف خاکریز دوجداره. _اون چیه؟! منوری نقره ای رنگ روی سرمان پایین آمد . دوربین کشیدم طرف خاکریز . آنی چشمم افتاد به جسد حاجی. دویدم طرفش. توی مسیر چشمم افتاد به چندتا شهید که از مراحل قبلی عملیات رمضان به جا مانده بودند. در پرتو نور مهتاب چهره‌شان برق میزد. صحبت هم به اینجا که رسید اتوبوس وارد ترمینال اهواز شد. _ببخشید که سرتون رو درد آوردم. _نه اتفاقا خاطره جالبی بود خدا حفظتون کنه. از اتوبوس پیاده شدم چشمم آفتاب به جیب خاکی رنگ تیپ که یکی از بچه‌های اطلاعات آن را می راند تا مرا دیدایستاد . سلام کردم.بی حوصله جواب سلامم را داد حرکت کردیم. دلشوره داشتم . صدای جلال مرتب در گوشم طنین انداز بود . _«العبدوس ما داریم میریم تو نمیای!!!» اگه بلایی سرش بیاد! راننده ساکت ماشین را می راند به طرف پایگاه باب صحبت را باز کردم. _چه خبر از بچه ها؟! یک بار بغضش ترکید و صدای گریه اش بلند شد. _عبدوس !جلالت هم شهید شد!! .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷چند روزی از عملیات والفجر8 و آزاد سازی فاو می گذشت. با شهید حاج مجید سپاسی برای شناسایی به سمت خط دشمن رفته بودیم. تا جایی رفتیم که عراقی ها را با چشم می دیدیم. حاج مجید در حال نوشتن و کشیدن نقشه بود، که متوجه یک تانک عراقی شدیم که به سمت عراقی ها چرخید و شروع به زدن مواضع عراقی ها کرد. حاج مجید گفت برو به سمتش. رفتیم. دیدم حاج منصور است که تانک را غنیمت گرفته و در حال شلیک به سمت خود عراقی هاست. در ابتدای عملیات چون امکان انتقال ادوات زرهی به فاو نبود، حاج منصور با غنیمت گرفتن تانک های عراقی کار تخصصی اش را انجام می داد... راوی حاج اکبرپاسیار 34 🌿🌷🌿🌷 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
❤️ پابوسے شاه عالمین مےخواهم یڪ هرولہ بین الحرمین مےخواهم گفتند حاجٺ بطلب مردن وسط صحن مےخواهم ❣️ 😍 🌙 ❤️ 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
دردهایی هست کھ دارویش آمدن شماست ؛ جوابمان کردند نمی‌آیی ‌؟!😭 یا‌صاحب‌العصرِوالزَّمان 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 🌟 ✅ إِنَّهُ لَا إَِلَهَ إِلَّا هُوَ ، قَد أَعلَمَنِي إِن لَم أُبَلِّغ مَا أَنزَلَ إِلَیَّ ، فَما بَلَّغتُ رِسَالَتَهُ . ✅ همانا خدایی جز او (اللّه) نیست ؛ به راستی ، آگاهم کرد که اگر آنچه بر من (درباره علی) نازل نموده نرسانم ، رسالتش را ابلاغ نکردم . ------------ 👈مبلغ غدیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨اطلاعیه 🚨 مسابقه بزرگ کتاب خوانی از کتاب آرزوی فرمانده (خاطرات سردار شهید حاج منصور خادم صادق)👏👏👌 شرایط شرکت در مسابقه: 1- نسخه فیزیکی📚 کتاب در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی/ عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه می‌شود 💢نسخه الکترونیکی نیز از طریق کانال کانال شهداي شيراز مي باشد ⏬⏬👇🔍👇 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz 2- پس از مطالعه کتاب، با مراجعه به لینک زیر سوالات مسابقه را پاسخ دهید😇⬇️ https://survey.porsline.ir/s/MrCnKtV 3- مهلت ارسال پاسخنامه تا ۴ مرداد ماه 1400 می باشد.‼️‼️ 4- به ۱۰ نفر از کسانی که پاسخ صحیح را ارسال کرده باشند، به قید قرعه جوایزی اهدا می شود 🤩🎁(جایزه نفرات برگزیده کارت هدیه به مبلغ ۱۰۰ هزارتومان می باشد که انشاالله به همت خیرین تعداد آن اضافه خواهد شد)🎊🎊 لطفا نشر بدهید.... ⬇️⬇️⬇️⬇️
Merge.pdf
10.95M
نسخه پی دی اف کتاب *با آرزوی فرمانده* جهت مطالعه و شرکت در مسابقه لینک سوالات⬇️ https://survey.porsline.ir/s/MrCnKtV 🔹🔹🔹🔹🔹 توجه: با اجازه نویسنده کتاب نسخه پی دی اف فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه می باشد و هرگونه کپی برداری و چاپ ممنوع میباشد
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅به روایت خلیل کوشا حوالی ساعت ۹ شب زنگ تلفن خانه به صدا درآمد. آن طرف خط جلال بود. صدای آرامش را بعد از ماه ها انتظار می شنیدم. احوالپرسی گرمی با هم کردیم. _کی ان شاء الله می آیی جهرم؟ _حالا که کار داریم. مکثی کرد و آرام گفت: خلیل! _جانم! _اگه این بار برنگشتم مطمئن با شهید شدم یکبار توی دلم خالی شد. تا اومدم بهش بگم چرا این حرف‌ها را می‌زنی گفت: وصیت نامه شخصی را برای شما نوشتم. یه نامه هم برای ابراهیم. با وصیت نامه عمومی ام را گذاشتم توی کوله پشتی ام . از همه برام حلالیت بطلبید. _این حرفا چیه می زنی؟! انشالله خدا تورو سال‌های سال زنده نگه داره. با صدایی که بوی قاطعیت و توکل داشت گفت: چند سال پیش خواب شهید میثم کوشکی را دیدم ، بهم گفت بیا منتظرتم! قلبم به شدت شروع کرد به زدن و افکار عجیب و دردناک چنان از ذهنم گذشت که درست حرف هایش را نمی شنیدم . آن شب یکی از دوستانم خانه ما مهمان بود بلند شد و اومد طرفم ‌. _خلیل چی شده مگه جلال چی میگفت!؟ _حرف از شهادت میزد! _نگران نباش بچه ها توی جبهه از این خوابا زیاد می‌بینم انشالله سلامت برمیگرده! 🌿🌿🌿🌿 صدای آشنای ما سه عملیات از رادیو پخش شد. یاد حرفهای آن شب جلال افتادم و دلم لرزید. هر ساله یک پایم سپاه بود یک پایم پیش بچه‌های اطلاعات ‌. جلیل ،حتی بنیاد شهید هم رفته بود. هیچ کدام جواب درستی نمی دادند. شبها به فکر جلال تا پاسی از شب بیدار می ماندم. ظهر توی اتاق نماز می‌خواندم. سلام که دادم صدای زنگ خانه از جا پراندم. اثر سجاد بلند شدم رفتم دم در. دوستم بود. یکبار دلم ریخت. _آخه این وقت روز چیکارم داره؟! سلام کردم چشمانم را دوختم به لبانش. سرد و مغموم گفت: لباست را بپوش و بیا بریم. عرق نشست بر چهار ستون بدنم .گفتم : خبری شده؟ کجا بریم؟! _توی راه بهت میگم. صدای جلال پیچید توی گوشم. _اگه برنگشتم مطمئن با شهید شدم. اشک در چشمانم حلقه زد و صدای گریه ام بلند شد. همسرم سراسیمه آمد توی اتاق. _چی شده چرا گریه می کنی؟! _جلال شهید شد !! .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
✍ﻭﺻﻴﺖ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﺷﻬﻴﺪ: «بالاخره جنگ هم چیزی است که تمام می شود و لی بعد از جنگ هم ، جهاد هست و جبهه ادامه دارد و آنجایی که انسان وظیفة خداییش را انجام بدهد همانجا برایش جبهه است .» 🌹 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷سید محمد شعاعی دانشجو بود، تازه از مجروحیت برگشته بود، تک فرزند بود، خودش بود و مادرش، برای همین مانع می شدیم به خط برود. اما آن شب جمعه اصرار و اصرار که من باید امشب در خط باشم، می گفت حاج منصور توی خط هست و می‌خواهم برای دعای کمیل برم پیش حاج منصور. می گفت دعای کمیل منصور فرق دارد، روضه خوانی اش فرق دارد، وقتی روضه می خواند، انگار خودش در کربلا بوده و دیده... می گفت یک بار ‌حاج منصور دم یازهرا گرفته بود،‌که چراغ سنگر خاموش شد و نوری دیگر آمد...آنقدر التماس کرد که حاج نبی،‌فرمانده لشکر راضی شدو گفت برو...رفت،‌اما بیست دقیقه نشد پیکر غرقه به خونش را آوردند... راوی حاج مجید فائضی 35 🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷همیشه می گفت، نکند جنگ تمام شود و ما جز خانواده شهدا نباشیم. اصلاً زشت است که خانواده ما یک شهید نداشته باشد. آنقدر چهره اش نور داشت که گاهی در نور چهره اش غرق می شدم. مدتی بود که می خواستم حرفی به خیرالله بزنم و چیزی از او بخواهم اما نمی توانستم. روزی با ماشین از یکی جاده های مرودشت عبور می کردیم، صحبت های ما از جنگ بود و شهدا. دل به دریا زدم و به خیرالله گفتم: «خیرالله می دانم که تو شهید می شوی، دوست دارم مرا نصیحتی کنی که همیشه از شما برایم یادگار بماند.» خندید و گفت: «خدا از زبانت بشنود که من شهید شوم. اما نصیحت: اول :نمازت راترک نکن، اگر نمازت را بخوانی خود به خود تمام اعمالت درست می شود دوم: در انتخاب دوست خیلی دقت کن!» آخرین روزهای جنگ بود، تیرماه سال 67 که در جزیره مجنون، پس از سال ها جهاد به آرزویش رسید... 👇 سمت: فرمانده گردان شهادت: 4/4/1367 – جزیره مجنون 🌺🌷🌺🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🌱🌱🌷🌱🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹میخ تابوت شهید مفقودالاثر، چادر مادرش را گرفت! 🌹🍀🌹شهید مجید صنعتی کوهپایه به دنیای مادی پشت کرد وشهادت رادر آغوش گرفت. ❣❣❣❣❣ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨گزارش🚨 عج و عج 🔹🌹🔹🌹 با توجه اینکه دو خانواده تحت پوشش خیریه ، فاقد کولر بودند و در این گرمای تابستان در وضعیتی نامناسب زندگی مي کردند ، به حمدالله در طرح خرید کولر ، به لطف حضرت زهرا (س) و همت خیرین تعداد دو عدد کولر به مبلغ ۵ میلیون و ۸۵۰ خریداری و در منزل این عزیزان نصب گردید 🔻🔻🔻🔻 انشاالله در ایام دهه کرامت، دعای خیر این خانواده ها خیرات اموات بانیان و سبب تعجیل در امر فرج مولایمان گردد ➖💢➖💢➖ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نفس ❤️ مے کشم هوای یادت🌸 را... 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌟 🌟 3⃣ 3️⃣ روز تـا عیدالله الاکبـــر، عیـد بـــزرگ غدیـــر باقــی مانده است... ✅ اَلا اِنَّهُ لا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ غَیْرُ اَخى هذا، اَلا لاتَحِلُّ اِمْرَةُ الْمُؤْمِنینَ بَعْدى لِاَحَدٍ غَیْرِهِ. ✅ هان بدانیــد، هرگـز به جـز این برادرم (امام علی ع)، کســی نبایــد امیرالمؤمنیــن خوانده شــود، هشــدار که پس از من امارت مؤمنــان برای کســی جـــز او روا نباشــد . 📚فرازی از بخش سوم خطابه غدیر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نوروز ۶۶خبر دادن حاجی زخمی و تهران بستریه. رفتیم ملاقاتش..... ترکش خمپاره ۶۰ بدنش را چاک چاک کرده بود. به خصوص ترکشی که زیر زبانش بود و تکلم را از او گرفته بود...😔 روی کاغذ نوشت؛ اصلاً نگران نباشید این هم از طرف خداوند است و من به این حال و درد افتخار می کنم که حال که شهید نشده ام حداقل این طور مجروح شده ام. برای من یک قران و چند کتاب دیگر بیاورید!😳 بیست روز طول کشید تا ترکش را خارج کردند و تکلمش برگشت. با همان زبان بی زبانش، با قلم و کاغذ کل پرستار های بخش را تخت تاثیر قرار داده و به انها درس زندگی می اموخت....👌 ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌿🌷🌿🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅به روایت مادر شهید شب خسته از کار روزانه ، کنار بخاری نشسته بودم که در خانه کوبیده شد . چادر به سر کشیدم و رفتم دم در ‌ . پسر همسایه بود . _سلام حاج خانوم آقا جلال پشت تلفن هستند. در خانه را بستم و با پسر همسایه رفتم . گوشی را که برداشتم صدای آرام و دلنشین جلال خستگی را از تنم بیرون کرد . _ننه کجایی ؟! کی میایی؟! گفت : دعامون کنید از همه برام حلالیت بطلبید و خداحافظی کرد. چند روزی مانده بود به پایان سال . توی اتاق نزی من نشسته بودم که صدای زنگ خانه آمد . رفتم دم در . مادر یکی از بسیجی ها بود آمد توی خانه . _حاج خانم از بچه ها خبری ندارین؟! _جلال چند سال پیش تلفن زد اگر خبری شد به شما هم میگیم. فردا صبح زن همسایه هام دنبال عروسم. _پشت تلفن کارت دارن. _کیه؟! _نمیدونم فقط گفت بهتون بگم بیایین. عروسم چادر سر انداخت و همراه زن همسایه رفت. چند دقیقه بعد آمد. حرف توی چشمانش جمع شده بود. پریشان در چهره اش باریک شدم. حالتش می گفت اتفاقی افتاده. _کی بود ننه؟ _خواهرم. _اتفاقی افتاده که گریه کردی؟! تند اشک هایش را پاک کرد. هیچی گریه نکردم ! رفت توی اتاق و چادر مشکی اش را سر کشید. _یک سر میرم خونه خواهرم و برمیگردم. 🍃بعد از ظهر کنار سجاده گرد شده بودم توی خودم . تسبیح به دست برای سلامتی جلال دعا میکردم. به جای پردیسان ها دم کرده بود و دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. _خدایا بچم الان کجاست؟! داره چیکار میکنه؟! یک مرتبه در خانه باز شد و خواهرم باحالی پریشان آمد توی حیاط. اشک پهنای صورتش را پوشانده بود. قلبم تیر کشید. عروسم دوید طرفش. در میان صدای گریه اسم جلال به گوشم خورد. چشمانم سیاهی رفت و افتادم روی سجاده و دیگر چیزی نفهمیدم. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹کاش هزاران بار شهید می‌شدیم ... ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﻱ ﺳﺮﺩاﺭ شهید حاج محمد باصری اﺯ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎﻥ ﺳﭙﺎﻩ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ 🌹 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷عراقی ها پاتک سنگینی برای بازپس گیری فاو زده بودند، انبار مهمات منفجر شده بود و اتش سنگینی روی خط بود. بچه ها را سازماندهی کردم، دنبال منصور بودم. گفتند: توی سنگر خوابه! با تعجب به سمت سنگر دویدم، دیدم درون سنگر بی‌هوش و بی حال افتاده است. بعد از مجروجیت سرش در خیبر گاهی این طور بی هوش می شد. چند بار به صورتش زدم،‌فايده نداشت. لبم را بردم كنار گوشش و گفتم: منصور، تو رو به ابوالفضل بلند شو،‌دشمن داره مياد،‌الان بهت نيازه! ناگهان تمام قامت،‌محكم ايستاد،‌انگار نه انگار بي هوش بود. سريع رفتيم،‌با كمك منصور و بچه ها دشمن را عقب زديم. كار كه تمام شد، ‌دوباره بي جان و بي حال افتاد... راوي سردار احمد عبدالله ز اده 36 🌿🌷🌿🌷 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚠️گاهی فقط یک نگاه حرام می تواند خیلی چیزها را از ما بگیرد ... ‼️مراقب چشمامون باشیم چون مثل گوگل نیست هر چی رو که نگاه کردیم سابقه شو پاک کنیم .... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴ تیر ماه سالروز شهادت جوانی است که فرمانده قرارگاه نصرت بود. قرارگاهی که در طول دفاع مقدس وظیفه شناسایی مناطق عملیاتی از هورالعظیم تا جاده بغداد به بصره و همچنین شناسایی‌های برون‌مرزی در عراق، از جمله شهرهای نجف، کربلا و سامرا را بر عهده داشت و نقش مهمی در دفاع مقدس ایفا می‌کرد. شهید علی هاشمی... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb